حماسه حسینی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حماسه حسینی - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مردم حضور پيدا كرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام كرده بود ، و اگر نبود كه خدا از علما و دانايان پيمان گرفته است كه آنجا كه مردم تقسيم مي شوند به سيراني كه پرسير خورده اند و گرسنگان گرسنه ، عليه اين وضع نامطلوب به سود گرسنگان و عليه پرخورها قيام بكنند، خلافت را قبول نمي كردم . من از نظر شخص خودم علاقه اي به اين كار نداشتم ، ولي اين وظائف و مسئوليت ها به عهده من گذاشته شده بود . امام حسين هم اينجور است . اصلا امام كه امام است ، الگوست ، پيشواست . ما از عمل امام مي توانيم بفهميم كه وظائف را چگونه بايد تشخيص داد و چگونه بايد عمل كرد .

از نظر عامل دعوت مردم كوفه ، امام حسين وظيفه دارد به سوي كوفه بيايد تا وقتي كه آنها سر قولشان هستند . از آن ساعتي كه آنها جا زدند ، زير قولشان زدند و شكست خوردند و رفتند ، ديگر امام حسين از اين نظر وظيفه اي ندارد .

وقتي مسئله به دست گرفتن زمان حكومت از ناحيه آنها منتفي مي شود ، امام حسين هم ديگر وظيفه اي ندارد . ولي كار امام حسين كه منحصر به اين نبوده است . عامل دعوت مردم كوفه يك عامل موقت بود ،يعني عاملي بود كه از پانزدهم رمضان آغاز شد ، مرتب نامه ها متبادل مي شد و اين امر ادامه داشت تا وقتي كه امام به نزديكي كوفه يعني به مرزهاي عراق و عربستان سعودي رسيدند . بعد كه با حربن يزيد رياحي ملاقات كردو آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسيد ، ديگر موضوع دعوت مردم كوفه منتفي شد و از اين نظر امام وظيفه اي نداشت . و لهذا امام وقتي كه با مردم كوفه صحبت مي كند و مخاطبش مردم كوفه هستند نه يزيد و حكومت وقت ، به آن شيعيان سست عنصر مي گويد : مرا دعوت كرديد ، من آمدم . نمي خواهيد ، بر مي گردم . شما مرا دعوت كرديد ، دعوت شما براي من وظيفه ايجاب كرده ، اما حالا كه پشيمان شديد ، من بر مي گردم . آيا اين ، يعني ديگر بيعت هم مي كنم ؟ابدا . آن ، عامل و مسئله ديگري است ، چنانكه خودش گفت : اگر در تمام روي زمين يك نقطه وجود نداشته باشد كه مرا جا بدهد ( نه تنها شما مرا جا ندهيد ) باز هم بيعت نمي كنم . از نظر عامل امر به معروف و نهي از منكر كه از اين نظر امام حسين ديگر مدافع نيست ،متعاون نيست ، بلكه يك مهاجم است ، يك ثائر و يك انقلابي است چطور ؟ نه ، از آن نظر حسابش سر جاي خودش است . يكي از اشتباهاتي كه نويسنده كتاب " شهيد جاويد " در اينجا كرده است ، به نظر من اينست كه براي عامل دعوت مردم كوفه ، ارزش بيش از حد قائل شده است ، گوئي خيال كرده است كه عامل اساسي و اصلي ، اين است . البته اينها ، اجتهاد و استنباط است . خوب ، يك كسي استنباط مي كند ، اشتباه مي كند . اشتباه كرده است . غير از اين من چيزي نمي خواهم بگويم . يك اجتهاد اشتباه بوده است .

