ماجراى قتل امير كبير - سفرنامه حاج علی خان اعتماد السلطنه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سفرنامه حاج علی خان اعتماد السلطنه - نسخه متنی

علی بن حسین حاجب الدوله؛ به کوشش: سید علی قاضی عسکر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ماجراى قتل امير كبير

سياه ترين و تيره ترين دوران زندگى «حاج على خان اعتماد السلطنه»، اقدام وى به قتل ولى نعمت خود، «ميرزا تقى خان امير كبير» است.

با اين كه «ميرزا تقى خان» در سال 1265هـ . ق. پس از عزل و جريمه كردن «اسماعيل خان قراجه داغى» فراش باشى، «حاج على خان» را به جاى او فراش باشى نمود، اما متأسفانه «حاج على خان» در سال 1268 هـ . ق. كه امير از صدارت معزول و به «كاشان» تبعيد شد، داوطلب كشتن ولى نعمت خود شد و با توطئه طراحى شده از سوى «مهد عليا»(4) و با همكارى «ميرزا آقا خان نورى»، در حال مستى حكم قتل «ميرزاتقى خان امير كبير» را گرفته، بلافاصله به «كاشان» آمد و امير را به وضع عجيبى به شهادت رساند. همين خوش خدمتى به

(1)

1 ـ دافع الغرور: 12

(2)

2 ـ همان: 122

(3)

3 ـ دافع الغرور: 12

4 ـ «جهان خانم» ملقب به «مهد عليا»، نواده دخترى «فتحعلى شاه» و دختر «اعتضادالدوله اميرمحمد قاسم خان قاجار قوانلو» بوده است. در اواخر سلطنت «محمد شاه» به جهت بيمارى «شاه»، «مهد عليا» در تمام امور مملكتى دخالت مى كرد و پس از فوت «شاه» تا ورود «ناصر الدين شاه» از «تبريز» به «تهران»، كليه امور سلطنتى را عهده دار بوده است. (زندگانى ميرزا تقى خان امير كبير: 469). قابل توجه آن كه «اعتمادالسلطنه» در بعضى سفرها، از جمله سفر حج «مهد عليا» را همراهى مى كرده است.

شاه موجب شد تا به پيشنهاد «ميرزا آقا خان نورى» صدر اعظم، هنگام مراجعت وى به «تهران»، وى ملقب به «حاجب الدوله» گرديده يك قبضه قمه مرصّع نيز به او داده مى شود.

«واتسن انگليسى» در تاريخ ايران در دوره «قاجار»، در رابطه با «اعتماد السلطنه» چنين مى نويسد:

«مردى كه داوطلب شد بدون آن كه زن امير نسبت به حادثه مظنون شود امير را به قتل برساند، شخصى به نام «على خان حاجب الدوله» بود. او ماجراجويى زيرك و بى مايه به شمار مى رفت. امير وى را به خدمت شاه درآورد و فراش باشى همايونى شد كه مقامى نسبتاً مهم است. او براى اين كه به سرور جديد خود «اعتماد الدوله» خوش خدمتى كرده باشد، داوطلب شد كه جلاد ولى نعمت خود گردد. از اين رو هنگامى كه به كاشان آمد، پاسبانان وزير سابق خوشحال شدند، چون مى دانستند زندگانى اين مرد از امير است و لابد خبرى خوش آورده است!

حكم قتل امير كبير را، در حالى كه «ناصر الدين شاه» مشروب خورده و مست بود، با توطئه اى حساب شده، سوگلى شاه به خاطر وعده هاى پوچى كه به وى داده بودند، از «ناصر الدين شاه» گرفت و «ميرزا على خان اعتماد السلطنه» بى درنگ شبانه آن را برداشت و به «فين كاشان» آمد تا حكم را به اجرا بگذارد. متن دستخط چنين بوده است:

«چاكر آستان ملايك پاسبان، فدوى خاص دولت ابد مدت، «حاجى على خان» پيشخدمت خاصه، فراش باشى دربار سپهر اقتدار، ماموريت دارد كه به «فين كاشان» رفته «ميرزا تقى خان فراهانى» را راحت نمايد در انجام اين ماموريت، بين الاقران مفتخر و به مراحم خسروانى مستظهر بوده باشد!».

«امير كبير» با خواندن اين دست خط، خواست تا به «عزت الدوله» پيغام دهد و خداحافظى كند و يا اين كه وصيت نامه اى بنويسد، ليكن اين انسان ناسپاس اجازه چنين كارى را نداد.

امير گفت: پس هر چه بايد بكنى بكن اما همين قدر بدان كه اين پادشاه مملكت ايران

(1)

1 ـ رجال ايران: 377

(2)

2 ـ زندگانى ميرزا تقى خان امير كبير: 464

را به باد خواهد داد.

