پيشگفتار
نوشتارى كه پيش روست، ترجمه و شرح گفتار تاريخى بانوى اكرم اسلام، فاطمه عليهاالسلام است كه در فاصله ى زمان كوتاهى پس از رحلت مصيبت بار پدر گرامى اش، پيامبر صلى الله عليه و آله در «مسجد النبى»- جايى كه مسلمانان براى طرح دعوا و مظلوميت خوشى، در آن احساس امنيت مى كردند- ايراد شده است. اين گفتار، به ظاهر براى احقاق حق شرعى خانواده ى پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى «استرداد فدك» بيان شد؛ ولى در واقع، هدف آن احياى ذهن جامعه و نجات امت نوپايى بود كه بر اثر دوگانگى در مسير حركت خود، دچار انحراف اصولى در فلسفه ى سياسى اش گرديده بود. بدين روى، پيش از پرداختن به ترجمه و شرح آن به اجمال، نكته هايى را براى آگاهى يافتن بيشتر نسبت به جايگاه و منزلت اين كلام نورانى يادآور مى شويم. يكم: گفتار معروف، شيوا، بليغ، دلنشين و بيم دهنده ى فاطمه عليهاالسلام گذشته از آنكه در كتابها و منابع معتبر و اصيل و كهن تاريخ و حديث اهل سنت گزارش شده است، به لحاظ استوارى متن و زيبايى لفظ و ژرفايى معنا، همراه با ويژگى بيان بديهه گويانه ى آن و نيز با توجه به اوضاع و شرايط اجتماعى آن روزگار و وجود مخاطبانى غفلت زده، صدور آن از سخنورى چون فاطمه عليهاالسلام قطعى و بديهى است؛ چرا كه از يك سوى، فاطمه عليهاالسلام به عنوان تواناترين زن در عرصه ى سخنورى و اولين مدافع حق بزرگ مظلوم عالم است و با كمال شجاعت و آگاهى آن را بيان كرده و از سوى ديگر، در اوج تنهايى و غربت، در جامعه اى كه طوفان حوادث سقيفه، خالص ترين و سرسخت ترين مدافع و ياور اسلام را از متن اداره ى جامعه ى اسلامى به انزوا كشانيده است و او نيز ناچار و از سر اضطرار و به حكم خرد، «خار در چشم و استخوان در گلو»، صبورى ورزيده و دردمندانه در پناه سكوت به تماشاى غارت ميراث خويش نشسته، ايراد گرديده است. اگر چه اين گفتار حساس و تاريخ ساز، حقيقتى ثبت شده در سينه ى قرون و اعصار است و در منابع اسلامى، بويژه منابع اهل سنت، آوازه اى انكار ناپذير دارد، با اين خصوصيت، به برخى از منابع شيعى و سنى آن اشاره مى كنيم. علامه مجلسى درباره ى اين خطبه مى گويد: اين گفتار، از گفتارهاى معروف و مشهورى است كه محدثان و مورخان شيعه و سنى، آن را به سندهاى گوناگونى روايت كرده اند. [بحارالانوار، ج 29، ص 215.] سيد شرف الدين مى گويد: گذشتگان از دودمان على و فاطمه عليهاالسلام اين گفتار مهم را براى نسلهاى بعد از خود روايت كرده اند و سينه به سينه به ما منتقل شده است. ما فرزندان فاطمه عليهاالسلام اين خطابه را از پدران خود روايت مى كنيم و آنان نيز از پدرانشان و بدينسان در همه ى نسلها، تا روزگار پيشوايان معصوم عليهم السلام. [النص و الاجتهاد، پاورقى ص 31.] احمد بن ابى طاهر، معروف به ابن طيفور مى گويد: در ديدارى كه با زيد بن على بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين [شكل صحيح سند، همان است كه در متن آمده است؛ زيرا زيد بن على بن الحسين به روايت شيخ مفيد در سال 120 هجرى در سن 42 سالگى به شهادت رسيد و احمد بن ابى طاهر نويسنده ى بلاغات النساء در سال 280 هجرى وفات يافته است. بنابراين، گفتگو بين او و زيد شهيد، غير ممكن است. (الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174).] داشتم، به او گفتم كه برخى مى پندارند كه اين گفتار، با همه ى بلاغت و شيوايى كه دارد، از آن فاطمه عليهاالسلام نيست و ساخته و پرداخته ى ذهن «ابوالعيناء» [ابوالعينا از شعرا و ادباى نامبردار است كه در سال 283 هجرى از دنيا رفته است.] است. وى در پاسخ گفت: بزرگان آل ابوطالب را ديدم كه آن را از پدران خود روايت مى كردند و به فرزندان خويش مى آموختند و پدرم به روايت جدم، آن را از مادرم فاطمه عليهاالسلام نقل مى كرد، قبل از آنكه جد ابوالعينا به دنيا