هدفدارى در آفرينش جهان و انسان - رخساره خورشید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رخساره خورشید - نسخه متنی

محمدتقی خلجی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در آيينه ى آيات الهى، قوانين طبيعت، قوانين مستقلى نيست كه هر يك به راه خود رود، آنچنان كه گويى جهان، استقلال وجودى خاص خويش را دارد؛ بلكه اين قانونها، بازتاب حكمت الهى و نيز نتيجه ى مشيت اوست. اين خداوند است كه دانه و هسته را مى شكافد؛ زنده را از مرده و مرده را از زنده، بيرون مى آورد؛ و هموست كه سپيده را مى شكافد و شب را براى آرامش، و خورشيد و ماه را وسيله ى حساب، قرار داده است و خواسته است تا خورشيد، هر صبح از شرق برآيد و هر شامگاه در غرب، غروب كند؛ آفريده هايى در هوا پرواز كنند و آفريده هايى نيز در آب شناور باشند:

إن الله فالق الحب و النوى يخرج الحي من الميت و مخرج الميت من الحي ذلكم الله فأنى تؤفكون- فالق الإصباح و جعل الليل سكنا و الشمس و القمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم- و هو الذي جعل لكم النجوم لتهتدوا بها في ظلمات البر و البحر قد فصلنا الآيات لقوم يعلمون- و هو الذي أنشأكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع قد فصلنا الآيات لقوم يفقهون- و هو الذي أنزل من السماء ماء فأخرجنا به نبات كل شي ء فأخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراكبا و من النخل من طلعها قنوان دانية و جنات من أعناب و الزيتون و الرمان مشتبها و غير متشابه انظروا إلى ثمره إذا أثمر و ينعه إن في ذلكم لآيات لقوم يؤمنون- و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم سبحانه و تعالى عما يصفون- بديع السماوات و الأرض أنى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة و خلق كل شي ء و هو بكل شي ء عليم- ذلكم الله ربكم لا إله إلا هو خالق كل شي ء فاعبدوه و هو على كل شي ء وكيل. [سوره ى انعام، آيه ى 95- 102.]

خدا شكافنده ى دانه و هسته است؛ زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى آورد. چنين است خداى شما؛ پس چگونه (از حق) منحرف مى شويد؟ (هموست كه) شكافنده ى صبح است و شب را براى آرامش و خورشيد، و ماه را وسيله ى حساب قرار داده. اين اندازه گيرى آن تواناى داناست. و اوست كسى كه ستارگان را براى شما قرار داده تا به وسيله ى آنها در تاريكى هاى خشكى و دريا راه يابيد. به يقين، ما دلائل (خود) را براى گروهى كه مى دانند، به روشنى بيان كرده ايم؛ و او همان كسى است كه شما را از يك تن پديد آورد. پس
(براى شما) قرارگاه و محل امانتى (مقرر كرد). بى ترديد، ما آيات (خود) را براى مردمى كه مى فهمد، به روشنى بيان كرده ايم. و اوست كسى كه از آسمان، آبى فرود آورد. پس به وسيله ى آن، از هر گونه گياه برآورديم، و از آن (گياه)، جوانه ى سبزى خارج ساختيم كه از آن، دانه هاى متراكمى برمى آوريم، و از شكوفه ى درخت خرما، خوشه هايى است نزديك به هم؛ و (نيز) باغهايى از انگور و زيتون و انار- همانند و غير همانند- خارج نموديم. به ميوه ى آن، چون ثمر دهد و به (طرز) رسيدنش بنگريد. قطعا در اينها براى مردمى كه ايمان مى آوردند، نشانه هاست. و براى خدا شريكانى از جن قرار دادند، با اينكه خدا آنها را خلق كرده است، و براى او، بى هيچ دانشى، پسران و دخترانى تراشيدند. او پاك و برتر است از آنچه وصف مى كنند. پديد آورنده ى آسمانها و زمين است. چگونه او را فرزندى باشد، در صورتى كه براى او همسرى نبوده، و هر چيزى را آفريد، و اوست كه به هر چيزى داناست. اين است خدا، پروردگار شما. هيچ معبودى جز او نيست؛ آفريننده ى هر چيزى است. پس او را بپرستيد، و او بر هر چيزى نگهبان است. [براى آگاهى بيشتر درباره ى آيات فوق، ر. ك: تفسير الميزان، ج 7، ص 302 به بعد.]

