نابودي اشياء و هميشگي خداوند - درس هایی از نهج البلاغه، خطبه 185 نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درس هایی از نهج البلاغه، خطبه 185 - نسخه متنی

حسین علی منتظری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نابودي اشياء و هميشگي خداوند

آري! خداوند از عقل من و شما گواهي مي‌طلبد به آنچه ناچار كرده است موجودات را بر فنا و نابودي. هر كس ميل دارد

زنده و جاويد بماند، غذاهاي خوب مي‌خورد، پزشك مخصوص براي خود تهيه مي‌كند و با كوچكترين آثار بيماري به اروپا و آمريكا براي درمان مسافرت مي‌كند ولي خواه ناخواه هرگاه اجلش رسيد بدون يك لحظه تأخير و تقديم مي‌ميرد و از دنيا مي‌رود و هيچ‌ چاره‌اي هم ندارد، يعني براي يك آن هم كه شده است نمي‌تواند خود را از مرگ برهاند. اين خود بهترين دليل بر هميشگي و دوام خداوند است كه اشياء را ناچار به نابودي مي‌كند و خود حّي و قْيوم، دائم و باقي است. ‹‹واحدٌ لابعدد››

خداوند يك است ولي نه با شمارش.

هستي نامتناهي محدود نيست:

در جلسات گذشته بيان كرديم كه : آن حقيقتي كه با ضد خودش تركيب نشده باشد غيرمتناهي است و در آن ‹‹دو›› فرض نمي‌شود. اگر ما يك وجود و هستي داشته باشيم كه فقط هستي باشد نيستي در آن راه نداشته باشد آن هستي غيرمتناهي است و او ذات باريتعالي است او هستي غيرمتناهي است، و نيستي در او راه ندارد. هستي من و شما است كه محدود است و داراي هزاران نيستي مي‌باشد. تمام هستي‌هاي عالم وجود، جلوه‌هاي ذات خداوندند و آميخته با نيستي هستند ولي هستي غيرمتناهي كه فقط هستي است يكي بيشتر فرض نمي‌شود زيرا اگر دو باشد هر كدام محدود و متناهي مي‌شود زيرا در اين فرض اين كمال آن را ندارد و آن كمال اين را، اين يك حدّ خاص دارد و آن حدّي ديگر اين داراي يك هستي است كه آن ديگري داراي آن نيست. پس هر دو محدود مي‌شوند.

خدا يكي است ولي مراد از اين يك، واحد اعداد نيست. براي اينكه مطلب روشن‌تر شود، حديث جالبي درباره واحد بودن خداوند نقل مي‌كنيم:

اقسام واحد:

شيخ صدوق در كتاب ‹‹توحيد›› نقل مي‌كند : در جنگ جمل، يك نفر اعرابي روبروي حضرت‌ امير((ع)) ايستاد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين: أتقول انّ الله واحد؟

اي امير مؤمنان : شما مي‌فرمائيد خدا يكي است؟

فحمل الناس عليه، قالوا: يا اعرابي أماتري مافيه اميرالمؤمنين من تقسيم القلب؟

مردم بر او حمله‌‌ورشدند كه اي اعرابي! نمي‌بيني دل حضرت تقسيم شده؟ يعني در ميدان جنگ، فكر حضرت هزار جا است. اكنون وقت نبرد و كارزار است و دشمن در پيش، اين چه سئوالي است كه مي‌كني؟

فقال اميرالمؤمنين: ‹‹دعوه، فان الذي يريده الأعرابي هوالذي نريده من القوم!››.

حضرت فرمود: بگذاريد حرفش را بزند! آنچه او مي‌پرسد همان چيزي است كه ما از اين جمعيت مي‌خواهيم. در اين فراز، حضرت درس بزرگي دادند و آن اينكه : سئوال و بحث علمي، خصوصاً آنچه راجع به عقايد است، زمان و مكان نمي‌شناسد؛ در هر جا و هر وقت بود بايد انسان كوشش كند چيزي ياد بگيرد و به علمش بيفزايد. برادران عزيزي كه در جبهه جنگ هستيد! ملاحظه كنيد، حضرت امير ((ع)) نفرمود: الآن وقت جنگ است، اين صحبتها چه معني دارد؟زيرا او جنگ را براي كشورگشائي نمي‌خواست ، او مي‌جنگيد که توحيد را در جهان پياده کند، او مي‌خواست با نبرد خود ريشه شرك را بسوزاند. هدف او از جنگ برپائي اسلام بود و بس، ما هم بايد همين هدف را داشته باشيم كه تنها اين هدف ما را به احدي الحسنيين مي‌رساند.

آري ! حضرت مي‌خواست بفرمايد: اگر اين جنگ افروزان، موحّد و خداپرست بودند، برخلاف مصالح اسلام و مسلمين، جنگ راه نمي‌انداختند و اجتماع مسلمين را بهم نمي‌زدند. لذا حضرت با خوشروئي و سعه صدر فرمودند: بگذاريد اعرابي سئوالش را مطرح كند كه ما از اين قوم چيزي جز پاسخ مثبت به اين سئوال نمي‌خواهيم.

آنگاه فرمود: ‹‹يا اعرابي ان القول في ان الله واحد علي اربعة اقسام: فوجهان منها لايجوزان علي الله عزوجل و وجهان يثبتان فيه.››

اينكه مي‌گوئيم خدا واحد است، چهار نوع فرض مي‌شود كه دو نوع آن باطل است و اطلاق آن برخداوند جايز نيست و دو نوعش مثبت است وصحيح . ‹‹فأما الذان لايجوزان عليه فقول عليه فقول القائل: واحدٌ يقصد به باب الاعداد››

آن دو جوري كه بر خدا امكان ندارد، يكي اين است كه كسي بگويد: (يك) و واحد اعداد را قصد كند.

‹‹فهذا ما لايجوز لأن مالاثاني له لايد خل في ياب الأعداد››.

و اين مكان ندارد زيرا چيزي كه دو ندارد (دو برايش فرض نمي‌‌شود) داخل در باب اعداد نيست.

اولاً: اعداد كمّ است و عرض است و بر خدا چيزي عارض نمي‌شود. ثانياً : براي واجب‌الوجود ‹‹دو›› فرض نمي‌شود. اگر بخواهيم حساب كنيم، چيزي از واحد شروع مي‌شود كه دومي هم برايش فرض شود و گفته شد كه حقيقت هستي غيرمتناهي، اصلاً دو ندارد و اصلاً دو در آن فرض نمي‌شود. بنابراين، واحدي كه مبدأ أعداد است، نسبت آنگونه واحد به خداوند نيست. ‹‹اماتري انه كفر من قال ثالث ثلاثه››

آيا نمي‌بيني آنان را كه ثالث ثلاثه گفتند كافر شدند.

مسيحيان سه اقنوم قائلند: اب، ابن و روح القدس. و خدا را سومين اقنوم مي‌‌پندارند. و اين كفر است.

‹‹وقول القائل: هو واحدٌ من الناس يريد به النوع من الجنس، فهذا مالايجوز عليه لانه تشبيه، و جلّ ربنا عن ذلك و تعالي.››

و ديگراينكه كسي بگويد او واحدي از مردم است و مرادش يك نوع از جنس باشد و اين هم بر خدا جايز نيست زيرا تشبيه مي‌شود و خدا منزّه است زا آن.

/ 6