كم كن طمع از جهان و ميزي خرسند مي در كف و زلف دلبري گير كـه زود با سرو قدي تازه تر از خرمن گل گرچـه غـم و رنج من درازي دارد بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلـك با سرو قدي تازه تر از خرمن گل گردون ز زمين هيچ گـلي برنارد گر ابر چو آب خاك را بردارد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل گر يك نفـسـت ز زندگاني گذرد هشدار كه سرمايه سوداي جهان با سرو قدي تازه تر از خرمن گل گويند بهشت و حورعين خواهد بود گر ما مي و معشوق گزيديم چه باك با سرو قدي تازه تر از خرمن گل گويند بهشـت و حور و كور باشد پر كـن قدح باده و بر دستـم نـه با سرو قدي تازه تر از خرمن گل گويند هر آن كـسان كـه با پرهيزند ما با مي و معـشوقـه از آنيم مدام با سرو قدي تازه تر از خرمن گل مي خور كه ز دل كرت و قلت ببرد پرهيز مكن ز كيميايي كـه از او با سرو قدي تازه تر از خرمن گل هر راز كـه اندر دل دانا باشد كاندر صدف از نهفتـگي گردد در با سرو قدي تازه تر از خرمن گل هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل هرگز دل من ز علم محروم نشد هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روز با سرو قدي تازه تر از خرمن گل هـم دانـه اميد به خرمـن ماند سيم و زر خويش از درمي تا بـجوي با سرو قدي تازه تر از خرمن گل ياران موافق همه از دست شدند خورديم ز يك شراب در مجلس عمر با سرو قدي تازه تر از خرمن گل يك جام شراب صد دل و دين ارزد جز باده لعـل نيسـت در روي زمين با سرو قدي تازه تر از خرمن گل يك قـطره آب بود با دريا شد آمد شدن تو اندرين عالم چيست با سرو قدي تازه تر از خرمن گل يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد مامور كم از خودي چرا بايد بود با سرو قدي تازه تر از خرمن گل آن لـعـل در آبگينـه ساده بيار چون ميداني كه مدت عالـم خاك با سرو قدي تازه تر از خرمن گل از بودني ايدوست چه داري تيمار خرم بزي و جهان بشادي گذران با سرو قدي تازه تر از خرمن گل افـلاك كه جز غم نفزايند دگر ناآمدگان اگر بدانـند كـه ما با سرو قدي تازه تر از خرمن گل ايدل غم اين جهان فرسوده مخور چون بوده گذشت و نيست نابوده پديد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل ايدل همه اسباب جهان خواسته گير و آنگاه بر آن سبزه شبي چون شبنم با سرو قدي تازه تر از خرمن گل اين اهل قبور خاك گشتند و غـبار آه اين چه شراب است كه تا روز شمار با سرو قدي تازه تر از خرمن گل خشـت سر خم ز ملكت جم خوشتر آه سـحري ز سينـه خـماري با سرو قدي تازه تر از خرمن گل در دايره سـپـهر ناپيدا غور نوبـت چو به دور تو رسد آه مكن با سرو قدي تازه تر از خرمن گل دي كوزه گري بديدم اندر بازار و آن گـل بزبان حال با او مي گـفـت با سرو قدي تازه تر از خرمن گل ز آن مي كه حيات جاودانيست بخور سوزنده چو آتش است ليكن غم را با سرو قدي تازه تر از خرمن گل گر باده خوري تو با خردمـندان خور بسيار مخور و رد مكن فاش مساز با سرو قدي تازه تر از خرمن گل وقت سحر است خيز اي طرفه پسر كاين يكدم عاريت در اين گنج فـنا با سرو قدي تازه تر از خرمن گل از جملـه رفـتـگان اين راه دراز پـس بر سر اين دو راهه آز و نياز با سرو قدي تازه تر از خرمن گل اي پير خردمند پگـه تر برخيز پندش ده گو كه نرم نرمك مي بيز با سرو قدي تازه تر از خرمن گل وقت سحر است خيز اي مايه ناز كانـها كـه بجايند نپايند بسي با سرو قدي تازه تر از خرمن گل مرغي ديدم نشسته بر باره طوس با كله همي گفت كه افسوس افسوس با سرو قدي تازه تر از خرمن گل جامي است كه عقـل آفرين ميزندش اين كوزه گر دهر چـنين جام لـطيف با سرو قدي تازه تر از خرمن گل خيام اگر ز باده مستي خوش باش چون عاقبت كار جهان نيستي است با سرو قدي تازه تر از خرمن گل در كارگـه كوزه گري رفـتـم دوش ناگاه يكي كوزه برآورد خروش با سرو قدي تازه تر از خرمن گل ايام زمانه از كسي دارد ننـگ مي خور تو در آبگينه با ناله چنگ با سرو قدي تازه تر از خرمن گل از جرم گل سياه تا اوج زحـل بگشادم بندهاي مشكل به حيل با سرو قدي تازه تر از خرمن گل با سرو قدي تازه تر از خرمن گل زان پيش كه ناگه شود از باد اجل با سرو قدي تازه تر از خرمن گل
