بیشترلیست موضوعات مقدمه بخش چهارم عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني جلسه اول عوامل موثر در نهضت حسيني جلسه دوم ارزش هر يك از عوامل جلسه سوم شرايط امر به معروف و نهي از منكر جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهي از منكر جلسه پنجم ارزش امر به معروف و نهي از منكر از نظر علماي اسلام جلسه ششم كارنامه ما در امر به معروف و نهي از منكر جلسه هفتم تاثير امر به معروف و نهي از منكر اهل بيت امام پس از حادثه كربلا بخش پنجم شعارهاي عاشورا بخش ششم تحليل واقعه عاشورا بخش هفتم ماهيت قيام حسيني توضیحاتافزودن یادداشت جدید مردم حضور پيدا كرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام كرده بود ، و اگر نبود كه خدا از علما و دانايان پيمان گرفته است كه آنجا كه مردم تقسيم مي شوند به سيراني كه پرسير خورده اند و گرسنگان گرسنه ، عليه اين وضع نامطلوب به سود گرسنگان و عليه پرخورها قيام بكنند، خلافت را قبول نمي كردم . من از نظر شخص خودم علاقه اي به اين كار نداشتم ، ولي اين وظائف و مسئوليت ها به عهده من گذاشته شده بود . امام حسين هم اينجور است . اصلا امام كه امام است ، الگوست ، پيشواست . ما از عمل امام مي توانيم بفهميم كه وظائف را چگونه بايد تشخيص داد و چگونه بايد عمل كرد .از نظر عامل دعوت مردم كوفه ، امام حسين وظيفه دارد به سوي كوفه بيايد تا وقتي كه آنها سر قولشان هستند . از آن ساعتي كه آنها جا زدند ، زير قولشان زدند و شكست خوردند و رفتند ، ديگر امام حسين از اين نظر وظيفه اي ندارد .وقتي مسئله به دست گرفتن زمان حكومت از ناحيه آنها منتفي مي شود ، امام حسين هم ديگر وظيفه اي ندارد . ولي كار امام حسين كه منحصر به اين نبوده است . عامل دعوت مردم كوفه يك عامل موقت بود ،يعني عاملي بود كه از پانزدهم رمضان آغاز شد ، مرتب نامه ها متبادل مي شد و اين امر ادامه داشت تا وقتي كه امام به نزديكي كوفه يعني به مرزهاي عراق و عربستان سعودي رسيدند . بعد كه با حربن يزيد رياحي ملاقات كردو آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسيد ، ديگر موضوع دعوت مردم كوفه منتفي شد و از اين نظر امام وظيفه اي نداشت . و لهذا امام وقتي كه با مردم كوفه صحبت مي كند و مخاطبش مردم كوفه هستند نه يزيد و حكومت وقت ، به آن شيعيان سست عنصر مي گويد : مرا دعوت كرديد ، من آمدم . نمي خواهيد ، بر مي گردم . شما مرا دعوت كرديد ، دعوت شما براي من وظيفه ايجاب كرده ، اما حالا كه پشيمان شديد ، من بر مي گردم . آيا اين ، يعني ديگر بيعت هم مي كنم ؟ابدا . آن ، عامل و مسئله ديگري است ، چنانكه خودش گفت : اگر در تمام روي زمين يك نقطه وجود نداشته باشد كه مرا جا بدهد ( نه تنها شما مرا جا ندهيد ) باز هم بيعت نمي كنم . از نظر عامل امر به معروف و نهي از منكر كه از اين نظر امام حسين ديگر مدافع نيست ،متعاون نيست ، بلكه يك مهاجم است ، يك ثائر و يك انقلابي است چطور ؟ نه ، از آن نظر حسابش سر جاي خودش است . يكي از اشتباهاتي كه نويسنده كتاب " شهيد جاويد " در اينجا كرده است ، به نظر من اينست كه براي عامل دعوت مردم كوفه ، ارزش بيش از حد قائل شده است ، گوئي خيال كرده است كه عامل اساسي و اصلي ، اين است . البته اينها ، اجتهاد و استنباط است . خوب ، يك كسي استنباط مي كند ، اشتباه مي كند . اشتباه كرده است . غير از اين من چيزي نمي خواهم بگويم . يك اجتهاد اشتباه بوده است .