حماسه حسینی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حماسه حسینی - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


درشتي و نرمي بهم در به است چو رگزن كه جراح و مرهم نه است مي گويد : هم درشتي بايد باشد و هم مهرباني ، مثل رگزن كه هم جراحي مي كند و هم مرهم مي نهد . اين در مورد مبارزه با منكرات . ولي در مورد امر به معروف چطور ؟ به چه شكل و نحوي بايد انجام شود ؟امر به معروف هم عينا همين تقسيمات را دارد با اين تفاوت كه امر به معروف يا لفظي است يا عملي . امر به معروف لفظي اينست كه انسان با بيان ، حقايق را براي مردم بگويد ، خوبيها را براي مردم تشريح كند ، مردم را تشويق كندو به آنها بفهماند كه امروز كار خير چيست . امر به معروف عملي اينست كه انسان نبايد تنها به گفتن قناعت كند ، گفتن كافي نيست . مي توانيم بگوييم يكي از بيماريهاي اجتماع امروز ما اينست كه براي گفتن بيش از اندازه ارزش قائل هستيم .

البته گفتن خيلي ارزش دارد ، نمي خواهم م نكر ارزش گفتن باشم . تا گفتن نباشد ، روشن كردن نباشد ، نوشتن و تشريح حقايق نباشد ، كاري نمي شود كرد . مقصودم اينست كه ما مي خواهيم همه چيز با گفتن درست شود ، مثل آن كساني كه مي خواهند با ورد همه چيز را درست بكنند ، وردي بخوانند ، زمين آسمان شود و آسمان زمين . ما مي خواهيم فقط با قدرت لفظ و بيان وارد شويم و حال اينكه مطلب اينجور نيست . " گفتن " شرط لازم هست ولي كافي نيست ، بايد عمل كرد .

هر يك از امر به معروف لفظي و امر به معروف عملي به دو طريق است : مستقيم و غير مستقيم . گاهي كه مي خواهيد امر به معروف يا نهي از منكر كنيد ، مستقيم وارد مي شويد ، حرف را مستقيم مي زنيد يعني اگر مي خواهيد كسي را وادار به كاري كنيد مي گوييد من از جنابعالي خواهش مي كنم فلان كار را انجام دهيد .

ولي يك وقت هم به طور غيرمستقيم به او تفهيم مي كنيد ، كه البته موثرتر و مفيدتر است . يعني بدون آنكه او بفهمد كه شما داريد با او حرف مي زنيد ، از كسي كه فلان كار را كرده است تعريف مي كنيد ، كار او را توجيه و تشريح مي كنيد ، مي گوييد فلانكس در فلان مورد چنين عمل كرده ، اينطور رفتار كرده و . . . تا او بداند و بفهمد . اين ، بهتر در او اثر مي گذارد ، كما اينكه عمل هم به طور غيرمستقيم موثرتر است . حال براي روش غيرمستقيم ، حديث معروفي را براي شما ذكر مي كنم .

ببينيد اين روش چقدر موثر است : حسنين ( امام حسن و امام حسين ) عليهماالسلام در حالي كه هر دو طفل بودند ، به پير مردي كه در حال وضو گرفتن بود برخورد مي كنند ، متوجه مي شوند كه وضوي او باطل است .

اين دو آقازاده كه به رسم اسلام و رسوم روانشناسي آگاه بودند فورا متوجه شدند كه از يك طرف بايد پيرمرد را آگاه كنند كه وضويش باطل است و از طرف ديگر اگر مستقيما به او بگويند آقا وضوي تو باطل است ،شخصيتش جريحه دار مي شود ، ناراحت مي شود ، اولين عكس العملي كه نشان مي دهد اينست كه مي گويد نخير ، همينطور درست است ، هر چه هم بگويي گوش نمي كند . بنابراين جلو رفتند و گفتند : ما هر دو مي خواهيم در حضور شما وضو بگيريم . ببينيد كداميك از ما بهتر وضو مي گيريم . ( معمولا آدم بزرگ درباره بچه مي پذيرد ) مي گويد وضو بگيريد تا ميان شما قضاوت كنم . امام حسن يك وضوي كامل در حضور او گرفت ، بعد هم امام حسين . تازه پيرمرد متوجه شد كه وضوي خودش نادرست بوده . بعد گفت وضوي هر دوي شما درست است ، وضوي من خراب بود . اينطور از طرف اعتراف مي گيرند . حالا اگر در اينجا فورا مي گفتند پيرمرد ! خجالت نمي كشي ؟ ! با اين ريش سفيدت تو هنوز وضو گرفتن را بلد نيستي ؟ ! مرده شور تركيبت را ببرد ، او از نماز خواندن هم بيزار مي شد.