هدفدارى در آفرينش جهان و انسان

من غير حاجة منه الى تكوينها، و لا فائدة له فى تصويرها الا تثبيتا لحكمته، و تنبيها على طاعته، و اظهارا لقدرته، و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته.

(خداوند پديده ها را آفريد) بى آنكه هيچ نيازى او را در اين آفريدن باشد و بدون آنكه هيچ سودى در اين صورتگرى و پرداختن، به او بازگردد، جز آنكه ثبات و پايدارى حكمت خويش را برساند و بر پيروى از (فرمانهاى) خود هشيارى دهد، قدرت (بيكران) خود را (در عرصه هستى) به نمايش بگذارد و آفريدگانش را بنده وار بنوازد و فراخوان خود (به بندگى) را عزت بخشد.

از روزگاران بسيار دور، بشر در انديشه ى سيراب كردن عطشى بوده كه فطرتا نسبت به فهميدن و ادراك حقايق (واقعها و عينهاى موجودات) داشته است؛ چرا كه از جمله غرائز اصيل و بنيادين آدمى، غريزه ى حقيقت خواهى و حس كنجكاوى سيرى ناپذير و مرز ناشناس اوست كه ارضاى اين غريزه نيز يكى از نيازهاى روانى و روحى وى را برآورده مى سازد. هر چند اين غريزه در همه ى افراد به طور يكسان بيدار و فعال نيست؛ ولى در هيچ فردى از افراد انسانى كاملا خفته و خاموش نيست.

على الاصول، جنگ و گريزهاى علمى و چالشهاى فكرى دانشمندان و پژوهشگران، در طول قرنها و اعصار، يعنى از وقتى كه انسان بوده است، جز اين نبوده كه مى خواسته اند هر چه واقع بينانه تر با حقايق جهان (هر چه هست، جز خدا) و قانون هاى حاكم بر آنها آشنا شوند و به كشف معماى هستى و راز نهانى آن، و شناخت واقعيت هاى اشيا و چگونگى آنها براى دستيابى به يقين و قاطعيت در مسئله ى آفرينش جهان و انسان، از جمله هدفدارى آن، دست يابند؛ اگر چه در
اين راه پر پيچ و خم كه رهيافتنش معرفت و بازگشايى مسائل نگشوده و رازهاى هستى، و هدفش دست يافتن به حقيقت غايى و غايت حقيقى است- در حدى كه استعداد بشرى و قواى ادراك انسانى اقتضا مى كند واجازه مى دهد، نه بيشتر- توفيقى نسبى يافته است؛ لكن هنوز در ميانه راه است. براى همين، فيلسوفان الهى، بر خلاف عالمان تجربى كه سر تا سر هستى را پهنه ى كنكاش خود قرار داده اند، در تعريف حكمت آورده اند:

حكمت، علم به احوال اعيان موجودات است، به گونه اى كه مطابق با واقع باشد، به اندازه ى استعداد بشرى. و اين از ويژگى هاى تعاليم و آموزه هاى قرآنى و به تبع آن، تعاليم راقى اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه توانسته اند جستجوگران حقيقت را با اشياى جهان آشنا كنند و پژوهشگران پر تلاشى را كه به دنبال راه حل ها و گره گشايى هايى روشن ترند، به صراط مستقيمى كه منتهى به حقيقت ناب مى شود، هدايت كنند: و لهديناهم صراطا مستقيما- و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا- ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما. [سوره ى نساء، آيه ى 68- 70.] و قطعا آنان را به راهى راست، هدايت مى كرديم؛ و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره ى كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته (يعنى) با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان اند، و آنان چه نيكو همدمان اند.

فبشر عباد- الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولو الالباب. [سوره ى زمر، آيه ى 17- 18.]

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن، گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند؛ اينان اند كه خدايشان راه نموده و اينان اند همان خردمندان.

اينكه خداوند مى فرمايد: بندگان من، پيرو بهترين سخن اند، بدين معناست كه به لحاظ ساختار وجودى شان، در جستجوى حقيقت اند و در سرشت خود، پيگير رشد و رسيدن به واقع اند. نشانه ى اين جويايى اين است كه در سر دو راهى حق و باطل، و رشد و گمراهى، به طور قطع، حق و رشد را مى گزينند و در برخورد با حق و احق، و نيكو و نيكوتر، احق و نيكوتر را. در
حديث نبوى آمده است:

رب ارنا الاشياء كما هى. [مفاتيح الغيب، ص 301.]

