من فاطمه ام - رخساره خورشید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رخساره خورشید - نسخه متنی

محمدتقی خلجی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و الافئدة لعلكم تشكرون. [سوره ى نحل، آيه ى 78.] و خدا شما را از شكم مادرانتان- در حالى كه چيزى را نمى دانستيد- بيرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد كه سپاسگزارى كنيد.

نكته ى مهمتر اينكه براى انسان كه در اين جهان زندگى مى كند، هر چيزى بايد نتيجه ى عملى داشته باشد. شايد برخى بر اين گمان اند كه عقيده به توحيد، به تنهايى براى تامين سعادت آدمى كافى است؛ در حالى كه چنين نيست، بلكه ثمره ى توحيد بايد در زندگى اش ظاهر گردد و سلوك اخلاقى و عملى او، جلوه هاى ايمان و گرايش توحيدى او باشد. اگر آدمى در حوزه ى خيال خود زندگى مى كرد و از پرداخته هاى خيال خويش مى خورد و مى آشاميد و در خيال، با انسانهاى ديگر همنشين بود و با آنها در داد و ستد بود، اين امكان بود كه در امور دينى و اخلاقى نيز به همان عقيده ى تنها بسنده كند؛ ليكن در روزى اين زمين و زير اين آسمان كبود، زندگى مى كند و از مواد اين زمين، بهره مند مى شود و انسانهاى ديگر نيز همانند او از اين زمين پديد آمده اند (منها خلقناكم) و با او در برخورد و تعامل اند. بنابراين، امور دينى و اخلاقى هم بايد در اين زندگى به كارش آيد. آفريدگار هستى، انسان را به اين جهان آورده است تا در پرتو عمل، خويشتن را براى زندگى پاكيزه و نشاطآور در جهان ديگر، آماده سازد. على عليه السلام فرموده است:

اراد ان يبلوكم احسن عملا فبادروا باعمالكم تكونوا مع جيران الله فى داره، رافق بهم رسله و ازارهم ملائكته، و اكرم اسماعكم ان تسمع حسيس نار ابدا، و صان اجسادهم ان تلقى لغوبا و نصبا «ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم». [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 183.]

خداوند، خواسته است شما را بيازمايد تا كار كدام يك از شما بهتر آيد. پس با كردارهاى خود، پيشى گيريد تا در خانه ى خدا با همسايگان خدا باشيد. پيامبران خود را رفيقان آنان كرده، و فرشتگانش را به زيارتشان برانگيخته، و گوشهاشان را حرمت نهاده است تا بانگ آتش را نشنوند، و تن هاشان را نگاهداشته است، از اينكه رنجى يا سختى يى بدان رسد. «اين بخشش خداست، به هر كس كه خواهد، دهد و خدا صاحب بخشش بزرگ است». و روشن است كه اگر آدمى در زندگى هدايت شود، پس از مرگ نيز سعادتمند خواهد بود، و گرنه هر كس كه در اين زندگى كور و گمراه است، در آخرت نيز كورتر و گمراه تر خواهد بود. و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا. [سوره ى اسراء، آيه ى 72.] و هر كه در اين دنيا كوردل باشد، در آخرت هم كوردل تر و گمراه تر خواهد بود.

بانوى مكرم اسلام، در بخش پايانى اين قسمت از سخنان خويش و پس از تشريح حكمت و هدف عالى تشريع پاره اى از احكام الهى، بويژه طرح مسئله ى امامت و نقش محورى آن در تاسيس نهادهاى جامعه اسلامى و اداره ى آن، آياتى را تلاوت كرده است كه بيان كننده، مسئوليت مسلمانان، نسبت به خداوند و شريعت مقدس اسلام است.

رعايت تقوا چنانكه شايسته ى اوست (اتقوا الله حق تقاته)، يعنى تقوايى كامل و بحق و هيشمه و در همه ى جوانب زندگى، كه به خوددارى و اجتناب از حرامها و انجام واجبهاى الهى، حتى پرواى بروز انگيزه ها و محركهاى حرام و مخالفت احكام شرعى مى انجامد، مسلمانان بايد خدا را حاضر و ناظر بدانند و در گفتارها و رفتارها و حتى بالاتر از آن، انديشه ها و افكار خود، مراقب خويشتن باشند؛ چرا كه مسلمان، يعنى كسى كه ايمان و اعتقاد و باور به خداى يگانه ى زنده ى شنواى بيناى داناى توانا دارد؛ خدايى كه از اسرار دلها آگاه است؛ خدايى كه جهان را بر اساس نظم و حساب و عدالت، بر پا كرده است. «بالعدل قامت السموات و الارض». [تفسير صافى، سوره ى الرحمن (حديث نبوى).] هيچ عملى و انديشه اى از نيك و بد، در پيشگاه او گم نمى شود و هر كس را به آنچه انجام داده است، نيك يا بد پاداش يا كيفر مى دهد.

