بیشترلیست موضوعات مقدمه بخش چهارم عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني جلسه اول عوامل موثر در نهضت حسيني جلسه دوم ارزش هر يك از عوامل جلسه سوم شرايط امر به معروف و نهي از منكر جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهي از منكر جلسه پنجم ارزش امر به معروف و نهي از منكر از نظر علماي اسلام جلسه ششم كارنامه ما در امر به معروف و نهي از منكر جلسه هفتم تاثير امر به معروف و نهي از منكر اهل بيت امام پس از حادثه كربلا بخش پنجم شعارهاي عاشورا بخش ششم تحليل واقعه عاشورا بخش هفتم ماهيت قيام حسيني توضیحاتافزودن یادداشت جدید درشتي و نرمي بهم در به است چو رگزن كه جراح و مرهم نه است مي گويد : هم درشتي بايد باشد و هم مهرباني ، مثل رگزن كه هم جراحي مي كند و هم مرهم مي نهد . اين در مورد مبارزه با منكرات . ولي در مورد امر به معروف چطور ؟ به چه شكل و نحوي بايد انجام شود ؟امر به معروف هم عينا همين تقسيمات را دارد با اين تفاوت كه امر به معروف يا لفظي است يا عملي . امر به معروف لفظي اينست كه انسان با بيان ، حقايق را براي مردم بگويد ، خوبيها را براي مردم تشريح كند ، مردم را تشويق كندو به آنها بفهماند كه امروز كار خير چيست . امر به معروف عملي اينست كه انسان نبايد تنها به گفتن قناعت كند ، گفتن كافي نيست . مي توانيم بگوييم يكي از بيماريهاي اجتماع امروز ما اينست كه براي گفتن بيش از اندازه ارزش قائل هستيم .البته گفتن خيلي ارزش دارد ، نمي خواهم م نكر ارزش گفتن باشم . تا گفتن نباشد ، روشن كردن نباشد ، نوشتن و تشريح حقايق نباشد ، كاري نمي شود كرد . مقصودم اينست كه ما مي خواهيم همه چيز با گفتن درست شود ، مثل آن كساني كه مي خواهند با ورد همه چيز را درست بكنند ، وردي بخوانند ، زمين آسمان شود و آسمان زمين . ما مي خواهيم فقط با قدرت لفظ و بيان وارد شويم و حال اينكه مطلب اينجور نيست . " گفتن " شرط لازم هست ولي كافي نيست ، بايد عمل كرد .هر يك از امر به معروف لفظي و امر به معروف عملي به دو طريق است : مستقيم و غير مستقيم . گاهي كه مي خواهيد امر به معروف يا نهي از منكر كنيد ، مستقيم وارد مي شويد ، حرف را مستقيم مي زنيد يعني اگر مي خواهيد كسي را وادار به كاري كنيد مي گوييد من از جنابعالي خواهش مي كنم فلان كار را انجام دهيد .ولي يك وقت هم به طور غيرمستقيم به او تفهيم مي كنيد ، كه البته موثرتر و مفيدتر است . يعني بدون آنكه او بفهمد كه شما داريد با او حرف مي زنيد ، از كسي كه فلان كار را كرده است تعريف مي كنيد ، كار او را توجيه و تشريح مي كنيد ، مي گوييد فلانكس در فلان مورد چنين عمل كرده ، اينطور رفتار كرده و . . . تا او بداند و بفهمد . اين ، بهتر در او اثر مي گذارد ، كما اينكه عمل هم به طور غيرمستقيم موثرتر است . حال براي روش غيرمستقيم ، حديث معروفي را براي شما ذكر مي كنم .ببينيد اين روش چقدر موثر است : حسنين ( امام حسن و امام حسين ) عليهماالسلام در حالي كه هر دو طفل بودند ، به پير مردي كه در حال وضو گرفتن بود برخورد مي كنند ، متوجه مي شوند كه وضوي او باطل است .