پروردگارا! حقايق اشياء (واقعهاى جهان) را آن چنان كه هستند، نه بدان گونه كه ذهنها مى سازند، بر ما بنمايان.

انسان از نخستين روزهاى تبيين انديشمندانه از جهانى كه در آن زندگى مى كند و در پى تلاش و كوششى كه از جانب فاعلهاى مختار سر مى زند، غرض و هدف را مى بيند. براى او اين پرسش مطرح است كه: غرض و هدف در آفرينش جهان و انسان چه بوده است؟ به تعبير دقيق تر، انسان با پرسش هايى رويارو است كه ذهن نقاد او را به خود مشغول داشته است كه در ميان پرسش هاى ديگر علوم و رشته هاى دانش بشرى، به پرسش هاى مهم فلسفى الهى و كلام، شهرت يافته اند و پاسخگويى به اين پرسش ها را فيلسوفان الهى و متكلمان به عهده دارند. اگر چه اين پاسخها با همه ى گره گشايى ها، در حدى نبوده است كه كام جان پر عطش انسان جستجوگر را سيراب كند؛ اما در مقياس توانايى و تاخت و تاز انديشه ى بشرى، شايسته ى تحسين و در خور ستايش است. ستاره هاى دانش و انديشه، همواره چراغ راه انسان بوده؛ ولى به لحاظ دانش اندك و انديشه ى محدود خود، هنوز در آغاز راه به سر مى برند. قرآن كريم مى فرمايد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا. [سوره ى اسراء، آيه ى 85.] و به شما از دانش، جز اندكى داده نشده است.

رباعى زير منسوب به شيخ الرئيس ابوعلى سيناست:



  • دل، گر چه در اين باديه بسيار شتافت دل، گر چه در اين باديه بسيار شتافت


  • يك موى ندانست، ولى موى شكافت يك موى ندانست، ولى موى شكافت




  • اندر دل من هزار خورشيد بتافت اندر دل من هزار خورشيد بتافت


  • آخر به كمال ذره اى راه نيافت آخر به كمال ذره اى راه نيافت


آرى! فيلسوفان و دانشمندان در مقايسه با اسرار و عظمت جهان هستى، جز اندكى نمى دانند و جز حيرت و شگفتى، نصيبى نبرده اند:



  • آنان كه محيط فضل و آداب شدند آنان كه محيط فضل و آداب شدند


  • در جمع كمال، شمع اصحاب شدند در جمع كمال، شمع اصحاب شدند




  • ره زين شب تاريك نبردند به روز ره زين شب تاريك نبردند به روز


  • گفتند فسانه اى و در خواب شدند گفتند فسانه اى و در خواب شدند




  • اسرار ازل را نه تو دانى و نه من اسرار ازل را نه تو دانى و نه من


  • وين حرف معما نه تو خوانى و نه من وين حرف معما نه تو خوانى و نه من




  • هست از پس پرده گفتگوى من و تو هست از پس پرده گفتگوى من و تو


  • چون پرده برافتد، نه تو مانى و نه من چون پرده برافتد، نه تو مانى و نه من


(خيام) و اين پيامبران و اولياى بزرگ خداوندند كه به لحاظ ارتباط تنگاتنگ با غيب عالم و نشستن بر سر سفره وحى، پيروان خود را در جريان واقعيت هاى جهان قرار داده اند و با تعليم حكمت كه رساندن آدميان به اوج واقعيت و بالاترين مرتبه درك و فهم، در رهگذر فلسفه علمى و عقلى است به تامل و دقت در جنبه ى ملكوت و باطن جهان عينى نيز فراخوانده اند:

اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء. [سوره ى اعراف، آيه ى 185.] .

آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است، ننگريسته اند؟ و اين دعوت، براى اين است كه خرد و انديشه و استدلال، تا مرزهايى خاص، راهبر آدمى به حقايق است؛ ميدانهاى تو در تو در پشت ديوار ضخيم طبيعت است و در آنها پاى عقل و استدلال مى لنگد، و به گفته مولانا:



  • پاى استدلاليان چوبين بود پاى استدلاليان چوبين بود


  • پاى چوبين سخت بى تمكين بود پاى چوبين سخت بى تمكين بود


تنها راه مطمئن براى رسيدن به معرفت حقيقى و يقينى و مشاهده و دريافت مستقيم حقايق، آن است كه آدمى، خود را از تخته بند «حد و رسم» و «مقدم و تالى» برهاند و از تنيدن در تار و پود اصطلاحات خود ساخته و معما گونه، آزاد كند تا از واقعيت هاى متغير و نسبى به سوى حقيقت مطلق و يگانه راه يابد و اين، جز با قرار گرفتن در صراط مستقيم هدايت الهى، امكان پذير نخواهد بود. بدين روى، خداوند از بندگانش خواسته تا پيوسته راه يافتن به صراط مسقتيم را كه همان راه انسانهايى است كه دلهايشان با جهان غيب و صقع ربوبى گره خورده است، از او بطلبند: «صراط الذين انعمت عليهم».