بدين روى، فاطمه عليه السلام پس از آنكه مخاطبان مدعى ايمان را از حكمت احكام الهى آگاه كرد، آنان را به وظايف اسلامى و مسئوليت بزرگى كه بر عهده دارند، متوجه ساخت و اين آيه را تلاوت فرمود: «اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون». گويى نتيجه و نهايت فرمان «اتقوا الله» و تاكيد «حق تقاته» آن است كه همچنان كه اسلام را پذيرفته اند، بر اين عهد پايدار بمانند و وصيت پيامبر بزرگوار اسلام را در ظرف فراموشى ننهند و خود را از پيروى هواهاى نفسانى برهانند و در نهايت زندگى و به هنگام فرارسيدن مرگ، تسليم حق گردند و جز مسلمان نميرند: «و لا تموتن الا و انتم مسلمون». چرا كه: «انما يخشى الله من عباده العلماء؛ [سوره ى فاطر، آيه ى 28.] از بندگان خدا، تنها دانايان اند كه از او مى ترسند».



  • هر كه او بيدارتر، پر دردتر هر كه او بيدارتر، پر دردتر


  • هر كه او آگاه تر، رخ زردتر هر كه او آگاه تر، رخ زردتر


[مثنوى، دفتر دوم، بيت 629.] .

من فاطمه ام

ثم قالت:

ايها الناس! اعلموا انى فاطمة، و ابى محمد صلى الله عليه و آله اقول عودا و بدوا، و لا اقول ما اقول غلطا، و لا افعل ما افعل شططا: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم». [سوره ى توبه، آيه ى 128.] فان تعزوه و تعرفوه، تجدوه ابى دون نسائكم، و اخا ابن عمى دون رجالكم، و لنعم المعزى اليه صلى الله عليه و آله.

سپس فرمود: اى مردم! بدانيد كه من فاطمه ام و پدرم محمد صلى الله عليه و آله است- كه درود خدا بر او و خاندانش باد! همچنان كه در آغاز سخن گفتم، اكنون نيز مى گويم، نه در گفتارم ياوه مى سرايم و نه در رفتارم، كژراهه مى روم: «قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است رنج شما، و نسبت به هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است». پس اگر او را بشناسيد، درمى يابيد كه او پدر من است، نه پدر زنان شما و نيز برادر پسر عموى من، على است، نه مردان شما؛ و راستى را كه چه پيوند خجسته اى است پيوند با پيامبر- كه درود خدا بر او و خاندانش باد!



  • مريم از يك نسبت عيسى عزيز مريم از يك نسبت عيسى عزيز


  • از سه نسبت، حضرت زهرا عزيز از سه نسبت، حضرت زهرا عزيز




  • نور چشم «رحمة للعالمين» نور چشم «رحمة للعالمين»


  • آن امام اولين و آخرين آن امام اولين و آخرين




  • آنكه جان در پيكر گيتى دميد آنكه جان در پيكر گيتى دميد


  • روزگار تازه آيين آفريد روزگار تازه آيين آفريد




  • بانوى آن تاجدار «هل اتى» بانوى آن تاجدار «هل اتى»


  • مرتضى، مشكل گشا، شير خدا مرتضى، مشكل گشا، شير خدا




  • پادشاه و كلبه اى ايوان او پادشاه و كلبه اى ايوان او


  • يك حسام و يك زره سامان او يك حسام و يك زره سامان او




  • مادر آن مركز پرگار عشق مادر آن مركز پرگار عشق


  • مادر آن كاروان سالار عشق مادر آن كاروان سالار عشق




  • آن يكى شمع شبستان حرم آن يكى شمع شبستان حرم


  • حافظ جمعيت خير الامم حافظ جمعيت خير الامم




  • تا نشيند آتش پيكار و كين تا نشيند آتش پيكار و كين


  • پشت پا زد بر سر تاج و نگين پشت پا زد بر سر تاج و نگين




  • وان دگر مولاى ابرار جهان وان دگر مولاى ابرار جهان


  • قوت بازوى احرار جهان قوت بازوى احرار جهان




  • در نواى زندگى سوز از حسين در نواى زندگى سوز از حسين


  • اهل حق حريت آموز از حسين اهل حق حريت آموز از حسين


[كليات اشعار اقبال لاهورى، ص 103.] .

