(براى شما) قرارگاه و محل امانتى (مقرر كرد). بى ترديد، ما آيات (خود) را براى مردمى كه مى فهمد، به روشنى بيان كرده ايم. و اوست كسى كه از آسمان، آبى فرود آورد. پس به وسيله ى آن، از هر گونه گياه برآورديم، و از آن (گياه)، جوانه ى سبزى خارج ساختيم كه از آن، دانه هاى متراكمى برمى آوريم، و از شكوفه ى درخت خرما، خوشه هايى است نزديك به هم؛ و (نيز) باغهايى از انگور و زيتون و انار- همانند و غير همانند- خارج نموديم. به ميوه ى آن، چون ثمر دهد و به (طرز) رسيدنش بنگريد. قطعا در اينها براى مردمى كه ايمان مى آوردند، نشانه هاست. و براى خدا شريكانى از جن قرار دادند، با اينكه خدا آنها را خلق كرده است، و براى او، بى هيچ دانشى، پسران و دخترانى تراشيدند. او پاك و برتر است از آنچه وصف مى كنند. پديد آورنده ى آسمانها و زمين است. چگونه او را فرزندى باشد، در صورتى كه براى او همسرى نبوده، و هر چيزى را آفريد، و اوست كه به هر چيزى داناست. اين است خدا، پروردگار شما. هيچ معبودى جز او نيست؛ آفريننده ى هر چيزى است. پس او را بپرستيد، و او بر هر چيزى نگهبان است. [براى آگاهى بيشتر درباره ى آيات فوق، ر. ك: تفسير الميزان، ج 7، ص 302 به بعد.]
هدفدارى در آفرينش جهان و انسان
من غير حاجة منه الى تكوينها، و لا فائدة له فى تصويرها الا تثبيتا لحكمته، و تنبيها على طاعته، و اظهارا لقدرته، و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته. (خداوند پديده ها را آفريد) بى آنكه هيچ نيازى او را در اين آفريدن باشد و بدون آنكه هيچ سودى در اين صورتگرى و پرداختن، به او بازگردد، جز آنكه ثبات و پايدارى حكمت خويش را برساند و بر پيروى از (فرمانهاى) خود هشيارى دهد، قدرت (بيكران) خود را (در عرصه هستى) به نمايش بگذارد و آفريدگانش را بنده وار بنوازد و فراخوان خود (به بندگى) را عزت بخشد. از روزگاران بسيار دور، بشر در انديشه ى سيراب كردن عطشى بوده كه فطرتا نسبت به فهميدن و ادراك حقايق (واقعها و عينهاى موجودات) داشته است؛ چرا كه از جمله غرائز اصيل و بنيادين آدمى، غريزه ى حقيقت خواهى و حس كنجكاوى سيرى ناپذير و مرز ناشناس اوست كه ارضاى اين غريزه نيز يكى از نيازهاى روانى و روحى وى را برآورده مى سازد. هر چند اين غريزه در همه ى افراد به طور يكسان بيدار و فعال نيست؛ ولى در هيچ فردى از افراد انسانى كاملا خفته و خاموش نيست. على الاصول، جنگ و گريزهاى علمى و چالشهاى فكرى دانشمندان و پژوهشگران، در طول قرنها و اعصار، يعنى از وقتى كه انسان بوده است، جز اين نبوده كه مى خواسته اند هر چه واقع بينانه تر با حقايق جهان (هر چه هست، جز خدا) و قانون هاى حاكم بر آنها آشنا شوند و به كشف معماى هستى و راز نهانى آن، و شناخت واقعيت هاى اشيا و چگونگى آنها براى دستيابى به يقين و قاطعيت در مسئله ى آفرينش جهان و انسان، از جمله هدفدارى آن، دست يابند؛ اگر چه دراين راه پر پيچ و خم كه رهيافتنش معرفت و بازگشايى مسائل نگشوده و رازهاى هستى، و هدفش دست يافتن به حقيقت غايى و غايت حقيقى است- در حدى كه استعداد بشرى و قواى ادراك انسانى اقتضا مى كند واجازه مى دهد، نه بيشتر- توفيقى نسبى يافته است؛ لكن هنوز در ميانه راه است. براى همين، فيلسوفان الهى، بر خلاف عالمان تجربى كه سر تا سر هستى را پهنه ى كنكاش خود قرار داده اند، در تعريف حكمت آورده اند: حكمت، علم به احوال اعيان موجودات است، به گونه اى كه مطابق با واقع باشد، به اندازه ى استعداد بشرى. و اين از