خواب تلخ
مرغ مهتاب مي خواند
ابري در اتاقم ميگريد
گلهاي چشم پشيماني
مي شكفد
درتابوت پنجره ام
پيكر مشرق مي لولد
مغرب جان مي كند
مي ميرد
گياه نارنجي خورشيد
در مرداب اتاقم مي رويد
كم كم
بيدارم
نپنداريم درخواب
سايه شاخه اي بشكسته
آهسته خوابم كرد
اكنون دارم مي شنوم
آهنگ مرغ
مهتاب
و گلهاي چشم
پشيماني را پر پر مي كنم