در اين قطعه از خطابه كه به گفته ى يكى از نويسندگان، يكى از نهادهاى اساسى «فلسفه سياسى» در اسلام است، [حماسه ى غدير، محمدرضا حكيمى، ص 28.] به رسم معمول و جارى در محاكمات، پيش از شروع محاكمه و قرائت ادعانامه ى خود عليه حاكم و در استيفاى حق قانونى و ميراث شرعى خانواده ى پيامبر (باز پس گيرى فدك) و بيدراى ذهن خفته و غفلت زده ى جامعه و نجات امت از انحراف اصولى يى كه در «فلسفه ى سياسى» اسلام رخ داده است، و همچنين برحذر داشتن اجتماع، از پذيرش مراحل آغازين ظلم، تا اينكه به مراحل بعدى نكشد و پايه هاى ظلم، استوار نگردد، خود را به خليفه و مسلمانان حاضر در بزرگترين محكمه ى آن عصر، يعنى مسجد النبى، معرفى مى كند: بدانيد كه من، فاطمه ام و پدرم محمد است!

اما با اينكه هم خليفه و هم مخاطبانش او را به خوبى مى شناسند، براى چه بانوى اسلام پيش از هر سخن، به معرفى خود، آن هم با نام «فاطمه» پرداخته است؟

براى اينكه اگر «فاطمه» بودنش را باور كنند، ديگر مى دانند آنچه را كه مى گويد، عين صواب و محض حقيقت است و ناگزير از پذيرفتن آن اند؛ چرا كه بارها و بارها، در همين مسجد و روى همين منبر، از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند كه:

ان الله- عز و جل- ليغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها. [فرائد السمطين، ج 2 ص 46 (به نقل از: فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى، ص 75).]

خداى بزرگ، از خشم فاطمه به خشم مى آيد و به خشنودى او خشنود مى گردد.

بنابراين، شرايط حاكم بر اين محاكمه چنين است كه از يك سو، زمامدارى پر قدرت و تازه نفس و ظاهر الصلاح، و از سوى ديگر، اجتماع مردمى كه نيمى مجذوب و نيمى ديگر، مرعوب اند، اقتضا مى كند كه پيش از هر سخن و اقدامى، خود را معرفى كرده، سفارشهاى اكيد پيامبر را درباره ى دخترش فاطمه، به ياد آورد و بدين وسيله، احساسات و عواطف مخاطبانش را عليه حاكم غاصب، تحريك كند و زمينه را براى باز پس گيرى «فدك» و احقاق حقى كه از على بن ابى طالب عليه السلام به تاراج رفته است، [ارى تراثى نهبا؛ ميراثم ربوده ى اين و آن، و من بدان نگران (نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 3).] فراهم آورد. گويى زين العابدين عليه السلام كه پرچم خونبار عاشورا را بر دوش داشت نيز در «مسجد جامع دمشق» و در محصرة يزيد و يزيديان و مسلمانان منحط و غفلت زده، در چنين شرايطى بود كه همچون مادرش فاطمه عليهاالسلام در آغاز سخن، به معرفى خود و خاندان خويش پرداخته است:

ايها الناس! اعطينا ستا و فضلنا بسبع اعطينا العلم والحلم والسماحة والفصاحة والشجاعة والمحبة فى قلوب المؤمنين و فضلنا بان منا النبى المختار محمدا و منا الصديق و منا الطيار و منا اسد الله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انباته بحسبى و نسبى... [نفس المهوم، ص 260.]