چرا كه تنها با تكيه بر خردورزى و تفكر در محدوده ى صور ذهنى و مفاهيم انتزاعى و دست و پا زدن در پيچ و خم استدلالها و اشكال منطقى و توصيف و ادراك امور عقلانى، راه به حقيقت برده نمى شود:



  • حديث از مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو حديث از مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو


  • كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را


و آيت عشق را در دفتر عقل آموختن، خطاست:



  • اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى


  • ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست


پرسش هاى اساسى در بحث جهان شناسى و هدفدارى آفرينش
من غير حاجة الى تكوينها و لا فائدة له فى تصويرها.

بى آنكه هيچ نيازى او را در اين آفريدن باشد و بدون آنكه هيچ سودى در اين صورتگرى و پرداختن، به او بازگردد.

التصوير: صورت پردازى موجودات است، به گونه اى كه با يكديگر مشتبه نشوند. واژه تصوير، همانند كلمه ى تكوين، متضمن معناى ايجاد است و فرع بر آفريدن موجودات است. بدين معنا كه خداوند، پديده ها را آفريد؛ سپس آنها را از يكديگر با صورت پردازش، جدا و ممتاز ساخت: و لقد خلقناكم ثم صورناكم. [سوره ى اعراف، آيه ى 11.]

در حقيقت، شما را خلق كرديم؛ سپس به صورتگرى شما پرداختيم.

از جمله مباحث شورانگيز و نشاطآورى كه گاه شيدايى و دلبردگى را نيز به دنبال دارد، بحث «غناى ذاتى» و بى نيازى مطلق پروردگار متعال است. همه براهين فلسفى و كلامى، بر اين اتفاق اند كه «وجود واجب تعالى» به لحاظ اينكه «لذاته واجب» است، مطلق بوده، به هيچ حد و مرزى، محدود و به هيچ شرطى، مشروط نيست؛ چرا كه اگر محدود به چيزى مى شد، در وراى حد و بيرون از آن، وجود نمى داشت و به فرض بودن قيدو شرء معدوم و باطل مى گشت، اكنون، هستى اش واجب فرض شده است. بنابراين، خداى تعالى از وحدتى برخوردار است كه دومى براى او قبال فرض و تصور نيست، و مطلقى است كه به هيچ قيدى و شرطى، مقيد و مشروط نيست. در تعبير پيشوايان دين آمده است:

خداى تعالى غنى است؛ اما نه چون اغنيا زنده است؛ نه چون زنده ها، عزيز است؛ نه چون عزيزان، عليم و داناست؛ نه چون دانايان؛ يعنى از هر كمالى، صرف و خالص و محض آن- كه هيچ گونه آلايش و آميختگى با خلافش ندارد- در اوست. [براى آگاهى بيشتر به تفسير آيه هاى نخستين سوره ى حديد و تفسير سوره ى توحيد تفسير الميزان مراجعه شود.]

خداوند تعالى، پديد آورنده ى همه ى پديده هاست و هر آنچه كه نام «چيز» بر آن صدق كند، هر چه دارد، از اوست و در ذات و صفات و آثارش نيازمند خداست و در برآوردن نيازهايش رو به سوى او دارد و قصد او را مى كند؛ همچنان كه در قرآن كريم آمده: «الا له الخلق و الامر» و نيز به طور مطلق، هر موجودى سرانجامش اوست: «و ان الى ربك المنتهى»؛ يعنى هر موجودى، هر چه را قصد كند، نهايى ترين مقصدش خداست و برآورنده ى حاجت و نيازش، تنها اوست:



  • اين همه گتفيم ليك اندر بسيج اين همه گتفيم ليك اندر بسيج


  • بى عنايات خدا هيچ ايم، هيچ بى عنايات خدا هيچ ايم، هيچ




  • بى عنايات حق و خاصان حق بى عنايات حق و خاصان حق


  • گر ملك باشد، سياهستش ورق گر ملك باشد، سياهستش ورق




  • اى خدا، اى فضل تو حاجت روا اى خدا، اى فضل تو حاجت روا


  • با تو ياد هيچ كس نبود روا با تو ياد هيچ كس نبود روا


[مثنوى، دفتر اول، بيت 1878- 1880.] .