اين دو آقازاده كه به رسم اسلام و رسوم روانشناسي آگاه بودند فورا متوجه شدند كه از يك طرف بايد پيرمرد را آگاه كنند كه وضويش باطل است و از طرف ديگر اگر مستقيما به او بگويند آقا وضوي تو باطل است ،شخصيتش جريحه دار مي شود ، ناراحت مي شود ، اولين عكس العملي كه نشان مي دهد اينست كه مي گويد نخير ، همينطور درست است ، هر چه هم بگويي گوش نمي كند . بنابراين جلو رفتند و گفتند : ما هر دو مي خواهيم در حضور شما وضو بگيريم . ببينيد كداميك از ما بهتر وضو مي گيريم . ( معمولا آدم بزرگ درباره بچه مي پذيرد ) مي گويد وضو بگيريد تا ميان شما قضاوت كنم . امام حسن يك وضوي كامل در حضور او گرفت ، بعد هم امام حسين . تازه پيرمرد متوجه شد كه وضوي خودش نادرست بوده . بعد گفت وضوي هر دوي شما درست است ، وضوي من خراب بود . اينطور از طرف اعتراف مي گيرند . حالا اگر در اينجا فورا مي گفتند پيرمرد ! خجالت نمي كشي ؟ ! با اين ريش سفيدت تو هنوز وضو گرفتن را بلد نيستي ؟ ! مرده شور تركيبت را ببرد ، او از نماز خواندن هم بيزار مي شد.يكي از آقايان خطبا نقل مي كرد كه مردي در مشهد اصلا با دين پيوندي نداشت ، نه تنها نماز نمي خواند و روزه نمي گرفت ، بلكه به چيزي اعتقاد نداشت ، يك آدم ضد دين بود . ايشان مي گفت ما مدت زيادي با اين آدم صحبت كرديم تا اينكه نرم و ملايم و واقعا معتقد و مومن شد و روش خود را به كلي تغيير داد ، نمازش را مي خواند ، روزه اش را مي گرفت ، و كارش به جايي كشيد كه با اينكه اداري بود و پست حساسي هم در خراسان داشت ، مقيد شده بود كه نمازش را با جماعت بخواند . مي رفت مسجد گوهر شاد ، پشت سر مرحوم آقاي نهاوندي ، لباسهايش را مي كند ، عبايي هم مي پوشيد .در جلسات ما هم شركت مي كرد . مدتي ما ديديم كه اين آقا پيدايش نيست . گفتيم لابد رفته است مسافرت . رفقا گفتند نه ، او اينجاست و نمي آيد . حالا چطور شده است كه در جلسات ما شركت نمي كند ، نمي دانيم . بعد كاشف به عمل آمد كه ديگر نماز جماعت هم نمي رود . تحقيق كرديم ببينيم كه علت چيست ؟ اين مردي كه آنطور رو آورده بود به دين و مذهب ، چطور يكمرتبه از دين و مذهب رو برگرداند ؟ رفتيم سراغش ، معلوم شد قضيه از اين قرار بوده است : اين آقا چند روز متوالي كه رفته نماز جماعت و در صف چهارم ، پنجم مي ايستاده ، يك روز يكي از مقدس مابهايي كه در صف اول پشت سر امام مي نشينندو تحت الحنك مي اندازند و نمي دانم مسواك چه جوري مي زنند و هميشه خودشان را از خدا طلبكار مي دانند ، در ميان جمعيت ، موقع نماز ، از آن صف اول بلند مي شود ، مي آيد تا اين آدم را پيدا مي كند . روبرويش مي نشيند و مي گويد : آقا ! مي گويد : بله . يك سؤالي از شما دارم . بفرمائيد . شما مسلمان هستيد يا نه ؟ اين بيچاره در مي ماند كه چه جواب بدهد . مي گويد اين چه سؤالي است كه شما از من مي كنيد ؟ مي گويد : نه ، خواهش مي كنم بفرماييد شما مسلمان هستيد يا مسلمان نيستيد ؟ اين بدبخت ناراحت مي شود ، مي گويد من مسلمانم ، اگر مسلمان نباشم ، در مسجد گوهرشاد ، در صف جماعت چكار مي كنم ؟ مي گويد : اگر مسلماني ، چرا ريشت را اينطور كرده اي ؟ از همانجا سجاده را بر مي دارد و مي گويداين مسجد و اين نماز جماعت و اين دين و مذهب مال خودتان . رفت كه رفت . اين هم يك جور به اصطلاح نهي از منكر كردن است . يعني فراراندن و بيزار كردن مردم از دين . براي مخالف تراشي ، براي دشمن تراشي ، چيزي از اين بالاتر نيست . يك وقتي يك داستان خارجي در مجله اي خواندم . نوشته بود دختري خيلي مذهبي بود . يكي از شاهزادگان ، عاشق و علاقمند اين دختر بود ولي مرد شهوتران و عياشي بود و مي خواست او را در دام خودش بيندازد و اين دختر روي آن عفت و نجابتي كه داشت و اينكه پابند اصول ديانت بود ، هيچ تسليم اين آقا نمي شد . هر وسيله اي برانگيخت كه او را گول بزند ، نشد كه نشد .ديگر تقريبا مايوس شده بود . گذشت . يك روز ديد كسي از طرف اين دختر پيغامي آورد و خلاصه او آمادگي خود را براي اينكه با هم باشند و مدتي خوش باشند ، اعلام كرد . شاهزاده تعجب كرد . رفت سراغ او ، ديد بله آماده است . در زمينه اين قضيه تحقيق كرد كه اين دختر كه آن مقدار به نجابت و عفت خودش پابند بود ، چگونه يكدفعه رو آورد به عياشي و فسق و فجور ؟ معلوم شد قضيه از اين قرار بوده كه يك آقاي كشيش بعد از اينكه احساس مي كند كه اين دختر ، يك روح مذهبي دارد ، به خيال خودش براي اينكه او را مذهبي تر كند ، روزي از اين دختر وقت مي گيرد و مي آيد سراغ او ، مي گويد من براي تو هديه اي آورده ام .ظرفي بوده و روي آن حوله اي ق رار داشته است . هديه را جلوي او مي گذارد و حوله را بر مي دارد تا آن را نشان بدهد . يك وقت آن دختر مي بيند يك كله مرده از قبرستان آورده . تا چشمش مي افتد ، تكان مي خورد ، مي گويد اين چيست ؟مي گويد : اين را آوردم تا شما درباره اش فكر و مطالعه كنيد ببينيد دنيا چقدر بي وفاست . آنچنان نفرتي در دل اين دختر به وجود آورد كه نه تنها اثر موعظه اي نبخشيد ، بلكه از آنوقت فكر كرد ، گفت من به عكسش عمل مي كنم ، دنيايي كه عاقبتش اينست ، اين چهار روز عمر را اساسا چرا به اين اوضاع بگذرانيم ؟ به سوي عياشي كشيده شد . اين هم يكجور موعظه و نصيحت كردن است و باور كنيد كه در ميان مواعظ و نصايحي كه افراد مي كنند ، امر به معروف ها و نهي از منكرهايي كه صورت مي گيرد ، بسياري از خود همينها منكر است .من خودم داستاني دارم : در ايامي كه قم بوديم تازه اين شركتهاي مسافربري راه افتاده بود . آمديم به قصد مشهد سوار شديم . بعد از مدتي من احساس كردم راننده اتوبوس نسبت به شخص من كه معمم هستم ، يك حالت بغض و نفرتي دارد . نه من او را مي شناختم و نه او مرا مي شناخت .ما يك مسابقه شخصي نداشتيم . در ورامين كه توقف كرد ، وقتي خواستم از او بپرسم كه چقدر توقف مي كنيد ، با يك خشونتي مرا رد كرد كه ديگر تا مشهد جرات نكنم يك كلمه با او حرف بزنم . پيش خودم توجيهي كردم ، گفتم لابد اين لااقل مسلمان نيست ، مادي است ،يهودي است . . . پيش خودم قطع كردم كه چنين چيزي است . يادم هست آنطرف سمنان كه رسيديم ، بعد از ظهر بود ، من وقتي رفتم وضو بگيرم تا نماز بخوانم ، همين راننده را ديدم كه دارد پاهايش را مي شويد . مراقب او بودم ، ديدم بعد كه پاهايش را شست وضو گرفت و بعد نماز خواند .