ج: مثل نداشتن خدا
لازمه وحدانيت الهى، بى مثل و مانند بودن اوست. چون مثل ندارد واحد است. بدين جهت جز خداوند سبحان هر موجودى مثل و مانند و به عبارت ديگر زوج دارد. قرآن كريم مى فرمايد:{
وَمِنْ كُلِّ الثَّمراتِ جَعَلَ فِيها زُوْجَيْنِ اثْنَيْنِ
} .
«و از هر ميوه اى در ميانشان زوج قرار داد.»
{
وَمِنْ كُلِّ شَىء خَلَقْنا زَوجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرون
}
.
«و هر چيزى را زوج آفريديم، شايد كه شما متذكّر گرديد.»
{
سُبْحانَ الَّذي خَلَقَ الأَزواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الأَرضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمّا لا يَعْلَمُونَ
}
.
«پاك پروردگارى كه همه جفت ها را آفريد از آنچه در زمين مى رويد و آنچه از خودتان هست و از آنچه كه نمى دانيد.»
{
وَخَلَقْناكُمْ اَزواجاً
}(8); «و شما را زوج آفريديم.»
هر زوجى از اين ازواج، مثل و مانند زوج خويش است. اما خداوند چون زوج ندارد، مثل نيز ندارد. به همين دليل
{
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ
}
.(9)
«چيزى همانند او نيست.»
امام حسين
(عليه السلام)
در دعاى عرفه مى فرمايد:
«فَلا اِلهَ غَيْرُهُ وَلا شَىءَ يَعدِلُهُ وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ».
«هيچ خدايى جز او نيست و چيزى معادل وى نبوده و هيچ چيزى به او شبيه نيست.»
چون چيزى مانند خدا نيست، از اين رو، رابطه انسان با چيزهاى ديگر نبايد مانند رابطه او با خدا باشد. وحدانيّت خداوند اقتضا مى كند كه روابط مخلوقات با او نيز وحدانى باشد.
معناى توحيد عبادى در اينجا بهتر ظاهر مى شود كه آدمى تنها مطيع خدا است و در مقابل وى سر تعظيم فرود مى آورد. عشق و عبادت و اطاعت هر خداشناسى بايد چون خدا، واحد و يكتا باشد; به گونه اى كه غير خدا را از آن مرتبه دور دارد.
دلم خلوت سراى اوست غيرى در نمى گنجد
كه غير او نمى زيبد در اين خلوت سراى دل
كه غير او نمى زيبد در اين خلوت سراى دل
كه غير او نمى زيبد در اين خلوت سراى دل
هم تو گو و هم تو خواه و هم تو باش
ما همه لاشيم با چندين تلاش
ما همه لاشيم با چندين تلاش
ما همه لاشيم با چندين تلاش
بدين جهت امام حسين
(عليه السلام)
عرضه مى دارد:
«لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْؤُولٌ» ;
«هيچ چيز همانند تو مسؤول نيست.»
آنچه ما از خدا مى خواهيم، مخصوص اوست و از غير خدا آن گونه مسألت نمى كنيم; زيرا فقط خداوند است كه مى توان خير دنيا و آخرت را از او خواست. فقط اوست كه مى توان آمرزش گناهان و افزايش حسنات را از وى طلب كرد. اوست كه مى تواند توفيق عطا كند و حال دعا ببخشد و امكان سؤال دهد، و اوست كه هر چه در زمين و آسمان است سائل از وى هستند و او معطىِ همه.
{
يَسْئَلْهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالأَرضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شأْن
}
.
«هر چه در آسمان و زمين است از او سؤال مى كنند و او هر روز در كار جديدى است.»
پس ذات خدا بى مثل است، صفات وى نيز بى مثل است، در معطى بودن و مسؤول بودن هم بى مثل و مانند است.
امام سجاد
(عليه السلام)
در دعاى عرفه مى گويد:
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ لا يَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَىء»;
«همانندى ندارد و هم از علم او چيزى مخفى نماند.»
«أَنتَ الَّذي لا تَمُدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً وَلَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجوداً».
«تو آن خدايى كه حدّ بر ندارى تا محدود گردى. و مثل و شبيه نمى گيرى تا مخلوق شوى.»
مثل گيرى مساوى با مخلوق شدن است كه لازمه اش محدود بودن نيز هست. پس بى نهايت بودن خداوند كه بيشتر بيان شد، دليل بر بى مثال بودن او ـ جلّ شأنه ـ بوده و بى مثال بودن دليل بر واحد بودن اوست.