ويژگى هاى تعاليم و آموزه هاى قرآنى و به تبع آن، تعاليم راقى اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه توانسته اند جستجوگران حقيقت را با اشياى جهان آشنا كنند و پژوهشگران پر تلاشى را كه به دنبال راه حل ها و گره گشايى هايى روشن ترند، به صراط مستقيمى كه منتهى به حقيقت ناب مى شود، هدايت كنند: و لهديناهم صراطا مستقيما- و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا- ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما. [سوره ى نساء، آيه ى 68- 70.] و قطعا آنان را به راهى راست، هدايت مى كرديم؛ و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره ى كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته (يعنى) با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان اند، و آنان چه نيكو همدمان اند. فبشر عباد- الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولو الالباب. [سوره ى زمر، آيه ى 17- 18.] پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن، گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند؛ اينان اند كه خدايشان راه نموده و اينان اند همان خردمندان. اينكه خداوند مى فرمايد: بندگان من، پيرو بهترين سخن اند، بدين معناست كه به لحاظ ساختار وجودى شان، در جستجوى حقيقت اند و در سرشت خود، پيگير رشد و رسيدن به واقع اند. نشانه ى اين جويايى اين است كه در سر دو راهى حق و باطل، و رشد و گمراهى، به طور قطع، حق و رشد را مى گزينند و در برخورد با حق و احق، و نيكو و نيكوتر، احق و نيكوتر را. در
حديث نبوى آمده است: رب ارنا الاشياء كما هى. [مفاتيح الغيب، ص 301.] پروردگارا! حقايق اشياء (واقعهاى جهان) را آن چنان كه هستند، نه بدان گونه كه ذهنها مى سازند، بر ما بنمايان. انسان از نخستين روزهاى تبيين انديشمندانه از جهانى كه در آن زندگى مى كند و در پى تلاش و كوششى كه از جانب فاعلهاى مختار سر مى زند، غرض و هدف را مى بيند. براى او اين پرسش مطرح است كه: غرض و هدف در آفرينش جهان و انسان چه بوده است؟ به تعبير دقيق تر، انسان با پرسش هايى رويارو است كه ذهن نقاد او را به خود مشغول داشته است كه در ميان پرسش هاى ديگر علوم و رشته هاى دانش بشرى، به پرسش هاى مهم فلسفى الهى و كلام، شهرت يافته اند و پاسخگويى به اين پرسش ها را فيلسوفان الهى و متكلمان به عهده دارند. اگر چه اين پاسخها با همه ى گره گشايى ها، در حدى نبوده است كه كام جان پر عطش انسان جستجوگر را سيراب كند؛ اما در مقياس توانايى و تاخت و تاز انديشه ى بشرى، شايسته ى تحسين و در خور ستايش است. ستاره هاى دانش و انديشه، همواره چراغ راه انسان بوده؛ ولى به لحاظ دانش اندك و انديشه ى محدود خود، هنوز در آغاز راه به سر مى برند. قرآن كريم مى فرمايد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا. [سوره ى اسراء، آيه ى 85.] و به شما از دانش، جز اندكى داده نشده است. رباعى زير منسوب به شيخ الرئيس ابوعلى سيناست:
دل، گر چه در اين باديه بسيار شتافت دل، گر چه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست، ولى موى شكافت يك موى ندانست، ولى موى شكافت
اندر دل من هزار خورشيد بتافت اندر دل من هزار خورشيد بتافت آخر به كمال ذره اى راه نيافت آخر به كمال ذره اى راه نيافت
آنان كه محيط فضل و آداب شدند آنان كه محيط فضل و آداب شدند در جمع كمال، شمع اصحاب شدند در جمع كمال، شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند به روز ره زين شب تاريك نبردند به روز گفتند فسانه اى و در خواب شدند گفتند فسانه اى و در خواب شدند