حيرت كردم : اين كه مسلمان و نماز خوان است ! ولي رابطه اش با من همان بود كه بود . شب شد . پشت سر من دو تا دانشجوي تربتي بودند . آنها هم مي خواستند ايام تعطيلات بروند خراسان ( تربت ) . او برعكس ، هر چه كه نسبت به من اظهار تنفر و خشونت داشت ، نسبت به آنها مهرباني مي كرد ، آنها را دوست داشت . شب كه معمولا مسافرين مي خوابند ، از يكي از آنها خواهش كرد كه بيايد پهلو دستش با هم صحبت كنند تا خوابش نبرد . او هم رفت . هنگامي كه همه خواب بودند ، يك وقت من گوش كردم ديدم اين راننده دارد سرگذشت خودش را براي آن دانشجو مي گويد . من هم به دقت گوش مي كردم كه بشنوم .اولا از مردم مشهد گفت كه از آنهايشان كه با آخوندها ارتباط دارند ، بدم مي آيد . فقط از آنها كه اعيان هستند ، در " ارك " هستند ، خوشم مي آيد . گفت : خلاصه اين را بدان كه در ميان همه فاميل من ، تنها كسي كه راننده است ، منم ، باقي ديگر دكتر هستند ، مهندس هستند ، تاجر هستند ، افسر هستند ، بدبخت فاميل منم . گفت : علتش چيست ؟ گفت من سرگذشتي دارم : پدر من آدم مسلمان و بسيار مرد متديني بود . من بچه بودم مرا به دبستان فرستاد . پيشنماز محله تا از اين مطلب خبردار شد ، آمد پيش پدرم ، گفت تو بچه ات را به مدرسه فرستاده اي ؟ ! گفت : بله ، گفت : اي واي ! مگر نمي داني كه اگر بچه ات به مدرسه برود ، لا مذهب مي شود ؟ پدر من هم از بس آدم عوامي بود ، اين حرف را باور كرد . من هم كه بچه بودم . پدرم ديگر نگذاشت دنبال درس بروم ، مرا دنبال كارهاي ديگر فرستاد . يك روز بعد از اينكه زن و بچه پيدا كردم فهميدم كه اصلا من سواد ندارم .معما براي من حل شد كه اين آدم ، بيچاره خودش مسلمان است ولي خودش را بدبخت صنف من مي داند . مي گويد اين عمامه به سرها هستند كه ما را بدبخت كردند . اين يك جور نهي از منكر است ، يعني رماندن ، بدبخت كردن مردم و دشمن ساختن مردم به دين و روحانيت . بعد من پيش خود گفتم : خدا پدرش را بيامرزد كه فقط با آخوندها دشمن است ، با اسلام دشمن نشد ، باز نمازش را مي خواند ، روزه اش را مي گيرد ، به زيارت امام رضا مي رود . اين ، به طور غير مستقيم بر ضرر اسلام عمل كردن است . يك داستان ديگر هم برايتان عرض مي كنم : مرد محترمي از طلبه هاي بسيار فاضل بود .مرد بسيار روشنفكر و متديني است . اول باري كه اين آدم كلاهي مي شود ، وقتي كه وارد يكي از مجامع مي شود ، تمام دوستان و رفقايش او را كه مي بينند ، شروع مي كنند به حمله كردن و تحقير كردن . آنچنان او را ناراحت و عصباني مي كنند كه با اينكه طبعا آدم حليمي است ، برمي گردد يك حرف بسيار ، منطقي به آنها مي زند .مي گويد : رفقا من يك حرفي با شما دارم : شما دوست دشمنانتان هستيد و دشمن دوستانتان . برايتان توضيح مي دهم : من يكي هستم مثل شما ، مثل شما فكر مي كنم ، مثل شما به خدا و قرآن و پيغمبر و ائمه معتقدم ، مثل شما درس خوانده ام ، مثل شما تربيت شده ام .