اى مردم! خدا شش چيز را به ما داده است، و برترى ما بر ديگران، بر هفت پايه استوار است: دانش وسيع، بردبارى، بخشندگى، فصاحت، دليرى و مردانگى و محبت و دوستى در دلهاى مؤمنان (حكومت بر دلها)؛ و آنچه كه مايه ى برترى ما بر ديگران شده است اين است كه رسول خدا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و وصى امام صديق (على بن ابى طالب عليه السلام) و جعفر طيار و حمزه، شير خدا، و فرستاده اش و همچنين دو فرزند پيامبر (حسن و حسين عليهماالسلام) از ما هستند. هر كس كه مرا مى شناسد، پيش از اين نيز شناخته بود، و آن كس كه نمى شناخت، من خود را با همه ى ويژگى هاى ممتاز خانوادگى، به شما شناساندم.

فاطمه عليهاالسلام خطاب به حاضران فرمود: اى مردم! بدانيد كه من فاطمه ام و پدرم محمد صلى الله عليه و آله است. همچنان كه در آغاز سخن گفتم، اكنون نيز همان را مى گويم، و چون فاطمه اى و يادگار محمد و امتداد نفس پاك او در ميان امت اويم، هيچ گاه بر خلاف حقيقت و جز در جهت خشنودى خداوند، اقدامى نمى كنم. نه در گفتارم ياوه مى سرايم، و نه در رفتارم، كژراهه مى روم. در اين اوضاع و احوال آشفته و در برابر اين حوادث توفنده و استبداد ظالمان كه شمشير جفا را بر سر ما آخته اند و مى خواهند فرياد: «من كنت مولا فهذا على مولاه» را خاموش كنند. هر آنچه مى گويم و هر اقدامى كه مى نمايم، جز به انگيزه ى انجام تكليف دينى و رسالت الهى كه بر دوشم نهاده شده است، نيست.

فاطمه عليهاالسلام در ادامه ى شناساندن خويش، از آيه اى مدد مى جويد كه در توصيف پدرش فرود آمده است:

لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عيلكم بالمؤمنين رؤف رحيم. [سوره ى توبه، آيه ى 128.]

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد. به هدايت شما حريص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.

در اين آيه، به دو حقيقت از اوصاف پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره شده است:

1) اينكه به رنج و زحمت بيتفيد، بر او سخت و دشوار است. بدين روى، آمده است تا هر چه رنج و دشوارى است، از دوشتان بردارد.

2) حريصانه مشتاق هدايت و سعادت شماست و در خصوص مؤمنان، دلسوز و مهربان است و اساسا، مظهر رحمت و رافت پروردگار رئوف و رحيم است و به تعبير على عليه السلام:

طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه، و احمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى، و اذان صم، والسنة بكم. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه ى 108.]

طبيبى است كه بر سر بيماران، گردان است، و مرهم او بيمارى را درمان است- و آنجا كه دارو سودى ندهد- داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت، بر دلهايى نهد كه از ديدن حقيقت نابيناست، و گوشهايى كه ناشنواست و بر زبانهايى كه ناگوياست.

اقبال لاهورى در مدح رسول خدا سروده است:



  • روز محشر اعتبار ماست او روز محشر اعتبار ماست او


  • در جهان هم پرده دار ماست او در جهان هم پرده دار ماست او




  • لطف و قهر او سراپا رحمتى لطف و قهر او سراپا رحمتى


  • آن به ياران، اين به اعدا رحمتى آن به ياران، اين به اعدا رحمتى




  • آنكه بر اعدا در رحمت گشاد آنكه بر اعدا در رحمت گشاد


  • مكه را پيغام «لا تثريب» داد مكه را پيغام «لا تثريب» داد


[كليات اشعار اقبال لاهورى، ص 16.] .

مددجويى از اين آيه، براى اين بود كه مخاطبان خود را به ياد شفقتها و مهرورزى ها و خدمتهاى بزرگ و انسانى پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به انسانها، بويژه عرب جاهلى بنيدازد و آنها را در مقابل اين پرسش قرار دهد كه با آمدن چنين پيامبر مهربان و دلسوزى كه حتى تحمل ديدن رنج شما را ندارد و مشتاقانه براى هدايت و سعادت شما خود را به زحمت انداخته است، آيا سزاوار است كه او را نافرمانى كرده، او را ناسپاس كنيد و در برابر ظلمى كه بر فرزند او روا مى دارند، مهر
سكوت بر لب زده، بى تفاوت و بدون احساس مسئوليت، از كنار آن بگذريد؟ آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و وابستگى و پيوند من به او را فرموش كرده ايد؟ به طور قطع، چنين نيست. پس اگر او را بشناسيد، كه مى شناسيد، در مى يابيد كه او پدر من است، نه پدر زنان شما، و نيز برادر پسر عموى من، على است، نه مردان شما:

پيامبر صلى الله عليه و آله از طرف خدا مامور گشت كه مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر كند. روزى در يك انجمن عمومى، رو به هواداران خود كرد و فرمود: دو تا دو تا با يكديگر، برادر دينى شويد.