اسرار ازل را نه تو دانى و نه من اسرار ازل را نه تو دانى و نه من وين حرف معما نه تو خوانى و نه من وين حرف معما نه تو خوانى و نه من
هست از پس پرده گفتگوى من و تو هست از پس پرده گفتگوى من و تو چون پرده برافتد، نه تو مانى و نه من چون پرده برافتد، نه تو مانى و نه من
پاى استدلاليان چوبين بود پاى استدلاليان چوبين بود پاى چوبين سخت بى تمكين بود پاى چوبين سخت بى تمكين بود
حديث از مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو حديث از مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست
من غير حاجة الى تكوينها و لا فائدة له فى تصويرها. بى آنكه هيچ نيازى او را در اين آفريدن باشد و بدون آنكه هيچ سودى در اين صورتگرى و پرداختن، به او بازگردد. التصوير: صورت پردازى موجودات است، به گونه اى كه با يكديگر مشتبه نشوند. واژه تصوير، همانند كلمه ى تكوين، متضمن معناى ايجاد است و فرع بر آفريدن موجودات است. بدين معنا كه خداوند، پديده ها را آفريد؛ سپس آنها را از يكديگر با صورت پردازش، جدا و ممتاز ساخت: و لقد خلقناكم ثم صورناكم. [سوره ى اعراف، آيه ى 11.] در حقيقت، شما را خلق كرديم؛ سپس به صورتگرى شما پرداختيم. از جمله مباحث شورانگيز و نشاطآورى كه گاه شيدايى و دلبردگى را نيز به دنبال دارد، بحث «غناى ذاتى» و بى نيازى مطلق پروردگار متعال است. همه براهين فلسفى و كلامى، بر اين اتفاق اند كه «وجود واجب تعالى» به لحاظ اينكه «لذاته واجب» است، مطلق بوده، به هيچ حد و مرزى، محدود و به هيچ شرطى، مشروط نيست؛ چرا كه اگر محدود به چيزى مى شد، در وراى حد و بيرون از آن، وجود نمى داشت و به فرض بودن قيدو شرء معدوم و باطل مى گشت، اكنون، هستى اش واجب فرض شده است. بنابراين، خداى تعالى از وحدتى برخوردار است كه دومى براى او قبال فرض و تصور نيست، و مطلقى است كه به هيچ قيدى و شرطى، مقيد و مشروط نيست. در تعبير پيشوايان دين آمده است: خداى تعالى غنى است؛ اما نه چون اغنيا زنده است؛ نه چون زنده ها، عزيز است؛ نه چون عزيزان، عليم و داناست؛ نه چون دانايان؛ يعنى از هر كمالى، صرف و خالص و محض آن- كه هيچ گونه آلايش و آميختگى با خلافش ندارد- در اوست. [براى آگاهى بيشتر به تفسير آيه هاى نخستين سوره ى حديد و تفسير سوره ى توحيد تفسير الميزان مراجعه شود.] خداوند تعالى، پديد آورنده ى همه ى پديده هاست و هر آنچه كه نام «چيز» بر آن صدق كند، هر چه دارد، از اوست و در ذات و صفات و آثارش نيازمند خداست و در برآوردن نيازهايش رو به سوى او دارد و قصد او را مى كند؛ همچنان كه در قرآن كريم آمده: «الا له الخلق و الامر» و نيز به طور مطلق، هر موجودى سرانجامش اوست: «و ان الى ربك المنتهى»؛ يعنى هر موجودى، هر چه را قصد كند، نهايى ترين مقصدش خداست و برآورنده ى حاجت و نيازش، تنها اوست:
اين همه گتفيم ليك اندر بسيج اين همه گتفيم ليك اندر بسيج بى عنايات خدا هيچ ايم، هيچ بى عنايات خدا هيچ ايم، هيچ
بى عنايات حق و خاصان حق بى عنايات حق و خاصان حق گر ملك باشد، سياهستش ورق گر ملك باشد، سياهستش ورق
اى خدا، اى فضل تو حاجت روا اى خدا، اى فضل تو حاجت روا با تو ياد هيچ كس نبود روا با تو ياد هيچ كس نبود روا