من با شما در هزار چيز اشتراك دارم . حداكثر به قول شما يك گناه مرتكب شده ام اگر اين گناه باشد لباسم را عجالتا تغيير داده ام ، رفته ام دنبال كاري ، كسبي ، زندگي اي . فرض مي كنيم اين گناه باشد . شما با من آنچنان رفتار مي كنيد كه مرا مجبور مي كنيد كه با شما قطع رابطه كنم ،و يك انسان هم كه بي ارتباط نمي تواند باشد ، مجبورم بعد از اين با صنف مخالف و دشمن شما دوست باشم ، چون شما داريد به زور مرا از خودتان طرد مي كنيد . پس به اين دليل شما دشمن دوست خودتان هستيد كه من باشم . ولي شما دوست دشمنانتان هستيد . بعد مثال مي زند ، مي گويد : فلان شخص در همه عمرش هيچوقت اساسا تظاهري هم به اسلام نداشته است ، علامتي از اسلام در او نبوده ، نه به قرآن اظهار اعتقاد كرده است ، نه به اسلام ، معروف استو به اينكه ظالم و ستمگر و فاسق و شرابخوار است . همين آدم كه شما از او انتظار نداريد ، يكدفعه مي بينيد آمد به زيارت حضرت رضا . همه تان مي گوييد معلوم مي شود آدم مسلماني است . اين دفعه وقتي او را مي بينيد ، با او خوش و بش مي كنيد .يعني از هزار خصلت او نهصد و نود و نه تاي آن بر ضد شما و دين شماست . چون از او انتظار نداريد ، همينقدر كه يك زيارت حضرت رضا آمد ، مي گوييد نه ، معلوم شد مسلمان است . اما در مورد آن كسي كه از هزار خصلت ، نهصد و نود و نه خصلتش مسلماني است، يك خصلتش به قول شما خلاف است ، به خاطر اين خصلت مي گوييد اين ديگر مسلمان نيست و از حوزه اسلام خارج شد . پس شما دوست دشمنانتان هستيد يعني كمك به دشمنانتان مي كنيد ، و دشمن دوستانتان هستيد يعني در واقع دشمن خودتان هستيد .شما اگر بخواهيد به شكل غيرمستقيم امر به معروف بكنيد ، يكي از راههاي آن اينست كه خودتان صالح و باتقوا باشيد ، خودتان اهل عمل و تقوا باشيد . وقتي خودتان اينطور بوديد مجسمه اي خواهيد بود از امر به معروف و نهي از منكر .هيچ چيز بشر را بيشتر از عمل تحت تاثير قرار نمي دهد . شما مي بينيد مردم از انبياء و اولياء زياد پيروي مي كنند ، ولي از حكما و فلاسفه آنقدرها پيروي نمي كنند . چرا ؟ براي اينكه فلاسفه فقط مي گويند ، فقط مكتب دارند ، فقط تئوري مي دهند ، در گوشه حجره اش نشسته است ، هي كتاب مي نويسد و تحويل مردم مي دهد . ولي انبياء و اولياء تنها تئوري و فرضيه ندارند ، عمل هم دارند . آنچه مي گويند اول عمل مي كنند . حتي اينطور نيست كه اول بگويند بعد عمل كنند، اول عمل مي كنند بعد مي گويند . وقتي انسان بعد از آنكه خودش عمل كرد ، گفت ، آن گفته اثرش چندين برابر است . علي بن ابي طالب مي فرمايد ( و تاريخ هم نشان مي دهد كه اينطور است ) : ما امرتكم بشي ء الا و قد سبقتكم بالعمل به ، و لا نهيتكم عن شي ء الا و قد سبقتكم بالنهي عنه ( 1 ) " هرگز شما نديديد كه امر كنمشما را به چيزي مگر اينكه قبلا خودم عمل كرده ام . تا اول عمل نكنم به شما نمي گويم . و من هرگز شما را نهي نمي كنم از چيزي مگر اينكه قبلا خودم آنرا ترك كرده باشم . چون خودم نمي كنم شما را نهي مي كنم . " كونوا دعاه للناس بغير السنتكم . ( 2 ) " مردم را به دين دعوت كنيداما نه با زبان ، با غير زبان دعوت كنيد " . يعني با عمل خودتان مردم را به اسلام دعوت كنيد . انسان وقتي عمل مي كند ، خودبخود با عمل خود جامعه را تحت تاثير قرار مي دهد . فيلسوف معروف معاصر ژان پل سارتر حرفي دارد . البته حرف او تازگي ندارد ولي تعبيري كه مي كند تازه است . مي گويد : " من كاري كه مي كنم ضمنا جامعه خود را به آن كار