هر چه هست و بود و خواهد بود نيز
هر چه را جويى جز او يابى نذير
اوست دايم بى نظير و ناگزير
مثل دارد جز خداوند عزيز
اوست دايم بى نظير و ناگزير
اوست دايم بى نظير و ناگزير
ظهور جمله اشياء به ضد است
چو نبود ذات حق را شبه و همتا
ندارد ممكن از واجب نمونه
زهى نادان كه او خورشيد تابان
به نور شمع جويد در بيابان
ولى حق را نه مانند و نه نِدّ است
ندانم تا چگونه داند او را
چگونه داندش آخر چگونه
به نور شمع جويد در بيابان
به نور شمع جويد در بيابان
خداوند علّت تامّه و هستى بخش و جهان معلول وى است. در حكمت متعاليه اين بحث به اثبات رسيده است كه معلول شأنى از شؤون علت تامّه خويش است. بحث سنخيّت نيز يكى ديگر از بحث هاى فلسفى است كه در آن ضرورت سنخيّت ميان علّت معلول به ثبوت رسيده است. بدين جهت بايد تشابهى ميان علت و معلول و خالق و مخلوق باشد تا بتوان آن ها را به همديگر نسبت داد.
عرفا نيز جهان را تجلّى اسماء و صفات الهى مى دانند. پس بايد بين «مَجْلى» و «مُتَجَلّى» تشابه و سنخيت باشد. ليكن اين تشابه جزئى و ذو مراتب است; يعنى هر مخلوقى به اندازه سعه وجودى خود معرّف حضرت حق بوده و عالَم با همه اجزايش شأنى از شؤون بى پايان حضرت احديت است. و به قول حافظ:
هر دو عالم يك فروغ روى اوست
اين همه عكس مىو رنگ مخالف كه نمود
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
همه موجودات در وجود داشتن به خدا شباهت دارند; زيرا خالق و مخلوق هر دو موجودند و شديدترين نوع ارتباط ميان خالق و مخلوق، ارتباط وجودى است.
از آنجا كه وجود به همراه خود كمالاتى; از قبيل علم و حلم، جمال و كمال و... را دارد، از اين رو موجودات به خصوص انسان در اين صفات و ساير فيوضات وجودىِ حضرت بارى تعالى به وى شباهت دارند.
مسأله مثليّت كه در روايات و ادعيه مأثوره بيان شده به اين معنى است كه آورديم.
در روايتى آمده است كه خداوند مى فرمايد: «عَبْدي اَطِعْني حَتّى اَجْعَلَكَ مِثْلي» ;
«بنده من! مرا اطاعت كن تا تو را مانند خود گردانم.»
از اين رو، عرفا انسان را شبيه ترين موجود به خدا و از ميان انسان ها، انسان كامل را اشبه از همه مى دانند.
شيخ محمود شبسترى مى گويد:
ز احمد تا احد يك ميم فرق است
جهانى اندرين يك ميم غرق است
جهانى اندرين يك ميم غرق است
جهانى اندرين يك ميم غرق است
«بنده من در اثر قرب فرايض به مقامى مى رسد كه او دست من مى شود كه با آن كار مى كنم و چشم من مى شود كه با آن مى بينم و... و در اثر قرب نوافل به مقامى مى رسد كه من دست او مى شوم كه كار مى كند و چشم او مى شوم كه مى بيند و گوش او مى شوم كه مى شنود.»
ميزان و معيار تشابه به خداوند، تزكيه و تكامل آدمى است. از آنجا كه انسان كامل پاك ترين و كامل ترين موجود است، شبيه ترين موجود به خدا نيز خواهد بود.
حضرت استاد علامه حسن حسن زاده آملى ـ دام ظلّه ـ در تفسير آيه شريفه
{
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ
}
مى فرمود: انسان كامل مثل خداست و چيزى مانند انسان كامل نيست.
با توجه به اين توضيحات، خلاصه كلام اين مى شود كه منظور از نفى مثليّت از خدا، مثليّت در الوهيت و ربوبيّت است، نه مثليّت در كمال و جمال; زيرا هر كمال و جمالى فيضان جمال و كمال او و قطره اى از درياى بى پايان حضرت اوست.
امام صادق
(عليه السلام)
فرمود:
«نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبيَّةِ فَقُولُوا فِينا ما شِئْتُمْ»;
«ما اهل بيت را از مرتبه ربوبيّت پايين بياوريد، پس هر چه در علوّ مقام ما مى خواهيد بگوييد.»
زيرا علم و حلم و جمال و كمالشان همه خدايى بوده و خودشان آيينه تمام نماى
خدايند. پس جز الوهيّت و ربوبيّت، همه چيزشان از او و شبيه به اوست.
بنابراين، آنچه ممنوع است، تشبيه كلّى است كه همان تشبيه در ربوبيّت است، نه تشبيه جزئى كه تشبيه در مرآتيّت و صفات و صفا است.
ولى تشبيه كلّى نيست ممكن
ز جست و جوى او مى باش ساكن
ز جست و جوى او مى باش ساكن
ز جست و جوى او مى باش ساكن