الارتباطية التعلقته اعتبارات و شوون للوجود الواجبى، و اشعة و ظلال للنور القيومى، لا استقلال لها بحسب الهيوة و لا يمكن ملاحظتها ذواتا منفصلة و انيات مستقلة لان التابعية و التعلق بالغير و الفقر و الحاجة عين حقائها، لا ان لها حقائق على حيالها عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة اليه، بل هى فى ذواتها محض الفاقة و التعلق، فلا حقائق لها الا كونها توابع لحقيقة واحدة، فالحقيقة واحدة و ليس غيرها الا شوونها و فنونها و حيثياتها و اطوارها و لمعات نورها و ظلال ضوئها و تجليات ذاتها. [الاسفار الاربعة، ج 1، ص 77.] اينكه ما هيچ هستيم و همه چيز، اوست؛ ما عدم محض ايم و وجود حقيقى، خداوند است، از نكته هاى بسيار ظريف و دل انگيزى است كه حكيمان الهى، بويژه حكيم شيراز در پرتو معارف قرآن كريم و اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدان دست يافته اند. عارف رومى در مقام مناجات، چه زيبا و ظريف سروده است؛ چنانكه گويى تبيين و توضيح كلام صدرالدين شيرازى است:
ما چو جنگيم و تو زخمه مى زنى ما چو جنگيم و تو زخمه مى زنى زارى از ما نه، تو زارى مى كنى زارى از ما نه، تو زارى مى كنى
ما چو ناييم و نوا در ما ز توست ما چو ناييم و نوا در ما ز توست ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست
ما چون شطرنج ايم اندر برد و مات ما چون شطرنج ايم اندر برد و مات برد و مات ما ز توست اى خوش صفات برد و مات ما ز توست اى خوش صفات
ما كه باشيم اى تو ما را جان جان ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما باشيم با تو در ميان؟ تا كه ما باشيم با تو در ميان؟
ما عدمهاييم و هستى هاى ما ما عدمهاييم و هستى هاى ما تو، وجود مطلقى فانى نما تو، وجود مطلقى فانى نما
ما همه شيران، ولى شير علم ما همه شيران، ولى شير علم حمله شان از باد باشد دم به دم حمله شان از باد باشد دم به دم
حمله شان پيدا و ناپيداست باد حمله شان پيدا و ناپيداست باد آنك ناپيداست هرگز گم مباد آنك ناپيداست هرگز گم مباد
باد ما و بود ما از داد توست باد ما و بود ما از داد توست هستى ما جمله از ايجاد توست هستى ما جمله از ايجاد توست
لذت هستى نمودى نيست را لذت هستى نمودى نيست را عاشق خود كرده بودى نيست را عاشق خود كرده بودى نيست را
لذت انعام خود را وا مگير لذت انعام خود را وا مگير نقل و باده و جام خود را وامگير نقل و باده و جام خود را وامگير
ور بگيرى كيت جست و جو كند؟ ور بگيرى كيت جست و جو كند؟ نقش با نقاش چون نيرو كند؟ نقش با نقاش چون نيرو كند؟
منگر اندر ما، مكن در ما نظر منگر اندر ما، مكن در ما نظر اندر اكرام و سخاى خود نگر اندر اكرام و سخاى خود نگر
ما نبوديم و تقاضامان نبود ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفته ى ما مى شنود لطف تو ناگفته ى ما مى شنود
نقش باشد پيش نقاش و قلم نقش باشد پيش نقاش و قلم عاجز و بسته، چو كودك در شكم عاجز و بسته، چو كودك در شكم
پيش قدرت، خلق جمله ى بارگه پيش قدرت، خلق جمله ى بارگه عاجزان چون پيش سوزن كارگه عاجزان چون پيش سوزن كارگه
گاه نقشش ديو و گه آدم كند گاه نقشش ديو و گه آدم كند گاه نقشش شادى و گه غم كند گاه نقشش شادى و گه غم كند
دست نه، تا دست جنباند به دفع دست نه، تا دست جنباند به دفع نطق نه، تا دم زند در ضر و نفع نطق نه، تا دم زند در ضر و نفع
تو ز قرآن باز خوان تفسير بيت تو ز قرآن باز خوان تفسير بيت گفت ايزد: «ما رميت اذ رميت» گفت ايزد: «ما رميت اذ رميت»
گر بپرانيم تير، آن نه ز ماست گر بپرانيم تير، آن نه ز ماست ما كمان و تيراندازش خداست ما كمان و تيراندازش خداست