يكي از آقايان خطبا نقل مي كرد كه مردي در مشهد اصلا با دين پيوندي نداشت ، نه تنها نماز نمي خواند و روزه نمي گرفت ، بلكه به چيزي اعتقاد نداشت ، يك آدم ضد دين بود . ايشان مي گفت ما مدت زيادي با اين آدم صحبت كرديم تا اينكه نرم و ملايم و واقعا معتقد و مومن شد و روش خود را به كلي تغيير داد ، نمازش را مي خواند ، روزه اش را مي گرفت ، و كارش به جايي كشيد كه با اينكه اداري بود و پست حساسي هم در خراسان داشت ، مقيد شده بود كه نمازش را با جماعت بخواند . مي رفت مسجد گوهر شاد ، پشت سر مرحوم آقاي نهاوندي ، لباسهايش را مي كند ، عبايي هم مي پوشيد .

در جلسات ما هم شركت مي كرد . مدتي ما ديديم كه اين آقا پيدايش نيست . گفتيم لابد رفته است مسافرت . رفقا گفتند نه ، او اينجاست و نمي آيد . حالا چطور شده است كه در جلسات ما شركت نمي كند ، نمي دانيم . بعد كاشف به عمل آمد كه ديگر نماز جماعت هم نمي رود . تحقيق كرديم ببينيم كه علت چيست ؟ اين مردي كه آنطور رو آورده بود به دين و مذهب ، چطور يكمرتبه از دين و مذهب رو برگرداند ؟ رفتيم سراغش ، معلوم شد قضيه از اين قرار بوده است : اين آقا چند روز متوالي كه رفته نماز جماعت و در صف چهارم ، پنجم مي ايستاده ، يك روز يكي از مقدس مابهايي كه در صف اول پشت سر امام مي نشينندو تحت الحنك مي اندازند و نمي دانم مسواك چه جوري مي زنند و هميشه خودشان را از خدا طلبكار مي دانند ، در ميان جمعيت ، موقع نماز ، از آن صف اول بلند مي شود ، مي آيد تا اين آدم را پيدا مي كند . روبرويش مي نشيند و مي گويد : آقا ! مي گويد : بله . يك سؤالي از شما دارم . بفرمائيد . شما مسلمان هستيد يا نه ؟ اين بيچاره در مي ماند كه چه جواب بدهد . مي گويد اين چه سؤالي است كه شما از من مي كنيد ؟ مي گويد : نه ، خواهش مي كنم بفرماييد شما مسلمان هستيد يا مسلمان نيستيد ؟ اين بدبخت ناراحت مي شود ، مي گويد من مسلمانم ، اگر مسلمان نباشم ، در مسجد گوهرشاد ، در صف جماعت چكار مي كنم ؟ مي گويد : اگر مسلماني ، چرا ريشت را اينطور كرده اي ؟ از همانجا سجاده را بر مي دارد و مي گويداين مسجد و اين نماز جماعت و اين دين و مذهب مال خودتان . رفت كه رفت . اين هم يك جور به اصطلاح نهي از منكر كردن است . يعني فراراندن و بيزار كردن مردم از دين . براي مخالف تراشي ، براي دشمن تراشي ، چيزي از اين بالاتر نيست . يك وقتي يك داستان خارجي در مجله اي خواندم . نوشته بود دختري خيلي مذهبي بود . يكي از شاهزادگان ، عاشق و علاقمند اين دختر بود ولي مرد شهوتران و عياشي بود و مي خواست او را در دام خودش بيندازد و اين دختر روي آن عفت و نجابتي كه داشت و اينكه پابند اصول ديانت بود ، هيچ تسليم اين آقا نمي شد . هر وسيله اي برانگيخت كه او را گول بزند ، نشد كه نشد .