خير ، در ميان اين عاملها ، اتفاقا كوچكترين آنها از نظر تاثير ، عامل دعوت مردم كوفه است . و الا اگر عامل اساسي اين مي بود ، آنوقتي كه به امام خبر رسيد كه زمينه كوفه ديگر منتفي شد ، امام مي بايست دست از آن حرفهاي ديگرش هم بر مي داشت و مي گفت بسيار خوب ، حالا كه اينطور شد ، پس ما بيعت مي كنيم ، ديگر دم از امر به معروف و نهي از منكر هم نمي زنيم . اتفاقا قضيه بر عكس است . داغترين خطبه هاي امام حسين ، شورانگيزترين و پرهيجان ترين سخنان امام حسين ، بعد از شكست كوفه است .

اينجاست كه نشان مي دهد امام حسين تا چه اندازه روي عامل امر به معروف و نهي از منكر تكيه دارد و اوست كه هجوم آورده به اين دولت و حكومت فاسد . از نظر اين عامل ، امام حسين مهاجم به حكومت فاسد وقت است ، ثائر است ، انقلابي است . بين راه دارد مي آيد ، چشمش مي افتد به دو نفر كه از طرف كوفه مي آيند ، مي ايستد تا با آنها صحبت كند . آنها مي فهمند كه امام حسين است ، راهشان را كج مي كنند . امام هم مي فهمد كه آنها دلشان نمي خواهد حرفي بزنند ،راه خودش را ادامه مي دهد . بعد يكي از اصحابش كه پشت سر آمده بود ، آندو را ديد و با آنها صحبت كرد . آنها قضاياي ناراحت كننده كوفه را از شهادت مسلم و هاني براي او نقل كردند ، گفتند : والله ما خجالت كشيديم اين خبر را به امام حسين بدهيم .

آن مرد بعد كه به امام ملحق شد ، وارد منزلي كه امام در آن نشسته بود ، شد . گفت : من خبري دارم ، هر طوري كه اجازه مي فرمائيد بگويم ، اگر اجازه مي فرمائيد اينجا عرض بكنم ، اينجا عرض مي كنم ،اگر نه ، مي خواهيد كه من به طور خصوصي عرض بكنم ، به طور خصوصي عرض مي كنم . فرمود : بگو ، من از اصحاب خودم چيزي را مستور ندارم ، با هم يكرنگ هستيم . قضيه را نقل كرد كه آن دو نفري كه ديروز شما مي خواستيد با آنها ملاقات كنيد ولي آنها راهشان را كج كردند ، من با آنها صحبت كردم ، گفتند قضيه از اين قرار است : كوفه سقوط كرد ، مسلم و هاني كشته شدند . تا اين جمله را شنيد ، اول اشك از چشمانش جاري شد . حالا ببينيد چه جمله اي را مي خواند : من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا ( 1 ) . ( اصلا در قرآن آيه اي مناسبتر براي چنين موقعي پيدا نمي كنيد . ) بعضي از مومنين به پيماني كه با خداي خويش هستند ،

وفا كردند . از اينهائي كه وفا كننده به پيمان خويش هستند ، بعضي از آنها گذشتند و رفتند شهيد شدند و عده ديگر هم انتظار مي كشند تا نوبت آنها بشود . يعني ما فقط براي كوفه نيامديم . كوفه سقوط كرد كه كرد . حركت ما كه فقط معلول دعوت مردم كوفه نبوده است .

اين يكي از عوامل بود كه براي ما اين وظيفه را ايجاب مي كرد كه عجالتا از مكه بيائيم به طرف كوفه . ما وظيفه بزرگتر و سنگينتري داريم . مسلم به پيمان خود وفا كرد و كارش گذشت ، پايان يافت ، شهيد شد . آن سرنوشت مسلم را ما هم پيدا كنيم .

از نظر اينكه امام مهاجم و ثائر و انقلابي بود ، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق مي كند . منطق مدافع ، منطق آدمي است كه يك شي ء گرانبها دارد دزد مي خواهد آن را از او بگيرد . بسا هست كه اگر كشتي هم بگيرد ، دزد را به زمين مي زند ، ولي به اين مسائل فكر نمي كند ، آن را محكم گرفته ، در مي رود كه دزد از او نگيرد . كار ندارد كه حالا زورش كمتر است

1 - سوره احزاب ، آيه . 23

/ 95