در مورد احتمال اثر هم همينطور است . بنده بروم در اطاقم بنشينم ، بگويم من كه احتمال اثر نمي دهم . تو حق نداري احتمال اثر بدهي يا ندهي . تو كه اصلا مطالعه نداري ، تو كه از اوضاع خبر نداري ، جريانات را نمي داني ،تو كه نمي داني راه امر به معروف و نهي از منكر چيست ، تو كه روانشناسي نمي داني كه براي نفوذ در بشر از چه راهي بايد با روح او مواجه شد ، تو كه جامعه شناسي نمي داني ، تو كه چيزي نمي داني ، حق نداري بگوئي من احتمال اثر مي دهم يا احتمال اثر نمي دهم .اينست كه دور كن اين اصل اساسي ، قدرت و آگاهي است ، و هر دو را هم بايد تحصيل كرد و به دست ، آورد ، غير از اين نمي شود . شما در روزنامه هاي خودمان مي خوانيد كه در آمريكا بيش از سيصد و هشتاد كميته جمع آوري اعانه براي اسرائيل وجود دارد . من از اين نظر اينها را تقدير مي كنم كه ملت بيداري هستند ، براي خودشان دارند كار مي كنند . اين ملت مي فهمد كه راهش همين است . هر مردمي در هر محله اي ، در هر گوشه اي هستند ، خودشان بايد بنشينند ، فكر كنند ، كار كنند ، آگاهي و اطلاع به دست آورند ، عاقبت را بينديشند . اين ، آگاهي است و تحصيل آگاهي واجب است . اين قدرت است ، و تحصيل قدرت واجب است . باز گردم به آن مطلبي كه در ابتدا عرض كردم ،يعني بررسي عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني ، از اين نظر ، از اين وجهه كه اهل بيت پيغمبر چگونه از اين فرصت حداكثر استفاده را كردند . خدا رحمت كند مرحوم آيتي رضوان الله عليه را ، چه مرد بزرگواري بود ، چه عالم متقي اي بود كه از دست ما رفت . ايشان كتابي دارد به نام " بررسي تاريخ عاشورا " كه شايد خيلي از شما ديده باشيد . كساني هم كه نديده اند ، ببينند و بخوانند . مجموعه سخنرانيهائي است كه ايشان در راديو كرده است .بعد از فوت ايشان اين سخنرانيها را چاپ كردند . در ميان كتابهائي كه به زبان فارسي در اين زمينه نوشته شده است ، اگر نگوئيم بهترين آنهاست ، قطعا از بهترين آنها است . حالا اگر از نظر تجزيه و تحليل نگويم در درجه اول يا فرد اول است، ولي از جنبه استناد يعني از جنبه اينكه مطالبش مستند به تواريخ معتبر است ، قطعا بي نظير است . در آنجا اين مرد روي اين مطلب خيلي تكيه كرده است كه اصلا تاريخ كربلا را اسرار زنده كردند ، يعني اسرا نگهداري كردند و بزرگترين اشتباهي كه دستگاه اموي كردمسئله اسير گرفتن اهل بيت و سير دادن آنها به كوفه و بعد به شام بود . و اگر آنها اين كار را نكرده بودند ، شايد مي توانستند تاريخ اين نهضت را محو كنند ، يا لااقل يك مقدار آن را از اثر و قدرت بيندازند ، ولي به دست خودشان كاري كردند كه براي اهل بيت پيغمبر فرصت ايجاد كردند و آنها اين تاريخ را در دنيا مسجل نمودند . آنها باور نمي كردند كه يك عده زن و بچه خرد شده مصيبت ديده حداكثر استفاده را از اين فرصتها ببرند ، و كي باور مي كرد ، و چطور اينها تبليغ كردند ! در روز جمعه اي در شام نماز جمعه است . ناچار خود يزيد بايد شركت بكند ، و شايد امامت نماز را هم خود او به عهده داشت . ( اين را الان يقين ندارم ) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند ، بعد نماز شروع مي شود . اصلا اين دو خطابه بجاي دو ركعتي است كه از نماز ظهر در روز جمعه ، اسقاط ، و نماز جمعه تبديل به دو ركعت مي شود.اول ، آن خطيبي كه به اصطلاح دستوري بود ، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت ، تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد ، هر صفت خوبي در دنيا بود ، براي اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد به سب كردن و دشنام دادن علي ( ع ) و امام حسين به عنوان اينكه اينها ( العياذ بالله ) از دين خدا خارج شدند ، چنين كردند ، چنان كردند . زين العابدين از پاي منبر نهيب زد : ايها الخطيب اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق ، تو براي رضاي يك مخلوق ، سخط پروردگار را براي خودت خريدي .