«حاج على خان اعتماد السلطنه» گفت: صلاح مملكت خويش خسروان دانند...

«ميرزا على خان» سرانجام به ميرغضب گفت: «معطل نشو و كارش را تمام كن!» «ميرغضب» با چكمه، لگدى به ميان دو كتف «امير» نواخت و «امير» درغلطيده، به زمين افتاد. پس از آن «مير غضب» رگ هاى «امير» را زد و در حالى كه خون زيادى از وى رفته بود، دستمال ابريشمى را لوله كرد و به حلق «امير كبير» فرو برد و گلويش را فشرد تا جان داد. «حاجى على خان» در اين هنگام بى درنگ از حمام بيرون آمد و با همراهان خود سوار اسب هاى تندرو شده، به جانب «تهران» رهسپار گرديد.(1)

«محمد حسن خان اعتماد السلطنه» فرزند «ميرزا على خان»، با بى شرمى فراوان بر صحت اين جنايت توسط پدرش گواهى داده مى نويسد:

خلاصه قرعه اين خدمت را كه فايده عمومى داشت! به نام والد مولف، «حاج على خان اعتماد السلطنه» زدند، او محض امتثال امر دولتى چند نفر از عوانان و دژخيمان را همراه برداشته به چاپارى روانه كاشان شد، قبل از وصول به كاشان يك نفر از همراهان «اعتماد السلطنه» به جلو رفته به «امير» مژده داد. اينك مهيا باشيد كه خلعت نجات از طرف دولت براى شما مى رسد و حامل خلعت فلان روز وارد مى شود و باز به صدارت خواهيد رسيد، چون قبل از وقت معين تدبيرات ديگرى به كار رفته بود، لهذا «امير» بنا به آن قرائن و بنا به مستدعيات خود، اين سخن را باور كرد ... در روز به حمام رفت كه به پاكيزگى بيرون آيد و خلعت بپوشد ... در اين روز «عزت الدوله» امير را از رفتن به حمام ممانعت كرد و گفت:

از من جدا مشو و صبر كن تا خلعت در رسد ... «امير» بيان كرد كه شما آسوده باشيد از تقصيرات من گذشته اند!(2) اين بگفت و گماشتگان خود را از براى تشريفات و تداركات خلعت پوشان برگماشت و به حمام رفت.

«اعتماد السلطنه» از راه رسيد و خستگى نگرفت و دانست تأخير در اين كار موجب آفات است. از «امير» استفسار كرد. گفتند به حمام است، فوراً با يكى دو تن وارد حمام شد و درِ

1 ـ چگونگى قتل امير كبير را به شيوه هاى ديگرى نيز نقل كرده اند كه علاقمندان به مطالعه آن به كتاب زندگانى ميرزا تقى خان امير كبير تاليف حسين مكى مراجعه نمايند.

2 ـ در اينجا محمد حسن خان خواسته تا اميركبير را مجرم دانسته او را گناهكار معرفى كند!

حمام را بست. گماشته «امير» كه در سربينه بود وحشت كرد. «اعتمادالسلطنه» گفت: اگرحركت كردى و صدايى بلند ساختى هر آينه به حكم دولت سر خود را به باد خواهى داد.

وى از ترس دم در كشيد و خود «اعتماد السلطنه» با يكى در اندرون حمام وارد شد، «امير» را نشسته ديد، به همان دستور سابق ادب به جاى آورد.

«امير» چون او را ديد دانست كه كار دگرگون است و امروز «اعتماد السلطنه» بايد انتقام بكشد و روز مكافات پيش آمده است فوراً به «اعتماد السلطنه» گفت: دانم به چه كار آمده اى، اكنون از زر و جواهر و نقد هرچه كه بخواهى مى دهم، لحظه اى به اهمال بگذران و وسيله بساز كه سر كار «عزت الدوله» ملتفت شود و به نجات من بشتابد، در اين صورت با حضور او از كشتن من معذور خواهى بود نه مجبور ...

«اعتماد السلطنه» جواب داد، اين راز پنهان نخواهد ماند، همه مى دانند كه من وارد حمام شده ام و هر حيلتى كه به كار برم خيانت به دولت معلوم خواهد شد! و سر من به باد مى رود...

«امير» از زندگانى مايوس شد و گفت: سر من حاضر است هر چه مى خواهى بكن و به هر چه مأمورى بگو تا ميران غضب معمول دارند.

«اعتماد السلطنه» گفت: من هرگز به كشتن تو سخن نرانم ولى محض امتثال امر همايونى به لفظ خودتان به سلمانى بگوييد كه چند فصد از شما بكند كه خون بسيار بيرون آيد و به راحت درگذريد. امير از شنيدن اين سخن در آن حالت نهايت رضامندى را حاصل كرد و مشعوف شد ...(1) لهذا خود به فصد امر كرد كه چند رگ او را نشتر زند و خون از چند جاى روان شد و اعضاى او سست شد و فى الحال جان داد و «اعتمادالسلطنه» فوراً از حمام بيرون آمد و سوار اسب شده به چاپارى روانه دار الخلافه شد.