از نيك و بد زمانه بـگـسـل پيوند هـم بـگذرد و نماند اين روزي چند با سرو قدي تازه تر از خرمن گل عيش و طرب تو سرفرازي دارد در پرده هزار گونـه بازي دارد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل كش نشكند و هم به زمين نسپارد تا حشر همـه خون عزيزان بارد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل مـگذار كه جز به شادماني گذرد عمرست چنان كش گذراني گذرد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل آنجا مي و شير و انگبين خواهد بود چون عاقبت كار چنين خواهد بود با سرو قدي تازه تر از خرمن گل جوي مي و شير و شهد و شكر باشد نـقدي ز هزار نسيه خوشتر باشد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل زانـسان كـه بميرند چنان برخيزند باشد كه به حشرمان چنان انـگيزند با سرو قدي تازه تر از خرمن گل و انديشه هفتاد و دو ملت بـبرد يك جرعه خوري هزار علت بـبرد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل بايد كـه نهفته تر ز عنـقا باشد آن قـطره كـه راز دل دريا باشد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل بالاي بنفشه در چمن خم گيرد كو دامن خويشتن فراهم گيرد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل كم ماند ز اسرار كه معلوم نشد معلومم شد كه هيچ معلوم نشد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل هـم باغ و سراي بي تو و من ماند با دوست بخور گر نه بدشمـن ماند با سرو قدي تازه تر از خرمن گل در پاي اجل يكان يكان پست شدند دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند با سرو قدي تازه تر از خرمن گل يك جرعـه مي مملكـت چين ارزد تلـخي كـه هزار جان شيرين ارزد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل يك ذره خاك با زمين يكـتا شد آمد مگـسي پديد و ناپيدا شد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل از كوزه شكسته اي دمي آبي سرد يا خدمت چون خودي چرا بايد كرد با سرو قدي تازه تر از خرمن گل و آن محرم و مونـس هر آزاده بيار باد است كه زود بـگذرد باده بيار با سرو قدي تازه تر از خرمن گل وزفكرت بيهوده دل و جان افكار تدبير نـه با تو كرده اند اول كار با سرو قدي تازه تر از خرمن گل نـنـهـند بـجا تا نربايند دگر از دهر چه ميكـشيم نايند دگر با سرو قدي تازه تر از خرمن گل بيهوده نئي غمان بيهوده مخور خوش باش غم بوده و نابوده مخور با سرو قدي تازه تر از خرمن گل باغ طربـت به سبزه آراستـه گير بنشسـتـه و بامداد برخاسته گير با سرو قدي تازه تر از خرمن گل هر ذره ز هر ذره گرفـتـند كـنار بيخود شده و بي خبرند از همـه كار با سرو قدي تازه تر از خرمن گل بوي قدح از غذاي مريم خوشـتر از نالـه بوسـعيد و ادهم خوشـتر با سرو قدي تازه تر از خرمن گل جامي ست كه جمله را چشانند بدور مي نوش به خوشدلي كه دور است نه جور با سرو قدي تازه تر از خرمن گل بر پاره گـلي لـگد هـمي زد بـسيار مـن هـمـچو تو بوده ام مرا نيكودار با سرو قدي تازه تر از خرمن گل سرمايه لذت جواني است بخور سازنده چو آب زندگاني است بخور با سرو قدي تازه تر از خرمن گل يا با صنمي لاله رخي خـندان خور اندك خور و گه گاه خور و پنهان خور با سرو قدي تازه تر از خرمن گل پر باده لعـل كـن بـلورين ساغر بـسيار بـجوئي و نيابي ديگر با سرو قدي تازه تر از خرمن گل باز آمده كيسـت تا بـما گويد باز تا هيچ نماني كـه نـمي آيي باز با سرو قدي تازه تر از خرمن گل و آن كودك خاكبيز را بنـگر تيز مـغز سر كيقباد و چشم پرويز با سرو قدي تازه تر از خرمن گل نرمك نرمك باده خور و چنگ نواز و آنها كه شدند كس نـميايد باز با سرو قدي تازه تر از خرمن گل در پيش نهاده كلـه كيكاووس كو بانگ جرسها و كجا ناله كوس با سرو قدي تازه تر از خرمن گل صد بوسـه ز مهر بر جـبين ميزندش مي سازد و باز بر زمين ميزندش با سرو قدي تازه تر از خرمن گل با ماهرخي اگر نشستي خوش باش انگار كه نيستي چو هستي خوش باش با سرو قدي تازه تر از خرمن گل ديدم دو هزار كوزه گويا و خـموش كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش با سرو قدي تازه تر از خرمن گل كو در غم ايام نشيند دلتـنـگ زان پيش كه آبگينه آيد بر سنگ با سرو قدي تازه تر از خرمن گل كردم همه مشكلات كلي را حل هر بند گشاده شد بجز بند اجل با سرو قدي تازه تر از خرمن گل از دست منه جام مي و دامن گل پيراهـن عمر ما چو پيراهن گل با سرو قدي تازه تر از خرمن گل