بعد خطاب كرد به يزيد كه آيا به من اجازه مي دهي از اين چوبها بالا بروم ؟ ( نفرمود منبر . خيلي عجيب است ! به قدري اهل بيت پيغمبر مراقب و مواظب اين چيزها بودند ! مثلا در مجلس يزيد ، نمي گويد : يا اميرالمومنين ! ، يا ايها الخليفه ! يا حتي به كنيه هم نمي گويد : يا اباخالد ! مي گويد : يا يزيد ! هم زين العابدين و هم زينب.در اينجا هم نفرمود كه اجازه مي دهي من بروم روي اين منبر . يعني اين كه منبر نيست ، اين چوبهاي سه پله اي كه در اينجا هست كه چنين خطيبي مي رود بالاي آن و چنين سخناني مي گويد ، ما اين را منبر نمي دانيم . اين چهار تا چوب است . ) اجازه مي دهي من بروم بالاي اين چوبها دو كلمه حرف بزنم ؟ . يزيد اجازه نداد . آنهائي كه اطراف بودند ، از باب اينكه علي بن حسين ، حجازي است ، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شيرين و لطيف است ، براي اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند ، گفتند : اجازه بدهيد ، مانعي ندارد . ولي يزيد امتناع كرد . پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهيد ، ما مي خو اهيم ببينيم اين جوان حجازي چگونه سخنراني مي كند . گفت من از اينها مي ترسم . اينقدر فشار آوردند تا مجبور شد ، يعني ديد ديگر بيش از اين ، اظهار عجز و ترس است ، اجازه داد . ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود ( منتهي بعدها ديگر بيماري نداشت ، با ائمه ديگر فرق نمي كرد ) و از طرف ديگر اسير ، و به قول معروف اهل منبر ، چهل منزل با آن غل و زنجير تا شام آمده بود، وقتي بالاي منبر رفت ، چه كرد ؟ ! چه ولوله اي ايجاد كرد ؟ ! يزيد دست و پايش را گم كرد . گفت الان مردم مي ريزد و مرا مي كشند . دست به حيله اي زد . ظهر بود ، يكدفعه به موذن گفت : اذان ، وقت نماز دير مي شود . صداي موذن بلند شد.زين العابدين خاموش شد . موذن گفت : الله اكبر ، الله اكبر امام حكايت كرد : الله اكبر ، الله اكبر . موذن گفت : اشهد ان لااله الاالله ، اشهد ان لااله الا الله ، باز امام حكايت كرد . تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم . تا به اينجا رسيد ، زين العابدين فرياد زد : موذن ! سكوت كن . رو كرد به يزيد و فرمود : يزيد ! اين كه اينجا اسمش برده مي شود و گواهي به رسالت او مي دهيد كيست ؟ ايها الناس ! ما را كه به اسارت آورده ايد ، كيستيم ؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود ؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مي دهيد ؟ تا آنوقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند . آنوقت شما مي شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند . نعمان بن بشير را كه آدم نرمتر و ملايم تري بود ، ملازم قرار دادو گفت : حداكثر مهرباني را با اينها از شام تا مدينه بكن . اين ، براي چه بود ؟ آيا يزيد نجيب شده بود ؟ روحيه يزيد فرق كرد ؟ ابدا . دنيا و محيط يزيد عوض شد . شما مي شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مي كرد، هي مي گفت : تمام ، گناه او بود . اصلا منكر شد ، كه من چنين دستوري ندادم ، ابن زياد از پيش خود چنين كاري كرد . چرا ؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند . و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم در کتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.