نويسنده: آية اللّه معرفت درباره ترجمه قرآن به زبان هاي ديگر، سه مسأله مطرح است:نخست اين كه آيا ترجمه كلام خدا امكان دارد؟ كلامي كه در نهايت بلاغت و ايجاز است و براي هدايت مردم نازل گرديده و از لحاظ نظم و اسلوب و در لفظ و معني معجزه اي جاويدان است و بشريت را تحدي كرده كه اگر مي توانند مانند آن را بياورند.دوم اين كه اگر هم چنين كاري به طور نسبي - و نه از تمام جهات - ممكن باشد، آيا مي توان آن را به عنوان قرآن و كتاب مسلمانان عرضه كرد؟ همان كاري كه اهل كتاب مي كنند و ترجمه هاي عهدين را به عنوان تورات و انجيل قلمداد مي نمايند.سوم اين كه نظر شرع در اين باره چيست؟ آيا بر ترجمه نيز همان احكام و آثار شرعي كه اصل قرآن دارد، جاري است؟ مانند تلاوت، قرائت آن در نماز و ساير احكامي كه به قرآن اختصاص دارد.ما در اين مقاله برآنيم كه پيرامون مسأله نخست به بحث بپردازيم و آن را از ابعاد گوناگون مورد بررسي قرار دهيم. اما سخن از مسأله دوم و سوم را به خواست خدا به فرصتي ديگر و نوشته اي ديگر موكول مي كنيم.پيش از آن كه وارد بحث شويم، لازم است ترجمه را از لحاظ مفهوم و روش آن بشناسيم و به شرايط و پايه هاي اساسي آن در يك چارچوب معقول توجه كنيم؛ نخست به تعريف ترجمه مي پردازيم.
تعريف ترجمه
«ترجمه» از لحاظ وزن، يك صيغه رباعي است و به معناي تبيين و توضيح آمده است. از كتاب قاموس چنين بر مي آيد كه در ترجمه، اختلاف زبان ضروري است. صاحب قاموس مي گويد: «ترجمان، يعني تفسير كننده زبان». از اين جهت مي توان گفت كه ترجمه عبارت است از نقل كلام از زباني به زبان ديگر، همان گونه كه در المعجم الوسيط آمده است. امّا تعبير آوردن از يك معني به وسيله يك لفظ، پس از آن كه با لفظ ديگري تفهيم شده، صرفا تبيين است و ترجمه اصطلاحي نيست.لازم است كه ترجمه به تمام ابعاد معناي مقصود در زبان اصلي وفادار باشد و حتي نكات و دقايق سخن را كه به نحوي با اصل مقصود پيوند دارد، همچون كنايه، تعريض، جملات حزن آور و حسرتبار و مانند اينها در بر گيرد؛ مواردي كه در رساندن مطلب و بيان مقصود، و نيز در روش نظم كلام متفاوت است، و جز اينها از مواردي كه معروف است.از اين رو بايد در مترجم، به خوبي شايستگي اين معني وجود داشته باشد و وي احاطه كاملي بر ويژگي هاي كلامي دو لغت داشته باشد و به اسرار بلاغت و بيان در دو زبان آگاه باشد و نقطه نظرهاي صاحب نوشته اصل را بداند و سطح علمي نوشته اصل را بشناسد و توانايي آن را داشته باشد كه معني را به طور كامل با تمام ويژگي ها و دقايق آن به دست آورد و در قالب ديگري كه تا حد امكان شبيه آن است بريزد؛ و اين كاري است كه كمتر نويسنده و صاحب قلمي قدرت آن را دارد؛ چه بسيار گام هايي كه در اين ميدان عظيم لغزيده است.