ديگر تقريبا مايوس شده بود . گذشت . يك روز ديد كسي از طرف اين دختر پيغامي آورد و خلاصه او آمادگي خود را براي اينكه با هم باشند و مدتي خوش باشند ، اعلام كرد . شاهزاده تعجب كرد . رفت سراغ او ، ديد بله آماده است . در زمينه اين قضيه تحقيق كرد كه اين دختر كه آن مقدار به نجابت و عفت خودش پابند بود ، چگونه يكدفعه رو آورد به عياشي و فسق و فجور ؟ معلوم شد قضيه از اين قرار بوده كه يك آقاي كشيش بعد از اينكه احساس مي كند كه اين دختر ، يك روح مذهبي دارد ، به خيال خودش براي اينكه او را مذهبي تر كند ، روزي از اين دختر وقت مي گيرد و مي آيد سراغ او ، مي گويد من براي تو هديه اي آورده ام .

ظرفي بوده و روي آن حوله اي ق رار داشته است . هديه را جلوي او مي گذارد و حوله را بر مي دارد تا آن را نشان بدهد . يك وقت آن دختر مي بيند يك كله مرده از قبرستان آورده . تا چشمش مي افتد ، تكان مي خورد ، مي گويد اين چيست ؟مي گويد : اين را آوردم تا شما درباره اش فكر و مطالعه كنيد ببينيد دنيا چقدر بي وفاست . آنچنان نفرتي در دل اين دختر به وجود آورد كه نه تنها اثر موعظه اي نبخشيد ، بلكه از آنوقت فكر كرد ، گفت من به عكسش عمل مي كنم ، دنيايي كه عاقبتش اينست ، اين چهار روز عمر را اساسا چرا به اين اوضاع بگذرانيم ؟ به سوي عياشي كشيده شد . اين هم يكجور موعظه و نصيحت كردن است و باور كنيد كه در ميان مواعظ و نصايحي كه افراد مي كنند ، امر به معروف ها و نهي از منكرهايي كه صورت مي گيرد ، بسياري از خود همينها منكر است .

من خودم داستاني دارم : در ايامي كه قم بوديم تازه اين شركتهاي مسافربري راه افتاده بود . آمديم به قصد مشهد سوار شديم . بعد از مدتي من احساس كردم راننده اتوبوس نسبت به شخص من كه معمم هستم ، يك حالت بغض و نفرتي دارد . نه من او را مي شناختم و نه او مرا مي شناخت .

ما يك مسابقه شخصي نداشتيم . در ورامين كه توقف كرد ، وقتي خواستم از او بپرسم كه چقدر توقف مي كنيد ، با يك خشونتي مرا رد كرد كه ديگر تا مشهد جرات نكنم يك كلمه با او حرف بزنم . پيش خودم توجيهي كردم ، گفتم لابد اين لااقل مسلمان نيست ، مادي است ،يهودي است . . . پيش خودم قطع كردم كه چنين چيزي است . يادم هست آنطرف سمنان كه رسيديم ، بعد از ظهر بود ، من وقتي رفتم وضو بگيرم تا نماز بخوانم ، همين راننده را ديدم كه دارد پاهايش را مي شويد . مراقب او بودم ، ديدم بعد كه پاهايش را شست وضو گرفت و بعد نماز خواند .

حيرت كردم : اين كه مسلمان و نماز خوان است ! ولي رابطه اش با من همان بود كه بود . شب شد . پشت سر من دو تا دانشجوي تربتي بودند . آنها هم مي خواستند ايام تعطيلات بروند خراسان ( تربت ) . او برعكس ، هر چه كه نسبت به من اظهار تنفر و خشونت داشت ، نسبت به آنها مهرباني مي كرد ، آنها را دوست داشت . شب كه معمولا مسافرين مي خوابند ، از يكي از آنها خواهش كرد كه بيايد پهلو دستش با هم صحبت كنند تا خوابش نبرد . او هم رفت . هنگامي كه همه خواب بودند ، يك وقت من گوش كردم ديدم اين راننده دارد سرگذشت خودش را براي آن دانشجو مي گويد . من هم به دقت گوش مي كردم كه بشنوم .