بيايد. [بلاغات النساء، ص 21.] ابن ابى الحديد به نقل از كتاب سقيفه و فدك، اين خطبه ى مهم را نقل مى كند و در توصيف گوينده ى آن مى نويسد: دانمشندى است محدث و فرهيخته اى پارسا و موثق. [شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 210.] حاصل سخن اينكه درباره ى سند اين سخنرانى و متن آن، از ديرباز بحث و گفتگوها شده و شيعيان و دوستداران دودمان پيامبر صلى الله عليه و آله در حفظ و نگهدارى و انتقال سينه به سينه ى آن، از هيچ كوششى دريغ نكرده اند. گذشته از آنچه گفته شد، متانت و استحكام اين سخن در دو قلمرو «لفظ» و «معنا» كه در قالب زيباترين و دل انگيزترين تعبيرها و ژرف ترين و ظريف ترين معارف الهى آورده شده، خود، گوياترين سند بر صدور قطعى آن از حضرت فاطمه عليهاالسلام است: «دل على ذاته بذاته».آفتاب آمد دليل آفتاب آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وى رو متاب گر دليلت بايد از وى رو متاب
زين قصه هفت گنبد افلاك پر صداست زين قصه هفت گنبد افلاك پر صداست كوته نظر ببين كه سخن مختصر گرفت كوته نظر ببين كه سخن مختصر گرفت
مسئوليت اجتماعى، مبرا نمى كند. [فاطمه، فاطمه است، على شريعتى، ص 180.] با شكوه و اقتدارى توصيف ناپذير، از خانه به در آمد، براى اداى تكليفى بزرگ كه همانا نجات دين از اسارت و رهايى امت از انحرافى بود كه دچار آن شده بود تا در بين مردم، شورى برانگيزد و احساس نگرانى خود را از آنچه اتفاق افتاده است، به گونه اى به مردم منتقل كند. و لى اين حضور، با رعايت پوشش و همراه با پاسداشت شأن انسانى و معنوى يك زن مسلمان بود و فلسفه ى پوشش را عملا براى زن متعهد و مومن توصيف مى كرد؛ چرا كه آنچه وظيفه ى زن مسلمان و در خور موقعيت شناسى او در بيرون از خانه است، رعايت حرمت و شخصيت مسلمانى است. فاطمه عليهاالسلام به زن مسلمانى كه مى خواهد او را الگوى خويش قرار دهد، آموخت كه حجاب از منظر قرآن، نه يك حصار، بلكه پناهگاه گوهر وجود زن و سر خداگونه شدن اوست. مگر نه اين است كه خداوند از فراسوى حجاب، با بندگان برگزيده اش سخن گفته است؟ و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا و حيا او من وراء حجاب. [سوره ى شورا، آيه ى 51.] و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحى، يا از فراسوى حجابى. فاطمه عليهاالسلام نيز در حالى كه با راه رفتن و سخن گفتن خود، در ذهن مخاطبان، پيامبر بزرگوار اسلام را تداعى مى كرد و هر انسان با فضيلتى را به شگفتى وامى داشت. او از پس پرده اى كه بين او و مهاجران و انصار آويخته بودند، با امت پدرش سخن گفت. شيوه ى آمدن او به سوى مسجد، چنان عفيفانه بود كه سراسيمگى و آزرم را در هم آميخته بود و عظمت روح و صلابت و وقار را يكجا به نمايش مى گذاشت. گويى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه از كوه حرا سرازير گشته تا پيام كوبنده و بيدار كننده ى «قم فانذر» را به گوش مردم برساند. گويا مى خواهد براى بار ديگر در عرصه ى توحيد با جاهليت شرك و نفاق، دست و پنجه نرم كند. آرى! در همين رفتن به سوى مسجد تمامى اصول و ارزشهاى اسلامى را به زن مسلمان آموخت؛ كه چگونه بايد باشد و در حيات اجتماعى به چه شيوه، نقش زن بودن خود را ايفا كند:
گرچه زن بود ليك مردانه گرچه زن بود ليك مردانه از قيام آتشى عظيم افروخت از قيام آتشى عظيم افروخت
شعله اى بركشيد از دل خويش شعله اى بركشيد از دل خويش كه سيه خرمن ستم را سوخت كه سيه خرمن ستم را سوخت
درس احقاق حق و دفع ستم درس احقاق حق و دفع ستم به جهان و جهانيان آموخت به جهان و جهانيان آموخت
مردم خفته را ز خواب انگيخت مردم خفته را ز خواب انگيخت آبروى ستمگران را ريخت آبروى ستمگران را ريخت
نيست شرح اين سخن را منتها نيست شرح اين سخن را منتها پاره اى گفتم، بدانى پاره ها پاره اى گفتم، بدانى پاره ها