پيامبر صلى الله عليه و آله سيصد نفر از مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر نمود و رو به مسلمانان مى كرد و مى گفت: «فلانى! تو برادر فلانى هستى». كار (عقد) اخوت به پايان رسيد. ناگهان على با چشمهاى اشكبارش عرض كرد: «ياران خود را با يكديگر برادر كرديد؛ ولى عقد اخوت ميان من و ديگرى برقرار نفرموديد؟» (اخيت بين اصحابك و لم تواخ بينى و بين احد). در اين هنگام، پيامبر رو به على كرد و گفت: تو در دنيا و آخرت، برادر من هستى: «انت اخى فى الدنيا و الاخرة». قندوزى حنفى مى گويد: پيامبر در جواب سوال على فرمود: «به خدايى كه مرا براى هدايت مردم مبعوث فرموده، سوگند، كار برادرى تو را براى اين به عقب انداختم كه مى خواستم در پايان با تو برادر شوم. تو نسبت به من، مانند هارونى نسبت به موسى؛ جز اينكه پس از من پيامبر نيست. تو برادر و وارث من هستى. [فروغ ابديت، ج 1، ص 500.] و راستى را كه چه پيوند خجسته اى است پيوند با پيامبر!

روشن است كه اين پيوند، تنها پيوند نسبى و جسمانى نيست؛ چرا كه ديگران نيز با آن بزرگوار، رابطه ى فاميلى داشتند؛ بلكه مراد از اين پيوند مبارك و افتخارآميز، پيوند روحى و معنوى است و تنها كسى را مى سزد كه به لحاظ روحى و معنوى، هم سطح و هم افق با پيامبر اكرم است، و چه كسى جز على ابن ابى طالب، چنين شايستگى و منزلت والايى را دارد؟ او خود، درباره ى اين پيوند روحى و معنوى و منزلت خويش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مى گويد:

من در خردى، سينه هاى بزرگان عرب را بر زمين افكندم و شاخه هاى نو برآمده ى قبيله هاى ربيعه و مضر را شكستم، و شما مقام بلند خويشاوندى و موقعيت ويژه ى مرا در خدمت رسول خدا مى دانيد. در حالى كه كودك بودم، مرا در دامنش پروراند و به سينه اش مى چسباند و در بسترش مرا در آغوش مى گرفت و بدن مباركش با بدن من مماس مى شد، و بوى خوشش را به من مى رساند غذا را مى جويد و سپس در دهان من مى گذارد و هيچ گاه دروغى در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت.

از زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شير گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همراه او ساخت تا شبانه روز، وى را به راههاى صحيح و اخلاق پسنديده سوق دهد. من نيز پيوسته پشت سر او راه مى رفتم، همچنان كه بچه شتر به دنبال گامهاى مادرش قدم برمى دارد، و در هر روز، براى من پرچمى از اخلاق حسنه اش برمى افراشت و مرا به پيروى آن امر مى كرد. همه ساله در حرا مجاور مى شد و در آنجا تنها من او را مى ديدم و جز من، كسى وى را نمى ديد در آن زمان، اسلام در خانه اى نيامده بود، مگر خانه ى پيامبر خدا و خديجه، و من، سومين آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى خوش نبوت را احساس مى كردم. وقتى در هنگام فرود آمدن وحى، صداى ناله ى شيطان را شنيدم، از پيامبر سوال كردم كه: «اين ناله و فرياد چيست؟». پيامبر فرمود: اين، شيطان است كه از عبادت خود، مايوس و نااميد شده است. آنچه را كه من مى شنوم و مى بينم، تو نيز مى شنوى و مى بينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى؛ بكله وزير من هستى و پيوسته قرين خير و نيكى هستى. «انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست بنبى، و لكنك وزير و انك لعلى خير». [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 4، ص 521.]