اين نه جبر، اين معنى جبارى است اين نه جبر، اين معنى جبارى است ذكر جبارى براى زارى است ذكر جبارى براى زارى است
سيه رويى ز ممكن در دو عالم سيه رويى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد، والله اعلم جدا هرگز نشد، والله اعلم
صورت پديد آمدن، مى توانست به هستى خود ادامه بدهد. بنابراين، آفريدن هر آفريده اى، خود، بى نهايت آفريده هايى مى طلبد و در نهايت بر نيازمندى خداوند مى افزود. امام حسين عليه السلام در مناجات عرفه به پبشگاه خداوند، غناى مطلق ذات مقدس حق را چنين تبيين مى كند: الهى انت الغنى بذاتك ان يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى. خداى من! تو در ذات خود، بى نيازتر از آن هستى كه براى تو سودى از خودت برسد، پس چگونه بى نياز از من نباشى؟ چرا آفريد؟ حال مى رسيم به پرسش اساسى كه در پيش مطرح كرديم: خداى تعالى با توجه به غناى ذاتى و بى نيازى مطلق براى چه آفريد، در حالى كه هيچ گونه نيازى به آفريدن جهان نداشت؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت: هستى خداوند، اقتضاى ذاتش «رحمانيت» و «فياضيت» است؛ بدين معنا كه گستردن فيض و رحمت، مقتضاى خدايى اوست، «گل خندان كه نخندد، چه كند؟»؛ و اگر نيافريند، نسبت «بخل» بر ذات اقدس او روا خواهد بود و بخل ورزيدن، علاوه بر آنكه با فياضيتش سازگار نيست، مستلزم نقص و عيب خواهد بود: «سبحان ربى الاعلى و بحمده» و گفته شد كه صمد است و منزه از مطلق نقصها. با نگاهى عميق تر مى توان گفت كه همه ى پديده هاى جهان، در علم خداوند وجود داشته اند و گويا با زبان استعداد و آمادگى، خواهان وجود بودند؛ خواهان پديد آمدن و ظهور. يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان. [سوره ى الرحمن، آيه ى 29.] . هر كه در آسمان و زمين است، از او درخواست مى كند، هر زمان، او در كارى است. و خداى تعالى بدين خواسته پاسخ داده است كه پاسخ خداوند، همان هستى و تحقق موجودات است. و اتاكم من كل ما سالتموه. [سوره ى ابراهيم، آيه ى 34.] . و از هر چه از او خواستيد، به شما عطا كرد. عارفان شوريده اى كه كام جانشان از زلال ناب معارف وحى محمدى صلى الله عليه و آله سيراب گشته است، با استناد به حديث شريف «حب»- گذشته از درستى استناد آن به قدسى بودن- هستى جهان را طفيل «حب ظهور و اظهار» و به گفته ى حافظ، «طفيل عشق» مى بينند: «طفيل هستى عشق اند آدمى و پرى». يعنى اگر پاى عشق در ميان نبود، هيچ آفريده اى پديد نمى آمد. اينان، حق را كه بنياد ذاتى جهان هستى است، خير محض و جمال مطلق مى دانند و لازمه ى اين سرشارى و زيبايى را نيز فيضان و جلوه گرى. در روايت از حضرت داوود عليه السلام آمده است: يا رب لماذا خلقت الخق؟ قال: كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف. [احاديث مثنوى، ص 29، به نقل از: شرح مثنوى، كريم زمانى، ج 1.] (داوود پرسيد:) پروردگارا! از بهر چه آفرينش را پديد آوردى؟ فرمود: من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم. پس آفريدم آفريدگان را تا شناخته شوم. به گفته مولاناى روم:
گنج مخفى بد، ز پرى چاك كرد گنج مخفى بد، ز پرى چاك كرد خاك را تابان تر از افلاك كرد خاك را تابان تر از افلاك كرد
گنج مخفى بد، ز پرى جوش كرد
گنج مخفى بد، ز پرى جوش كردخاك را سلطان اطلس پوش كرد خاك را سلطان اطلس پوش كرد
حديث «كنت كنزا» را فروخوان حديث «كنت كنزا» را فروخوان كه تا پيدا ببينى گنج پنهان كه تا پيدا ببينى گنج پنهان