اولا از مردم مشهد گفت كه از آنهايشان كه با آخوندها ارتباط دارند ، بدم مي آيد . فقط از آنها كه اعيان هستند ، در " ارك " هستند ، خوشم مي آيد . گفت : خلاصه اين را بدان كه در ميان همه فاميل من ، تنها كسي كه راننده است ، منم ، باقي ديگر دكتر هستند ، مهندس هستند ، تاجر هستند ، افسر هستند ، بدبخت فاميل منم . گفت : علتش چيست ؟ گفت من سرگذشتي دارم : پدر من آدم مسلمان و بسيار مرد متديني بود . من بچه بودم مرا به دبستان فرستاد . پيشنماز محله تا از اين مطلب خبردار شد ، آمد پيش پدرم ، گفت تو بچه ات را به مدرسه فرستاده اي ؟ ! گفت : بله ، گفت : اي واي ! مگر نمي داني كه اگر بچه ات به مدرسه برود ، لا مذهب مي شود ؟ پدر من هم از بس آدم عوامي بود ، اين حرف را باور كرد . من هم كه بچه بودم . پدرم ديگر نگذاشت دنبال درس بروم ، مرا دنبال كارهاي ديگر فرستاد . يك روز بعد از اينكه زن و بچه پيدا كردم فهميدم كه اصلا من سواد ندارم .

معما براي من حل شد كه اين آدم ، بيچاره خودش مسلمان است ولي خودش را بدبخت صنف من مي داند . مي گويد اين عمامه به سرها هستند كه ما را بدبخت كردند . اين يك جور نهي از منكر است ، يعني رماندن ، بدبخت كردن مردم و دشمن ساختن مردم به دين و روحانيت . بعد من پيش خود گفتم : خدا پدرش را بيامرزد كه فقط با آخوندها دشمن است ، با اسلام دشمن نشد ، باز نمازش را مي خواند ، روزه اش را مي گيرد ، به زيارت امام رضا مي رود . اين ، به طور غير مستقيم بر ضرر اسلام عمل كردن است . يك داستان ديگر هم برايتان عرض مي كنم : مرد محترمي از طلبه هاي بسيار فاضل بود .

مرد بسيار روشنفكر و متديني است . اول باري كه اين آدم كلاهي مي شود ، وقتي كه وارد يكي از مجامع مي شود ، تمام دوستان و رفقايش او را كه مي بينند ، شروع مي كنند به حمله كردن و تحقير كردن . آنچنان او را ناراحت و عصباني مي كنند كه با اينكه طبعا آدم حليمي است ، برمي گردد يك حرف بسيار ، منطقي به آنها مي زند .

مي گويد : رفقا من يك حرفي با شما دارم : شما دوست دشمنانتان هستيد و دشمن دوستانتان . برايتان توضيح مي دهم : من يكي هستم مثل شما ، مثل شما فكر مي كنم ، مثل شما به خدا و قرآن و پيغمبر و ائمه معتقدم ، مثل شما درس خوانده ام ، مثل شما تربيت شده ام .

من با شما در هزار چيز اشتراك دارم . حداكثر به قول شما يك گناه مرتكب شده ام اگر اين گناه باشد لباسم را عجالتا تغيير داده ام ، رفته ام دنبال كاري ، كسبي ، زندگي اي . فرض مي كنيم اين گناه باشد . شما با من آنچنان رفتار مي كنيد كه مرا مجبور مي كنيد كه با شما قطع رابطه كنم ،و يك انسان هم كه بي ارتباط نمي تواند باشد ، مجبورم بعد از اين با صنف مخالف و دشمن شما دوست باشم ، چون شما داريد به زور مرا از خودتان طرد مي كنيد . پس به اين دليل شما دشمن دوست خودتان هستيد كه من باشم . ولي شما دوست دشمنانتان هستيد . بعد مثال مي زند ، مي گويد : فلان شخص در همه عمرش هيچوقت اساسا تظاهري هم به اسلام نداشته است ، علامتي از اسلام در او نبوده ، نه به قرآن اظهار اعتقاد كرده است ، نه به اسلام ، معروف استو به اينكه ظالم و ستمگر و فاسق و شرابخوار است . همين آدم كه شما از او انتظار نداريد ، يكدفعه مي بينيد آمد به زيارت حضرت رضا . همه تان مي گوييد معلوم مي شود آدم مسلماني است . اين دفعه وقتي او را مي بينيد ، با او خوش و بش مي كنيد .