ياد خاطرات تلخ جاهليت و شيرينى هنگامه ى بعثت

فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة، مائلا عن مدرجة المشركين، ضاربا ثبجهم، آخذا باكظامهم، داعيا الى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة، يكسر الاصنام، و ينكث الهام حتى انهزم الجمع و ولوا الدبر، حتى تفرى الليل عن صبحه و اسفر الحق عن محضه، و نطق زعيم الدين، و خرست شقاشق الشياطين، و طاح شيظ النفاق، وانحلت عقد الكفر والشقاق، و فهتم بكلمة الاخلاص فى نفر من البيض الخماص، و كنتم على شفا حفرة من النار، مذقة الشارب، و نهزة الطامع، و قبسة
العجلان، و موطى ء الاقدام، تشربون الطرق، و تقتاتون القد، اذلة خاسئين، «تخافون ان يتخطفكم الناس» من حولكم.

پس او رسالت حق را با بانگى رسا تبليغ كرد و خلق را از عذاب الهى بيم داد. در حالى كه راه و روش خود را از روش و مسلك مشركان جدا ساخته بود، با تازيانه ى انذار، گرده ى آنان را نواخت، به گونه اى كه راه نفس كشيدن آنان را بست؛ و در همين هنگام، با حكمت و اندرز نيكو، مردم را به راه پروردگاش فرامى خواند، بتها را مى شكست و شوكت بت پرستان را درهم مى ريخت، تا آنگاه كه هيبت آنان را فروريخت و جمعشان را از هم گسيخت و از رويارويى با او گريختند. تا آنكه صبح ايمان، از افق تاريك شرك بدميد و حقيقت ناب (توحيد خالص)، نقاب از چهره برانداخت.

پيشواى دين بهسخن درآمد و زبان اهريمنان، لال شد و دون مايگان منافق، سقوط كردند، و گره هاى كور كفر و نفاق، گشوده گشت و شما كلمه ى اسلام (لا اله الا الله) را همراه با برخى مهاجران سپيدروى و عفيف (گروهى كه خداوند، پليدى و پلشتى را ساحت وجودشان زدود و پاك و پاكيزه شان گردانيد)، بر زبان رانديد.

در حالى كه بر لبه ى پرتگاه آتش (كفر و جهل و نفاق) بوديد و با خوارى و ذلت، زندگى مى كرديد و از كمى و قلت و ذلت، مانند شربت آبى بوديد كه تشنه اى بياشامد و لقمه هر خورنده و شكار هر درنده و لگدكوب هر رونده بوديد. نوشيدنى تان، آب گنديده و ناگوار، و خوردنى تان، پوست جانوران مردار بود، و مردمانى پست و ترسان از هجوم همسايگان بوديد.

نكته هاى مهمى كه در اين سخنان سزاوار تامل مى نمايد، به شرح زير است:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در منحطترن جوامع انسانى از نظر فكرى- دينى به پا خاست و حصار سنگين جهان پيش از اسلام را درهم كوبيد و در فضاى تاريك شرك و نفاق و هوسهاى گوناگون و عقايد متعدد، بانگ توحيد را سر داد و صبح ايمان را از افق تاريك كفر، آشكار كرد. على عليه السلام در اين باره مى گويد: و اهل الارض يومئذ ملل متقرقة، و اهواء منتشرة، و طائف متشتتة بين مشبه لله
بخلقه، او ملجد فى اسمه او مشير الى غيره، فهذاهم به من الضلالة، و انقذهم بمكانه من الجهالة. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 404.] و در اين روزگار (روزگار بعثت)، مردم روى زمين، داراى ملتهاى پراكنده و هوسهاى گوناگون و عقايد متعددى بودند. گروهى خدا را به خلق خود تشبيه مى كردند و گروهى خدا را به اسامى دلخواه خود مى ناميدند، و گروهى به غير خدا مى كردند و گروهى خدا را به اساس دلخواه خود مى ناميدند، و گروهى به غير خدا توجه داشتند. سپس، خداوند به وسيله ى محمد صلى الله عليه و آله آنان را از گمراهى نجات داد و به وسيله ى شخصيت او، آنان را از نادانى رهايى بخشيد.