«حاج على خان» دنباله جريان را شبى در حال مستى چنين بازگو كرده است:

قدرى كه خون جارى شد، رنگ «امير» پريد و بعد خاكسترى شد به كارگر گفت: در عقب

1 ـ محمد حسن خان اعتماد السلطنه اين گونه با تحريف تاريخ خواسته است تا قتل امير كبير را نوعى خود زنى اختيارى قلمداد كرده، از بار گناه پدرش تا حدودى بكاهد!

(2)

2 ـ زندگى ميرزا تقى خان امير كبير، تاليف حسين مكى، صص 519 و 520

من بايست، مايل نبود به زمين بيفتد و فرمود انگشترى فيروزه كه در دست دادم متعلق به تو است، كارگر عقب رفت، امير خواست به او تكيه نمايد، اختيارش از دست سلب شد و يك ور به زمين افتاد، به طورى كه سر و صداى مهيبى كرد، از حنجره اش صداى عجيبى بيرون مى آمد، در حال تشنج بود، اين منظره براى من خيلى رقت آور بود! به مير غضب امر دادم دستمال برده در دهان امير گذارد; زيرا كف زياد از دهانش بيرون مى آمد تا زودتر از تشنج خلاص شود!

پس از اتمام كار دستور دادم او را شسته در لباس حمام خودش پوشانده، امانت گذارده شود و در حمام را تيغه كنند تا امر دفن او را «شاه» صادر نمايد و به پيش خدمت هاى «امير» گفتم: حال قضيه را به «عزت الدولة» اطلاع دهيد و خود مراجعت كردم.

«كنت دوگوبينو» مى نويسد:

وقتى كارها تمام شد، انتشار دادند كه «امير كبير» در حمام بر اثر خون زيادى كه از او خارج شده مرده ولى مردم قبول نكردند و به سرعت برق، حقيقت مطلب آشكار شد; زيرا در اين كشور هيچ امرى سرّى نمى ماند.

منابع تاريخى بيانگر اين حقيقت اند كه «انگليسى ها» پيش از صدور فرمان قتل «امير كبير» از اين نقشه خائنانه مطلع بوده اند و «ميرزا آقا خان نورى» (اعتماد الدوله) نيز كه در اين توطئه نقش بسزايى داشته، كاملا از سوى «انگليسى ها» حمايت مى شده و نوكر آنها بوده است.

«ميرزا آقا خان» نيمه هاى شب با لباس مبدل به «سفارت انگلستان» مى رفته و «حاج ميرزا آقاسى» يك شب او را دستگير و در طويله محبوس مى كند و سپس در حضور دولتى ها پاهاى وى را به جرم جاسوسى فلك مى نمايد و او را به «كاشان» تبعيد مى كند.

«حاج على خان» براى تبرئه خود، در نامه اى كه به فرزندش «عبدالعلى خان اديب

(1)

1 ـ نحوه تاريخ نگارى را بنگريد، قتل از روى ترحم و دلسوزى!

(2)

2 ـ زندگى ميرزا تقى خان اميركبير: 521

(3)

3 ـ زندگانى ميرزا تقى خان امير كبير: 529

(4)

4 ـ همان: 533

(5)

5 ـ همان: 534

الملك» نوشته چنين مى گويد:

بعد از اين كه اين عبد عبيد پادشاه اسلام پناه، به چشم خود ترجمه حكم «غراف نسلرود» (صدر اعظم روسيه) را از جانب «امپراطور روس» به وزير مختار ديوانه، در دست «غراف» صاحب مترجم «سفارت روس» ببينم كه نوشته شده باشد وزير مختار مامور ايران چون «ميرزا تقى خان» به سفارتخانه ما پناه آورده است و ضمانت او بر دولت اوليه (بايد روسيه باشد) ما واجب است بايد او را كماكان در جاى خود مستقل بكنى و آن ديوانه وزير مختار هم مصمم بر مطالبه «ميرزا تقى خان» به آن تشدد بشود مگر غيرت ملى و نمك خوارگى را بايد شخص كنار بگزارد

و لباس ديوثى را بپوشد تا محترم باشد. بحمدالله منظور را به اقبال سلطنت عظمى به جا آوردم، چه مضايقه، به عقيده مردم بدنام من شدم، شده باشم، مردم چه مى دانند چه خبر بود، هنوز هم به اغلب مشتبه است كه محض نيل خاطر «ميرزا تقى خان» سياست شده، نمى توانند مردكه خود را به چه نحو به دولت كفر بسته بود و به چه قسم از حمايت آن مفسده ها برپا مى شد!