بحث استغناى خداوند (غناى ذاتى بى نيازى مطلق او) از آفريده ها، در جاى جاى قرآن كريم، موج مى زند؛ علاوه بر اينكه در آياتى ويژه، به طورى صريح بدان پرداخت شده است: و الله غنى حليم. [سوره ى بقره، آيه ى 263.] . و اعلموا ان الله غنى حميد. [سوره ى بقره، آيه ى 267.]

فان الله غنى عن العالمين. [سوره ى آل عمران، آيه ى 97.]

ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد. [سوره ى ابراهيم، آيه ى 8.]

لله ما فى السماوات و الارض ان الله هو الغنى الحميد. [سوره ى لقمان، آيه ى 26.]

يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد. [سوره ى فاطر، آيه ى 15.] و ربك الغنى ذو الرحمة. [سوره ى انعام، آيه ى 113.]

آيات ديگرى نيز هست كه استغناى خداوند را به عنوان مهمترين معارف قرآنى، در بحث توحيد آورده اند. در همه ى اين آيات، سخن از بى نيازى خداوند است در رويارويى با پديده هاى هستى، بويژه انسان. اگر چه، مخاطب قرآن كريم، تنها انسان است؛ اما در حقيقت، بحث استغنا در مورد همه ى هستى مطرح شده است؛ زيرا غناى خداوند، مطلق است و شامل جميع جهات است و فقر و حاجتمندى، هم در اصل هستى و هم در كمالات آن، ذاتى پديدهاى آن، از جمله انسان است و به تعبير دقيق فلسفى آن، وجود آفريده ها عين ربط است.

به گفته ى صدرالمتالهين شيرازى، فيلسوف نامدار اسلامى:

ان العاقل اللبيب بقوة الحديث يفهم... ان جميع الوجودات الامكانية و الانيات
الارتباطية التعلقته اعتبارات و شوون للوجود الواجبى، و اشعة و ظلال للنور القيومى، لا استقلال لها بحسب الهيوة و لا يمكن ملاحظتها ذواتا منفصلة و انيات مستقلة لان التابعية و التعلق بالغير و الفقر و الحاجة عين حقائها، لا ان لها حقائق على حيالها عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة اليه، بل هى فى ذواتها محض الفاقة و التعلق، فلا حقائق لها الا كونها توابع لحقيقة واحدة، فالحقيقة واحدة و ليس غيرها الا شوونها و فنونها و حيثياتها و اطوارها و لمعات نورها و ظلال ضوئها و تجليات ذاتها. [الاسفار الاربعة، ج 1، ص 77.]

اينكه ما هيچ هستيم و همه چيز، اوست؛ ما عدم محض ايم و وجود حقيقى، خداوند است، از نكته هاى بسيار ظريف و دل انگيزى است كه حكيمان الهى، بويژه حكيم شيراز در پرتو معارف قرآن كريم و اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدان دست يافته اند.

عارف رومى در مقام مناجات، چه زيبا و ظريف سروده است؛ چنانكه گويى تبيين و توضيح كلام صدرالدين شيرازى است:



  • ما چو جنگيم و تو زخمه مى زنى ما چو جنگيم و تو زخمه مى زنى


  • زارى از ما نه، تو زارى مى كنى زارى از ما نه، تو زارى مى كنى




  • ما چو ناييم و نوا در ما ز توست ما چو ناييم و نوا در ما ز توست


  • ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست




  • ما چون شطرنج ايم اندر برد و مات ما چون شطرنج ايم اندر برد و مات


  • برد و مات ما ز توست اى خوش صفات برد و مات ما ز توست اى خوش صفات




  • ما كه باشيم اى تو ما را جان جان ما كه باشيم اى تو ما را جان جان


  • تا كه ما باشيم با تو در ميان؟ تا كه ما باشيم با تو در ميان؟




  • ما عدمهاييم و هستى هاى ما ما عدمهاييم و هستى هاى ما


  • تو، وجود مطلقى فانى نما تو، وجود مطلقى فانى نما




  • ما همه شيران، ولى شير علم ما همه شيران، ولى شير علم


  • حمله شان از باد باشد دم به دم حمله شان از باد باشد دم به دم




  • حمله شان پيدا و ناپيداست باد حمله شان پيدا و ناپيداست باد


  • آنك ناپيداست هرگز گم مباد آنك ناپيداست هرگز گم مباد




  • باد ما و بود ما از داد توست باد ما و بود ما از داد توست


  • هستى ما جمله از ايجاد توست هستى ما جمله از ايجاد توست




  • لذت هستى نمودى نيست را لذت هستى نمودى نيست را


  • عاشق خود كرده بودى نيست را عاشق خود كرده بودى نيست را




  • لذت انعام خود را وا مگير لذت انعام خود را وا مگير


  • نقل و باده و جام خود را وامگير نقل و باده و جام خود را وامگير




  • ور بگيرى كيت جست و جو كند؟ ور بگيرى كيت جست و جو كند؟


  • نقش با نقاش چون نيرو كند؟ نقش با نقاش چون نيرو كند؟




  • منگر اندر ما، مكن در ما نظر منگر اندر ما، مكن در ما نظر


  • اندر اكرام و سخاى خود نگر اندر اكرام و سخاى خود نگر




  • ما نبوديم و تقاضامان نبود ما نبوديم و تقاضامان نبود


  • لطف تو ناگفته ى ما مى شنود لطف تو ناگفته ى ما مى شنود




  • نقش باشد پيش نقاش و قلم نقش باشد پيش نقاش و قلم


  • عاجز و بسته، چو كودك در شكم عاجز و بسته، چو كودك در شكم




  • پيش قدرت، خلق جمله ى بارگه پيش قدرت، خلق جمله ى بارگه


  • عاجزان چون پيش سوزن كارگه عاجزان چون پيش سوزن كارگه




  • گاه نقشش ديو و گه آدم كند گاه نقشش ديو و گه آدم كند


  • گاه نقشش شادى و گه غم كند گاه نقشش شادى و گه غم كند




  • دست نه، تا دست جنباند به دفع دست نه، تا دست جنباند به دفع


  • نطق نه، تا دم زند در ضر و نفع نطق نه، تا دم زند در ضر و نفع




  • تو ز قرآن باز خوان تفسير بيت تو ز قرآن باز خوان تفسير بيت


  • گفت ايزد: «ما رميت اذ رميت» گفت ايزد: «ما رميت اذ رميت»




  • گر بپرانيم تير، آن نه ز ماست گر بپرانيم تير، آن نه ز ماست


  • ما كمان و تيراندازش خداست ما كمان و تيراندازش خداست




  • اين نه جبر، اين معنى جبارى است اين نه جبر، اين معنى جبارى است


  • ذكر جبارى براى زارى است ذكر جبارى براى زارى است


[مثنوى، دفتر اول، بيت 598- 617.] .

اكنون كه روشن شد خداى تعالى، غنى مطلق است و از هر حيث، بى نياز و به تعبير قرآن، صمد على الاطلاق» است، اين سوال پيش مى آيد كه: خداوند براى چه جهان را آفريد؟ آيا به اين آفريدن نيازمند بود؟

فاطمه عليهاالسلام با تعبير «من غير حاجة منه الى تكوينها و لا فائدة له فى تصويرها»، زمينه ى پاسخ به اين پرسش اساسى را فراهم نموده است؛ يعنى پيش از بيان چرايى اصل آفرينش، ذهنها را به «غناى ذاتى و بى نيازى مطلق خداوند»، توجه داده است كه خداوند، نه در آفرينش و نه در صورت پردازى آفريده ها، هيچ گونه نيازى نداشته و هيچ گونه سودى را براى خويش در نظر نگرفته و در آفريدن، قصد سودايى را ننموده است.

على عليه السلام فرموده است:

كل شى ء خاضع له و كل شى ء قائم به، غنى كل فقير و عز كل ذليل، و قوة كل ضعيف، و مفزع كل ملهوف... بل كنت قبل الواصفين من خلقك لم تخلق الخلق لوحشة، و لاستعملتهم لمنفعة. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، خطبه 106.]