اهميت ترجمه
گفتيم كه ترجمه شرايط دشواري دارد و كمتر كسي پيدا مي شود كه در او اين شايستگي وجود داشته باشد؛ زيرا بسيار دشوار است كه انساني به دو زبان در تمام مزاياي كلامي -- چه از لحاظ لفظي و چه از لحاظ معنوي -- احاطه داشته باشد و بر استعاره ها و كنايه هاي معمول در دو زبان آگاه باشد و بتواند تمام ريزه كاري هاي كلام را از قالبي به قالب ديگري بريزد كه از هر جهت شبيه آن و نماينده آن باشد. گذشته از اين بايد سطح علمي و ادبي مترجم، در سطح متنِ ترجمه شده و يا نزديك به آن باشد، و اين سخت ترين و مهم ترين شرايط است كه كه جايگاه لغزش قدم ها و قلم هاست.
روش هاي ترجمه
از آن جا كه ترجمه نوعي تفسير و توضيح با زباني ديگر در عين موجز بودن و وفاداري به لفظ است و در واقع، ترجمه برگرداندن معني از قالبي به قالب ديگر است كه معناي مقصود را در زبان ترجمه روشن مي سازد، از اين رو مترجم بايد به تبديل قالب هاي لفظي به نظاير آن در غير آن زبان تكيه كند، به شرط اين كه به تمام معناي مقصود وفادار باشد. رسيدن به اين هدف از چند راه امكان پذير است:نخست اين كه مترجم به تبديل هر كلمه اي به مرادف آن در زبان ترجمه اكتفا كند و معادل آن را در برابر كلمه در زبان اصلي قرار دهد، سپس به كلمه دوم و سوم بپردازد، همچنين به ترتيب تا پايان جمله. اين همان ترجمه كلمه به كلمه يا ترجمه تحت اللفظي است، كه بدترين نوع ترجمه است و غالبا موجب تشويش در فهم مقصود و كج فهمي معني، و بسا باعث خيانت در امانت كلام مي شود. مترجم در اين روش تلاش مي كند شيوه زبان اصل را از لحاظ نظم و بلاغت حفظ كند و كلامي شبيه آن در نظم و شيوه پديد بياورد، در صورتي كه اين كار هرگز امكان ندارد؛ زيرا زبان ها در شيوه هاي بلاغت و رساندن مفهوم، و نيز در نكته ها و دقايق كلامي، كه در هر زباني برحسب عرف خاص آن موجود است، متفاوت اند؛ چه بسا كنايه يا تعريض يا مَثَلي در زباني رايج است ولي اهل زبان ديگر آن را نمي شناسند و با آن انس ندارند. پس اگر مترجم بخواهد همان ها را عينا ترجمه كند، مراد كلامْ مفهوم نمي شود و چه بسا كه اهل زبان دوم چنين تعبيرات غريبي را بد بدانند. به عنوان مثال در آيه: ولا تجعل يدك مغلولة الي عُنُقِك ولاتبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(اسراء / 17 / 29) بستنِ دست به گردن يا باز كردن كامل آن، كنايه از خسيس بودن و يا اسراف كردن در زندگي و انفاق است، و اين كنايه اي است معروف ميان عرب ها، و چنين كاربردي براي آنان مأنوس است. امّا اگر در ترجمه اين عبارت عين همان معني آورده شود، ممكن است براي اهل زبان دوم تعبير غريبي بشود كه آن را نشنيده اند و بسا چنين تعبيري را نپذيرند و آن را بد تلقي كنند، چون برداشت آنان از اين تعبير چنين خواهد بود كه گويا خداوند از اين نهي مي كند كه انسان دست خود را به وسيله طناب يا زنجير به گردنش ببندد يا بخواهد دستش را به چپ و راست بگشايد و بر آن اصرار ورزد. شك نيست كه چنين كسي كار بيهوده اي انجام مي دهد و از روي بي خردي عمل مي كند، چون او خود را به زحمت انداخته است، بدون اين كه هدف عاقلانه اي داشته باشد، و اين كاري است كه شايسته نيست در كلام خداوند مطرح شود.