در حالى كه اولاً: «امير كبير» به سفارت روس پناه نبرده بود، ثانياً: دولت «قاجار» خود را به روس و به دولت كفر بسته بود، ثالثاً: «ميرزا آقا خان نورى» پيش از ادعاى «حاجى على خان» نسبت به «امير»، خود را به «انگليسى ها» بسته و تبعيت آن دولت را اختيار كرده بود و صدر اعظم جانشين «امير كبير» شد و «حاجى على خان» هم صميمانه در همه جا با او همكارى كرد، رابعاً: خود حاجى از وابستگان به انگلستان بود.

«ميرزا آقا خان» به «فرخ خان امين الملك» در سفر «پاريس» او مى نويسد:

«رالنسون» و حاجب الدوله با هم عاشق و معشوق اند رالنسون شريرترين انگليسى ها بلكه شيطان روى زمين است.

خامساً: «نسلرود» اصلا چنين نامه اى ننوشته بود و «حاجى على خان» كه با اين حرارت از غيرت ملى و نمك خوارگى دم مى زد خوب بود از حيف و ميل مال شاه، خوددارى كند تا چوب نخورد و داغ نشود و اموال او را مصادره ننمايند و از آن مهم تر با زن شاه ارتباطى

(1)

1 ـ دافع الغرور: صص 13 و 14

(2)

2 ـ المآثر و الاثار: 2/473

(3)

3 ـ همان.

نداشته باشد كه مستوجب قتل شود و مجبور گردد كه هشت ساعته از «نياوران» به «قم» برود و تحصن اختيار كند.

«محمد حسن خان اعتماد السلطنه» در يادداشت هاى روزانه خويش، راجع به عاقبت كار پدر خود مى نويسد:

«پنجم جمادى الثانيه 1298 ق. چنان كه پدر بيچاره من همين طور با صداقت خدمت كرد عاقبت بعد از شصت سال خدمت به جد و پدر خودش بى كفن مرد.

«اعتماد السلطنه» در باب درگذشت پدرش مى نويسد:

«17 محرم 1300 هـ . ق. پدر من در سنه 1284 در خانه «سيد محمد باقر جمارانى» كه ييلاق رفته بود مرحوم شد.» و در حرم «حضرت معصومه» در قم مدفون گرديد.

«حاج على خان حاجب الدوله» مردى بوده بسيار خوش بنيه ـ بى بند و بار ـ خوش قيافه ـ عياش ـ خوش صحبت ـ بذله گو ـ شوخ و در خوش گذرانى و راحت گذرانى و راحت طلبى و ظرافت، شهرتى بسزا داشته و سر سفره نهار و شام بايستى برايش ساز بزنند اما ساز را بيرون كوك بكنند. دو دسته مطرب زنانه داشته، «حبيب سنتورى» ملقب و معروف به سماع حضور «پسر كوكب سبيلو» كه از نوابغ اين هنر بوده در خانه او به دنيا آمده است.

«ميرزا على خان»، چهار نفر اولاد (فرزند) داشت، سه ذكور و يك اناث، هر يك از يك زوجه: فرزند بزرگتر، «عبدالعلى خان اديب الملك» است كه مادرش «صبيه ملااحمد» از علماى «مراغه» كه به مستجاب الدعوه معروف بود، پسر ميانى، «عبدالحسين خان» سرهنگ فوج «خلخال» كه مادرش از سادات «مرند» بود، پسر كوچك «محمدحسن خان صنيع الدوله» است كه مادرش صبيه «رضا قلى خان» قجر كه از اولاد «مصطفى خان قاجار قوانلو» برادر «آقا محمد شاه قاجار» است.

به هر حال «حاج على خان» با دست يازيدن به قتل «ميرزا تقى خان امير كبير»، يكى از قهرمانان مبارزه با استعمار و استبداد، ننگى ابدى را براى خود در تاريخ كشور ايران ثبت و

(1)

1 ـ همان: 474

(2)

2 ـ حاج على خان در سلخ ربيع الاول 1284 هـ . ق. درگذشت.

(3)

3 ـ رجال ايران: 278

(4)

4 ـ مرآة البلدان: 2/1585

ضبط نمود.

گرچه «حاج على خان اعتماد السلطنه» به دليل ارتكاب چنين جنايت بزرگى در تاريخ كشور ما، فردى خوش نام نيست، ليكن از آن جا كه سفرنامه تنظيمى وى، حاوى اطلاعات تاريخى، جغرافيايى، علمى و دينى فراوان است، مى تواند براى دانش پژوهان و به ويژه مورّخان مفيد باشد; لذا در صدد برآمدم تا اين سفرنامه را احيا كرده، در اختيار هموطنان ارجمند قرار دهم.

/ 24