همه چيز در برابر او خاضع و فروتن است و همه اشيا به (اراده ى) او موجود و برپاست؛ بى نياز كننده ى هر نيازمند، و عزت دهندى هر خوار و زبون، و نيرو بخش هر ناتوان، و پناه غمزدگان است... تو پيش [مقصود از پيش (قبل)، تقدم رتبى است، نه زمانى «كان الله و لم يكن معه شى ء».] از آفريدگانى كه وصف تو را مى گويند، وجود داشته اى؛ خلق را براى رهايى از بيم تنهايى نيافريده اى، و آنان را براى سودى به كار نگرفته اى. و در خطبى اول نهج البلاغه مى فرمايد:

متوحد اذ لا سكن يستانس به و لا يستوحش لفقده.

او يگانه اى است؛ نه بدين معنا كه وجود همدم، باعث آرامش او نمى شود و نبودن همدم، وى را به وحشت نمى اندازد.

امام رضا عليه السلام به عمران صابى فرمود: و اعلم يا عمران، انه لو كان خلق ما خلق لحاجة لم يخلق الا من يستعين به على حاجته، و لكان ينبغى ان يخلق اضعاف ما خلق، لان الاعوان كلما كثروا كان صاحبهم اقوى، و الحاجة يا عمران لا يسعها لانه لم يحدث من الخلق شيا الا حدثت فيه حاجة اخرى و لذلك اقول: لم يخلق الخلق لحاجه، ولكن نقل بالخلق الحوائج بعضهم الى بعض و فضل بعضهم على بعض بلا حاجة منه الى من فضل و لا نقمة منه على من اذل، فلهذا خلق. [التوحيد، ص 431.] و بدان اى عمران، اگر خداى تعالى آنچه را كه آفريده است، از روى احتياج و نيازمندى بود، نمى آفريد، مگر آنچه را كه در برآوردن نيازش از آن كمك بگيرد، و سزاوار بود كه چندين برابر آفريده هايش بيافريند؛ زيرا هر اندازه كمك براى يك موجود بيشتر باشد، نيرومندتر مى گردد.

اى عمران! نيازمندى هيچ گاه براى خداوند امكان پذير نيست؛ زيرا اگر آفرينش براى برآوردن نيازش مى بود، ناگزير، آفريدن هر يك از آنها خود، نيازى ديگر را پديد مى آورد. براى همين است كه مى گويم: خداى متعال، آفريده ها را از روى نياز نيافريده است؛ بلكه نيازمندى را در آفريده ها قرار داده كه به وسيله ى برخى از آنها به برخى ديگر انتقال مى يابد؛ و بعضى از آفريده ها را بر بعضى ديگر برترى داده است، بدون نياز به آنچه برتر است و بدون دشمنى با آنچه كه در مرتبه ى پايين تر است؛ پس بدين سان آفريد.

در اين سخن، امام رضا عليه السلام براى تببين بى نيازى خداوند متعال به آفرينش جهان مى فرمايد:

اولا: اگر براى برآوردن نياز خود مى آفريد، مى بايد چيزهايى را بيافريند كه در برآوردن نيازها او را يارى دهند، حال آنكه جهان هستى، هم در حدوث و هم در بقا به او نيازمندند:



  • سيه رويى ز ممكن در دو عالم سيه رويى ز ممكن در دو عالم


  • جدا هرگز نشد، والله اعلم جدا هرگز نشد، والله اعلم


ثانيا: اگر خداى تعالى به آفريده هاى خود نيازمند بود، نيازى را بر نياز خود مى افزود؛ زيرا هر آفريده اى در پيدايش و بقاى خود به چيزهايى نيازمند است كه بدون آنها نه پديد مى آمد و نه در
صورت پديد آمدن، مى توانست به هستى خود ادامه بدهد. بنابراين، آفريدن هر آفريده اى، خود، بى نهايت آفريده هايى مى طلبد و در نهايت بر نيازمندى خداوند مى افزود.

امام حسين عليه السلام در مناجات عرفه به پبشگاه خداوند، غناى مطلق ذات مقدس حق را چنين تبيين مى كند:

الهى انت الغنى بذاتك ان يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى.

خداى من! تو در ذات خود، بى نيازتر از آن هستى كه براى تو سودى از خودت برسد، پس چگونه بى نياز از من نباشى؟

چرا آفريد؟

حال مى رسيم به پرسش اساسى كه در پيش مطرح كرديم: خداى تعالى با توجه به غناى ذاتى و بى نيازى مطلق براى چه آفريد، در حالى كه هيچ گونه نيازى به آفريدن جهان نداشت؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت: هستى خداوند، اقتضاى ذاتش «رحمانيت» و «فياضيت» است؛ بدين معنا كه گستردن فيض و رحمت، مقتضاى خدايى اوست، «گل خندان كه نخندد، چه كند؟»؛ و اگر نيافريند، نسبت «بخل» بر ذات اقدس او روا خواهد بود و بخل ورزيدن، علاوه بر آنكه با فياضيتش سازگار نيست، مستلزم نقص و عيب خواهد بود: «سبحان ربى الاعلى و بحمده» و گفته شد كه صمد است و منزه از مطلق نقصها.

