در گذشت پيامبر گروهي را در سكوت فرو برد و چنانكه حضرتش پيش بيني كرده بود جمعي را نيز به تلاشهاي مرموز و مخفيانه واداشت. كساني كه از روزهاي شدت يافتن بيماري پيامبر و احتمال در گذشت وي در پي اين بيماري، نيّاتي براي دستيابي به قدرت در دل داشتند، بيدرنگ پس از شنيدن اين خبر و هنگامي كه هنوز علي عليهالسلام ، فضل بن عباس و تني چند سرگرم تجهيز پيكر پاك رسول خدا صلياللهعليهوآله براي دفن بودند، دست به كار شدند. اينان بيتوجه به همه آنچه رسول اكرم صلياللهعليهوآله فرموده بود به شور نشستند تا شايد پيروان آخرين برگزيده خدا را از بيراهه روي و بيرهبري برهانند. چه به ادعاي ايشان آن حضرت رهبري براي امتش برنگزيده يا به پيروي فردي سفارش كرده كه محبوبيتي در ميان قوم خود نداشته و از عهده كار رهبري بر نميآمده است.(11)
تكذيب وفات پيامبر صلياللهعليهوآله
پس از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله نخستين واقعهاي كه مسلمانان با آن رو به رو شدند موضوع تكذيب وفات آن حضرت از جانب عمر بن خطّاب بود. او در برابر خانه پيامبر صلياللهعليهوآله افرادي را كه ميگفتند پيامبر فوت كرده است به قتل تهديد ميكرد. هرچه ابن عباس و ابن مكتوم آياتي را كه حاكي از امكان مرگ پيامبر بود تلاوت ميكردند مؤثر نميافتاد. حركات او كه با نهايت شدت و قوت انجام ميشد همه را به تعجب و ترديد انداخته بود و پارهاي پرسيدند: آيا پيامبر سخن خاصي با تو گفته يا وصيت ويژهاي در مورد مرگش با تو كرده است؟ او جواب منفي داد.(12)طولي نكشيد كه دوست او ابوبكر كه در بيرون مدينه به سر ميبرد به وسيلهاي به مدينه فراخوانده شد. ابوبكر هنگامي به مسجد رسيد كه عمر در ميان مردم، خشمناك، كساني را كه سخن از وفات پيامبر صلياللهعليهوآله به زبان ميآوردند، با انتساب آنان به منافقان، تهديد به قتل ميكرد. ابوبكر با مشاهده اين صحنه جامه از چهره پيامبر به سويي زد و پس از بيان چند جمله به مسجد آمد و بيمحابا به عمر گفت: «آرام باش عمر، خاموش» و سپس با استشهاد به آيهاي از قرآن (آيه 30 سوره زمر: «اِنَّكَ مَيِّتٌ وَ اِنَّهُمْ مَيِّتُون» (تو ميميري و ديگران نيز ميميرند) كه قبل از او ديگران نيز تلاوت كرده بودند عمر را خاموش و وفات پيامبر را تأييد كرد.(13)اين گفتگوها حتي اگر صحنهسازي از پيش طراحي شده نبود، تا همينجا ميتوانست مردم را به نقش ابوبكر در رهبري جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد.
گردهمايي انصار
در همين حال كه پيكر مطهر خاتم الانبياء صلياللهعليهوآله بر زمين بود و بنيهاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرين فرستاده خدا به سوگ نشسته بودند، عدهاي از انصار به دليل مشاهده اين رفتارها كه حاكي از نوعي تحريكات سياسي مهاجران براي تصاحب مقام جانشيني پيامبر، بود به انگيزه چاره جويي براي زمامداري مسلمانان، در محلي به نام سقيفه بنيساعده تجمع نمود.** آنها چنين وانمودند كه تعيين جانشيني پيامبر نيز مانند ديگر امور اجتماعي با گفتگوي بزرگان قوم، امري شدني است. پيغمبر صلياللهعليهوآله خود هنگامي كه زنده بود در كارهاي بزرگ با مهاجر و انصار مشورت ميكرد.به سوي محو وصيت پيامبر صلياللهعليهوآله در همين لحظات كسي براي ابوبكر و عمر خبر آورد كه انصار به گردهمايي پرداختهاند تا فردي را از ميان خود به زمامداري برگزينند. وي و ابوبكر چون از برپايي چنين انجمني آگاه شدند جسد پيامبررا كه براي غسل آماده ميشد ترك كردند و بيآنكه به كسي چيزي گويند به انجمن انصار در سقيفه پيوستند. آن دو در ميان راه به يار ديرين خود ابوعبيدة بن جرّاح رسيدند و هر سه راهي سقيفه شدند.در آنجا سعد بن عباده، پيشواي خزرجيان، با حال بيماري و تب، ميان گروهي از انصار (اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگويي از سوي او در فضايل انصار و اولويت آنان بر مهاجران در خلافت سخن ميگفت. معلوم نميتوان داشت كه انگيزه اقدام سعد و اجتماع انصار در سقيفه بدون مقدمه و ناشي از رياست طلبي آنان بوده، يا بر اثر اطلاعات جسته و گريخته و قراين و اماراتي كه دلالت بر برخي پيش بينيها و مقدمه چينيهاي سران مهاجران داشته است. آنچه منطقيتر مينمايد اين است كه طرح چنان سخناني از سوي انصار در آن ساعات، واكنشي در مقابله با اقدامات مهاجران باشد، نه موضع گيري در برابر وصاياي پيامبر خدا صلياللهعليهوآله . اما هرچه بود تاريخ آنان را نخستين گروهي ميشناسد كه به طور رسمي بر خلاف خواسته رسول خدا صلياللهعليهوآله اقدام به برپايي جلسه مشورتي براي تعيين جانشين پيامبر كردند. شايد هم اگر ديگران سالها پيشتر از ايشان مرموزانه در پي همين هدف بودهاند، چون زيركانهتر مقاصد خود را دنبال ميكردند كمتر كسي توانسته است از كرده ايشان رد پايي بر اين منظور بيابد.