2ـ تحليل اجزاى تعريف معرفت
چون موضوع علم معرفت شناسى، معرفت و شناخت است و معرفت شناسان مغرب زمين آن را به «باور صادق موجّه» تعريف مى كنند اين بخش از اين نوشتار به تحليل اجزاى تعريف مزبور مى پردازد.الف. باوراولين عنصر اساسى در تعريف شناخت، باور است. باور به اعتقادى گفته مى شود كه قطعى و جزمى باشد. به بيان ديگر، آن حالت عميقِ روانى كه در عقيده انسان نسبت به امرى پيدا مى شود، به طورى كه احتمال مخالف آن را كاملاً نادرست و بى اساس بداند، باور نام دارد. پس در هر باور دو ركن وجود دارد:1. اعتقاد به صادق بودن متعلَّق باور; يعنى اعتقاد به مطابق بودن آن با واقعيت خارجى;2. قطعى بودن اين اعتقاد; نه ظنّى بودن يا مشكوك بودن آن.ب. صادق
چون ممكن است متعلّق باور ناصحيح و مخالف باشد، گو اين كه شخص صاحب باور، اعتقاد به درستى آن دارد، معرفت شناسان گفته اند كه متعلّق باور در يك معرفت بايد در واقع نيز صادق باشد. مفهوم صدق در تعريف معرفت به معناى مطابق بودن يك گزاره خبرى با واقعيت خارجى است. اگر گزاره اى خبرى با واقعيت خارجى مطابق نباشدآن گزاره صادق نيست.پس هميشه صدق و كذب در حوزه معرفت، صفت گزارش دادنِ از عالَم واقعيت قرار مى گيرد. از اين رو، چون فقط گزاره خبرى توان گزارش دادن از واقعيت دارد، صادق و كاذب بودن، صفتِ معرفتى كه به شكل گزاره نباشد ـ يعنى مفرد باشد ـ واقع نمى شود; زيرا مفرد، توان گزارش دادن از وقوع يا عدم وقوعِ امور ندارد.همچنين گزاره هاى انشايى نيز نمى توانند متصف به صدق و كذب شوند; چون صلاحيت گزارش دادن و حكايت نمودن از واقعيت را ندارند.بنابر آنچه كه گذشت صادق بودن يك معرفت داراى دو شرط است:1.آن معرفت به صورت گزاره باشدنه مفرد;2. آن گزاره اخبارى باشد نه انشايى.ج. موجّه
ممكن است باور صادق در ذهن صاحب باور، با دليل و برهان همراه نباشد. اين امر باعث ناپايدارى و بى ثباتى ِ باور مى شود. به اين دليل معرفت شناسان گفته اند كه معرفت بايد در ذهن ثابت و پايدار بماند. پس بايد با دليل و برهان همراه باشد; يعنى اعتقاد جازم به يك گزاره صادق بايد از دليل صدق آن گزاره ناشى شود. از اين رو ايشان قيد «توجيه» (justification) را در تعريف معرفت وارد كرده اند.ويتگنشتاين در اين باره مى نويسد: «كسى مى تواند بگويد "من مى دانم" كه بتواند دليل اثبات آن معلوم را ارائه كند. كسى كه نسبت به چيزى متقاعد مى شود بايد بتواند آن را با دليل و برهان براى ديگران روشن سازد.»
3ـ نقد تعريف معرفت
موضوع يك علم بايد جامع مشترك موضوعات مسائل آن علم باشد; يعنى عنوانى عام كه همه موضوعات قوانين موجود در يك علم را تحت پوشش قرار مى دهدموضوع آن علم به شمار مى آيد.فيلسوفان مسلمان معتقدند موضوع علم معرفت شناسى، علمِ در مقابل جهل است. نه علمِ در مقابل پندار. بنابراين، موضوع علم معرفت شناسى از اين منظر، عام تر از باور صادق موجّه مى باشد. چنانچه بخواهيم «باور صادق موجّه» را موضوع علم معرفت شناسى قرار دهيم بايد از پژوهش درباره چند نوع معرفت ـ كه باور صادق موجّه نيستند ـ در اين دانش چشم پوشى كنيم. به علاوه تعريف كردن علم و معرفت به باور صادق موجّه موجب بروز مشكلات ديگرى مى گردد كه ذيلاً به همه آن ها به طور اختصار اشاره مى شود:الف. خروج مبحث علم حضورى از حوزه معرفت شناسىيكى از تقسيمات علم، تقسيم آن به علم حضورى و علم حصولى ـ مفهومى ـ است. اين تقسيم، نوعى تقسيم عقلى و داير بين نفى و اثبات است; زيرا اطلاع و آگاهى انسان از واقعيت هاى خارجى يا مستقيماً و بدون واسطه هيچ مفهومى صورت مى گيرد و يا با كمك مفهوم و صورت ذهنى حاصل مى شود. در صورت اوّل، معرفت را حضورى و در صورت دوّم آن را حصولى گويند. مثلاً علم و آگاهى هر كس به وجود خويش يا حالت هاى نفسانى خود مانند: غم، شادى، شجاعت، ترس، هيجان، گرسنگى، سيرى، دانايى، نادانى و ... از نوع علم حضورى است; چون درك اين واقعيت هاى خارجى بدون واسطه مفهوم ذهنى صورت مى گيرد. به بيان ديگر، انسان در معرفت هاى حضورى مستقيماً وجود خارجى معلوم را درك مى كند. امّا اطلاع از يافته هاى تجربى مثل آگاهى از قوانين علم فيزيك يا شيمى كه به وسيله مفهوم و صورت هاى ذهنى حاصل مى شود از نوع علم حصولى است. به عبارت ديگر، انسان در اين نوع علم مستقيماً پى به وجود خارجىِ اشياء نمى برد، بلكه از راه شناخت صورت هاى ذهنى و مفهومى، آن ها را مى شناسد.اگر تعريف معرفت به «باور صادق موجّه» پذيرفتنى باشد بايد علم حضورى را به سه دليل از حوزه معرفت شناسى بيرون راند. در حالى كه معرفت حضورى نيز نوعى معرفت است. آن سه دليل عبارتند از:1. علم حضورى «باور» نيست; زيرا متعلَّق باور همواره يك گزاره است و گزاره نوعى علم حصولى است.2. علم حضورى، «صادق» نيست.صدق و كذب در حوزه مطابقت مفاد و مفهوم يك گزاره با واقعيت خارجى و عدم اين مطابقت مطرح مى شود. به بيان ديگر، صادق و كاذب، هر دو صفت مفهوم ـ گزاره ـ واقع مى شوند. جايگاه مفاهيم در حوزه علم حصولى است. بنابراين، علم حضورى كه وجودِ واقعيتِ خارجى است نه مفهوم مطابق يا غير مطابق با آن، متصف به صدق و كذب نمى گردد.از اين جا روشن مى شود كه عناوين صادق و كاذب، در اصطلاح فيلسوفان ملكه و عدم ملكه مى باشند; يعنى محدود به تصديقات در حوزه علم حصولى اند. از اين رو، تعريف معرفت به «باور صادق موجّه» علم حضورى را در برنمى گيرد.3. علم حضورى، موجَّه نيست.يكى از ويژگى هاى علم حضورى اين است كه چون با مفاهيم ذهنى سر و كار ندارد، تفكر و استدلال هم در آن راه نمى يابد. بنابراين، توجيه پذير نمى باشد.