با نگاهى عميق تر مى توان گفت كه همه ى پديده هاى جهان، در علم خداوند وجود داشته اند و گويا با زبان استعداد و آمادگى، خواهان وجود بودند؛ خواهان پديد آمدن و ظهور.

يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان. [سوره ى الرحمن، آيه ى 29.] .

هر كه در آسمان و زمين است، از او درخواست مى كند، هر زمان، او در كارى است. و خداى تعالى بدين خواسته پاسخ داده است كه پاسخ خداوند، همان هستى و تحقق موجودات است. و اتاكم من كل ما سالتموه. [سوره ى ابراهيم، آيه ى 34.] . و از هر چه از او خواستيد، به شما عطا كرد.

عارفان شوريده اى كه كام جانشان از زلال ناب معارف وحى محمدى صلى الله عليه و آله سيراب گشته است، با استناد به حديث شريف «حب»- گذشته از درستى استناد آن به قدسى بودن- هستى جهان را طفيل «حب ظهور و اظهار» و به گفته ى حافظ، «طفيل عشق» مى بينند: «طفيل هستى عشق اند آدمى و پرى». يعنى اگر پاى عشق در ميان نبود، هيچ آفريده اى پديد نمى آمد. اينان، حق را كه بنياد ذاتى جهان هستى است، خير محض و جمال مطلق مى دانند و لازمه ى اين سرشارى و زيبايى را نيز فيضان و جلوه گرى.

در روايت از حضرت داوود عليه السلام آمده است:

يا رب لماذا خلقت الخق؟ قال: كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف. [احاديث مثنوى، ص 29، به نقل از: شرح مثنوى، كريم زمانى، ج 1.]

(داوود پرسيد:) پروردگارا! از بهر چه آفرينش را پديد آوردى؟ فرمود: من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم. پس آفريدم آفريدگان را تا شناخته شوم.

به گفته مولاناى روم:



  • گنج مخفى بد، ز پرى چاك كرد گنج مخفى بد، ز پرى چاك كرد


  • خاك را تابان تر از افلاك كرد خاك را تابان تر از افلاك كرد





  • گنج مخفى بد، ز پرى جوش كرد

    گنج مخفى بد، ز پرى جوش كرد


  • خاك را سلطان اطلس پوش كرد خاك را سلطان اطلس پوش كرد


[مثنوى، دفتر اول، بيت 2862]

2863.گنجى نهان بود كه از شدت فزونى و پرى، هستى را شكافت و همين جهان خاكى را درخشان تر از كرات نورانى كرد. گنجى نهان بود؛ ولى از فرط كمال و سرشارى جمال، جوشيدن گرفت و خاك بى مقدار (انسان) را پادشاه پرشكوه و فر نمود، و به گفته شيخ محمود شبسترى:



  • حديث «كنت كنزا» را فروخوان حديث «كنت كنزا» را فروخوان


  • كه تا پيدا ببينى گنج پنهان كه تا پيدا ببينى گنج پنهان


گنج هستى مطلق حضرت حق كه در كمال نورانيت خود نهان بود، در خراب آباد اعيان ممكنات، نمايان شد. [شرح گلشن راز، ص 109.]

فخرالدين عراقى در شرح اين حديث مى گويد:

سلطان عشق، خواست كه خيمه به صحرا زند، در خزائن بگشاد، گنج بر عالم پاشيد، ورنه، عالم با بود و نبود خود، آرميده بود و در خلوتخانه ى شهود، آسوده. آنجا كه: «كان الله و لم يكن معه شى ء» ناگاه، عشق بيقرار، از بهر اظهار كمال، پرده از روى كار بگشود و از روى معشوقى، خود را بر عين عاشق، جلوه فرمود صبح ظهور، نفس زد؛ آفتاب عنايت، بتافت؛ نسيم سعادت بوزيد؛ درياى وجود در جنبش آمد؛ سحاب فيض، چندان باران بر زمين استعداد باريد كه عاشق، سيراب آب حيات شد؛

/ 36