خير ، در ميان اين عاملها ، اتفاقا كوچكترين آنها از نظر تاثير ، عامل دعوت مردم كوفه است . و الا اگر عامل اساسي اين مي بود ، آنوقتي كه به امام خبر رسيد كه زمينه كوفه ديگر منتفي شد ، امام مي بايست دست از آن حرفهاي ديگرش هم بر مي داشت و مي گفت بسيار خوب ، حالا كه اينطور شد ، پس ما بيعت مي كنيم ، ديگر دم از امر به معروف و نهي از منكر هم نمي زنيم . اتفاقا قضيه بر عكس است . داغترين خطبه هاي امام حسين ، شورانگيزترين و پرهيجان ترين سخنان امام حسين ، بعد از شكست كوفه است .اينجاست كه نشان مي دهد امام حسين تا چه اندازه روي عامل امر به معروف و نهي از منكر تكيه دارد و اوست كه هجوم آورده به اين دولت و حكومت فاسد . از نظر اين عامل ، امام حسين مهاجم به حكومت فاسد وقت است ، ثائر است ، انقلابي است . بين راه دارد مي آيد ، چشمش مي افتد به دو نفر كه از طرف كوفه مي آيند ، مي ايستد تا با آنها صحبت كند . آنها مي فهمند كه امام حسين است ، راهشان را كج مي كنند . امام هم مي فهمد كه آنها دلشان نمي خواهد حرفي بزنند ،راه خودش را ادامه مي دهد . بعد يكي از اصحابش كه پشت سر آمده بود ، آندو را ديد و با آنها صحبت كرد . آنها قضاياي ناراحت كننده كوفه را از شهادت مسلم و هاني براي او نقل كردند ، گفتند : والله ما خجالت كشيديم اين خبر را به امام حسين بدهيم .آن مرد بعد كه به امام ملحق شد ، وارد منزلي كه امام در آن نشسته بود ، شد . گفت : من خبري دارم ، هر طوري كه اجازه مي فرمائيد بگويم ، اگر اجازه مي فرمائيد اينجا عرض بكنم ، اينجا عرض مي كنم ،اگر نه ، مي خواهيد كه من به طور خصوصي عرض بكنم ، به طور خصوصي عرض مي كنم . فرمود : بگو ، من از اصحاب خودم چيزي را مستور ندارم ، با هم يكرنگ هستيم . قضيه را نقل كرد كه آن دو نفري كه ديروز شما مي خواستيد با آنها ملاقات كنيد ولي آنها راهشان را كج كردند ، من با آنها صحبت كردم ، گفتند قضيه از اين قرار است : كوفه سقوط كرد ، مسلم و هاني كشته شدند . تا اين جمله را شنيد ، اول اشك از چشمانش جاري شد . حالا ببينيد چه جمله اي را مي خواند : من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا ( 1 ) . ( اصلا در قرآن آيه اي مناسبتر براي چنين موقعي پيدا نمي كنيد . ) بعضي از مومنين به پيماني كه با خداي خويش هستند ،وفا كردند . از اينهائي كه وفا كننده به پيمان خويش هستند ، بعضي از آنها گذشتند و رفتند شهيد شدند و عده ديگر هم انتظار مي كشند تا نوبت آنها بشود . يعني ما فقط براي كوفه نيامديم . كوفه سقوط كرد كه كرد . حركت ما كه فقط معلول دعوت مردم كوفه نبوده است .اين يكي از عوامل بود كه براي ما اين وظيفه را ايجاب مي كرد كه عجالتا از مكه بيائيم به طرف كوفه . ما وظيفه بزرگتر و سنگينتري داريم . مسلم به پيمان خود وفا كرد و كارش گذشت ، پايان يافت ، شهيد شد . آن سرنوشت مسلم را ما هم پيدا كنيم .از نظر اينكه امام مهاجم و ثائر و انقلابي بود ، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق مي كند . منطق مدافع ، منطق آدمي است كه يك شي ء گرانبها دارد دزد مي خواهد آن را از او بگيرد . بسا هست كه اگر كشتي هم بگيرد ، دزد را به زمين مي زند ، ولي به اين مسائل فكر نمي كند ، آن را محكم گرفته ، در مي رود كه دزد از او نگيرد . كار ندارد كه حالا زورش كمتر است