2. هدف از اين خيزش الهى و قيام انسانى، درگير دشمن و درافتادن با شركها، خرافه ها، جهالتها، و در نهايت، شكستن صولت و اقتدار بتها و متوليان آنها، و نيز در آوردن صبح ايمان، از افق اين تاريكى ها بود، تا اينكه توحيد خالص و حقيقت ناب، نقاب از چهره برون افكند و مردمان در پرتو روشنايى، توحيد و ايمان به خداى يگانه، از تشتت و پراكندگى برهيدند و جامعه اى انسانى، بر محوريت ايمان و هدايت، شكل گرفت.

3. عناصر دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله يا روش عملى آن حضرت، در اين رسالت بى نظير و ابلاغ پيام توحيد، عبارت بود از «حكمت» و «موعظه ى حسنه» و «مجادله ى نيكو»، كه بانوى اكرم اسلام به آنها اشاره مى فرمايد: «داعيا الى سبيل ربه بالحمد، والموعظه الحسنة». در قرآن كريم خطاب به پيامبر آمده است:

ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين. [سوره ى نحل، آيه ى 125.]

با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان، به شيوه اى كه نيكوتر است، مجادله نماى. در حقيقت، پروردگار تو به حال كسى كه از راه او منحرف شده، داناتر، و او به حال راه يافتگان نيز داناتر است.

از آنجا كه مخاطبان يك فكر يا يك عقيده، هيچ گاه در يك سطح از فهم و درك نيستند، صاحبان فكر و عقيده، ناگزيرند براى ابلاغ آن، با هر گروه و جمعيتى به روش خاص و با عنصر ويژه اى برخورد كنند. پيامبر گرامى اسلام نيز به لحاظ جامعيت پيام و انديشه اى كه آورده است، از يك سو، و اينكه تنها گروهى از انسانها مخاطبان او نسيتند، از سوى ديگر، ناگزير است در اين
دعوت جهانى و ماندنى خود، اختلاف در فهم و درك مخاطبان خود را لحاظ كند؛ چرا كه طبيعت و گوهر تعاليمى كه مامور ابلاغ آنهاست، فراتر از مقوله هاى «اقليمى» و «زمانى» و «نژادى و قومى» است: و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ. [سوره ى انعام، آيه ى 19.] و اين قرآن، به من وحى شده تا به وسيله ى آن، شما و هر كس را كه اين پيام به او برسد، هشدار دهم. و ما هى الا ذكرى للبشر. [سوره ى مدثر، آيه ى 31.] و اين آيات، جز تذكارى براى بشر نيست. و هذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذى بين يديه و لتنذر ام القرى و من حولها. [سوره ى انعام، آيه ى 92.] و اين، خجسته كتابى كه ما آن را فروفرستاديم و كتابهايى را كه پيش از آن آمده، تصديق مى كند و براى اينكه مردم ام القرى (مكه) و كسانى را كه پيرامون آن اند، هشدار دهى.

بدين روى، روشها و عناصرى كه در دعوت خود به كار گرفته است، به تناسب سطح دركها و فهمها متفاوت اند.

حكمت: به معناى سخن متقن و داراى استحكام است كه هيچ گونه سستى و شك و ابهام، بدان راه ندارد و در عرف اصحاب منطق و حكيمان، سخنى كه مقدماتش يقين به معناى اخص آن است؛ يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله بايد صاحبان انديشه و خردمندان جامعه را با برهان و حكيمانه و روشى عقل پسند، به راه پروردگار دعوت كند.

موعظه ى حسنه: به معنيا پند و اندزرهاى دلپسند و دلربا، همراه با تمثيل و حكايت و قصه هاى آموزنده و عبرت برانگيز است و هر آنچه كه دلها را نرم و در برابر حقيقت، تسليم كند؛ زيرا موعظه با دلها و احساسات انسانها سر و كار دارد، بر خلاف حكمت و برهان كه براى به تسليم واداشتن عقلها و خردهاى آدمى است.

جدال احسن: روشى است نيكو، در برابر كسى كه به هنگام بحث و گفتگو، هدفش كشف و رسيدن به واقع نيست؛ بلكه با عناد و انكار، در برابر حقيقت آشكار، جبهه مى گيرد. با چنين انسانهايى جز بدين روش، امكان گفتگو نيست؛ چرا كه نه تنها اهل استدلال و منطق نيستند؛ بل كه

/ 36