يعني از هزار خصلت او نهصد و نود و نه تاي آن بر ضد شما و دين شماست . چون از او انتظار نداريد ، همينقدر كه يك زيارت حضرت رضا آمد ، مي گوييد نه ، معلوم شد مسلمان است . اما در مورد آن كسي كه از هزار خصلت ، نهصد و نود و نه خصلتش مسلماني است، يك خصلتش به قول شما خلاف است ، به خاطر اين خصلت مي گوييد اين ديگر مسلمان نيست و از حوزه اسلام خارج شد . پس شما دوست دشمنانتان هستيد يعني كمك به دشمنانتان مي كنيد ، و دشمن دوستانتان هستيد يعني در واقع دشمن خودتان هستيد .

شما اگر بخواهيد به شكل غيرمستقيم امر به معروف بكنيد ، يكي از راههاي آن اينست كه خودتان صالح و باتقوا باشيد ، خودتان اهل عمل و تقوا باشيد . وقتي خودتان اينطور بوديد مجسمه اي خواهيد بود از امر به معروف و نهي از منكر .

هيچ چيز بشر را بيشتر از عمل تحت تاثير قرار نمي دهد . شما مي بينيد مردم از انبياء و اولياء زياد پيروي مي كنند ، ولي از حكما و فلاسفه آنقدرها پيروي نمي كنند . چرا ؟ براي اينكه فلاسفه فقط مي گويند ، فقط مكتب دارند ، فقط تئوري مي دهند ، در گوشه حجره اش نشسته است ، هي كتاب مي نويسد و تحويل مردم مي دهد . ولي انبياء و اولياء تنها تئوري و فرضيه ندارند ، عمل هم دارند . آنچه مي گويند اول عمل مي كنند . حتي اينطور نيست كه اول بگويند بعد عمل كنند، اول عمل مي كنند بعد مي گويند . وقتي انسان بعد از آنكه خودش عمل كرد ، گفت ، آن گفته اثرش چندين برابر است . علي بن ابي طالب مي فرمايد ( و تاريخ هم نشان مي دهد كه اينطور است ) : ما امرتكم بشي ء الا و قد سبقتكم بالعمل به ، و لا نهيتكم عن شي ء الا و قد سبقتكم بالنهي عنه ( 1 ) " هرگز شما نديديد كه امر كنم

شما را به چيزي مگر اينكه قبلا خودم عمل كرده ام . تا اول عمل نكنم به شما نمي گويم . و من هرگز شما را نهي نمي كنم از چيزي مگر اينكه قبلا خودم آنرا ترك كرده باشم . چون خودم نمي كنم شما را نهي مي كنم . " كونوا دعاه للناس بغير السنتكم . ( 2 ) " مردم را به دين دعوت كنيداما نه با زبان ، با غير زبان دعوت كنيد " . يعني با عمل خودتان مردم را به اسلام دعوت كنيد . انسان وقتي عمل مي كند ، خودبخود با عمل خود جامعه را تحت تاثير قرار مي دهد . فيلسوف معروف معاصر ژان پل سارتر حرفي دارد . البته حرف او تازگي ندارد ولي تعبيري كه مي كند تازه است . مي گويد : " من كاري كه مي كنم ضمنا جامعه خود را به آن كار

1 - نهج البلاغه ، خطبه 175 ( شبيه اين عبارت ) .

2 - كافي ج 2 ص 78 باب ورع .

/ 95