بیشترلیست موضوعات تاثير منظق در علم اصول مقدمه - در بيان چندامر: تعريف منطق تعريف علم اصول مسائل علم اصول مسائل علم اصول امر سوم امر چهارم دوره اول دوره دوم دوره سوم بخش اول منطق و ماهيت علم اصول بخش دوم منطق و مبادى علم اصول بخش سوم منطق واستفاده علم اصول از آن در موارد مختلف توضیحاتافزودن یادداشت جدید
2 مورد ديگراز مواردى كه مبادى لغوى علم اصول تحت تاثير اصطلاحات منطقى قرار گرفته است معانى حرفى است . معانى حرفى مفاهيمى را گويند كه حتى مقام تصور هم جز قائم به غير و وابسته به شى ء ديگر قابل تصور نيست مانند: معنى[ من] و معنى[ الى] كه همانند[ از] و [تا] در زبان فارسى جز آغاز وانجام شى ء (با حالت اضافه ) نخواهد بود بر خلاف معانى اسمى مانند:[ ابتداء] و[ انتهاء] كه مرادف با آغاز وانجام بمعناى مطلق آغاز وانجام مى باشد. ضمنا: در معانى حرفى ضرورت ندارد كه كلمه ملفوظ خاصى هم براى آن وضع شده باشد. بنابراين حتى نسبت بين مسنداليه و مسند هم كه معنائى است قائم به منتسبين معناى حرفى است ولو آن كه لفظى براى آن وضع نشده است . در هر حال در كيفيت وضع معانى حرفى اختلاف است : مشهور براين عقيده اند كه : وضع آنها عام و موضوع له آنها خاص است يعنى : واضع هنگام وضع معنى عام و كلى را در نظر داشته ولى لفظ را براى فرد آن معنى وضع نموده است نه براى خود آن معنى .علت التزام مشهور به اين نحواز وضع براى حروف و برخى ازاسماء اين است كه چنين مى پنداشتند كه موارداستعمال حروف واسمهائى كه به حروف ملحق است پيوسته جزئى است مثلا:[ سرت من البصره الى الكوفه] يعنى :از نقطه اى خاص از بصره به نقطه اى خاص از كوفه رفتم حال اگر موضوع له اين كلمات عام و كلى باشد واين بر خلاف حكمت وضع است پس بايد موضوع له هم مانند مستعمل فيه خاص و جزئى باشد. صاحب كفايه بر خلاف مشهور معتقداست موضوع له حروف مانند وضع آنها عام و كلى است : اگر جزئى باشد: چنانچه مقصوداز جزئى جزئى خارجى باشد بدين معنى كه چون مورداستعمال حروف پيوسته جزئى خارجى است پس موضوع له آنها هم بايد جزئى خارجى باشد.اين سخن صحيح نيست زيرا در بسيارى از موارد مستعمل فيه در حروف كلى است نه جزئى مثلا:اگر گفته شود:[ سر من البصره الى الكوفه] مامور مى تواند سير رااز هر نقطه اى از بصره آغاز و به هر نقطه اى از كوفه به پايان برد. اگردر هنگام وضع حروف آنچه تصور شده است معنى كلى حروف است پس موضوع له آنها هم بايد همان معناى كلى باشد زيرا: واگر مقصوداز جزئى جزئى ذهنى باشد بدين بيان كه چون پيوسته حروف هنگام استعمال معناى آن تصور مى شود و تصور هم وجود ذهنى است و به وجود شى ء جزئى مى شود پس مستعمل فيه حروف پيوسته جزئى ذهنى است و دراين صورت بايد موضوع له آنها هم جزئى ذهنى باشد. اين سخن هم درست نيست زيرااين جزئيت چنانكه دانسته شداز ناحيه استعمال مده است و نمى تواند در معناى مستعمل فيه كه قبل از استعمال است ماخوذ باشد و بعلاوه اگر به استناداين بيان موضوع له حروف را خاص و جزئى بدانيم به همين استناد موضوع له اسماء كليات را هم بايد خاص و جزئى بدانيم در حالى كه به اجماع موضوع له اسماء كلى است . بنابراين موضوع له حروف هم مانند وضع آنها عام و كلى است 36 . ضمنا پوشيده نماند كه مرحوم آخوند صاحب كفايه دراين مورد بلكه در موارد عديده جزئى ذهنى و بطور كلى هر چيز را كه به امر ذهنى مقيداست كلى عقلى ناميده است دراينجا گفته است: اگر موضوع له جزئى ذهنى باشد برافراد خارجى صادق نمى باشد زيرا كلى عقلى بر خارجيات صادق نخواهد بود دراين صورت امتثال[ سر من البصره] جز با تجريدامكان نخواهد داشت . 37واين بر خلاف اصطلاح اهل منطق است كه كلى عقلى را تنها به مفهوم مقيد به كيت گويند. 38 . ليكن موافق است بااصطلاحى كه برخى از فلاسفه جعل كرده اند 39 .