آيةالله العظمي منتظري همانگونه که در گذشته بحث شد حضرت امير«ع» براي معرفي و شناساندن خداوند، بيشتر به صفات سلبيه خدا ميپردازند و صفات سلبيه نفي صفاتي است که دليل بر نقص و کمبود است و از مختصات اجسام است ولي در خداوند وجود ندارد. زيرا احاطه به ذات حق تعالي و صفات حقيقيهاش که عين ذاتش ميباشد براي ما ميسر نيست، از اين روي اگر بخواهيم خدا را بشناسيم يا بايد از صفات اضافيه که يک طرف آن خود ما هستيم و يا از راه صفات سلبيه، او را معرفي کنيم. از جمله صفاتي که حضرت در اين خطبه بيان ميکنند، چنين ميفرمايند:
زوال ناپذيري
»الذي لايحول و لا يزول» خدائي که حالي به حالي نميشود و از بين نميرود. معناي تحول اين است که تغيير پيدا کند و در اثر مرور زمان، از حالي به حالي ديگر منتقل شود و بگذرد. وقتي گفته ميشود: »يا محوّل الحول و الاحوال» يعني اي کسي که سالها را ميگرداني و سالي تازه به جاي سال گذشته پديد ميآوري. و در اينجا که حضرت ميفرمايد: »الذي لايحول»، يعني چنين نيست که خداوند - العياذبالله - نو و کهنه بشود يا زمان بر او بگذرد و در اثر گذشت زمان از جواني به پيري بگرايد و خلاصه، تغيير و تحول و دگرگوني در او پديد آيد، بلکه در خداوند تحول و گذشت زمان وجود ندارد. و همچنين خداوند زوال پيدا نميکند و از بين نميرود. و مرگ و زنده شدن از خواص اجسام است.[1]
افول و غروب
«ولا يجوز عليه الافول» و غروب کردن و پنهان شدن، نسبت به خداوند روا نيست. غروب و طلوع، پنهان شدن و پديدار گشتن، غيبت و حضور همه از خواص اجسام است و در مورد خداوند که واجب الوجود و غيرمتناهي است، هيچوقت متصوّر نيست و اصلاً فرض غروب کردن درباره خداوند فرض باطل و محالي است. در مورد افول و غروب ستارگان و کواکب، شمس و قمر در قرآن، داستاني از حضرت ابراهيم »ع» آمده است که حضرت براي اينکه به ستاره پرستان و ماه و خورشيد پرستان که همان »صابئون» بودند، با استدلال بفهماند که اينها قابل پرستش و عبادت نيستند، هنگامي که ستاره زهره را ديد، فرمود: اين خداي من است!! و هنگامي که اين ستاره غروب کرد. فرمود: »اني لا احب الآفلين» من غروب کنندگان و غايب شدگان را دوست نميدارم. در اينجا بحثي هست که حضرت از راه »افول» استدلال کرده و يا از راه محبت. و اگر مقصود، از راه محبت باشد معناي آيه اين ميشود که: انسان بالفطره عاشق موجود کامل است و اين عشق و محبت، راهنماي انسان به سوي خدا است. پس حضرت ميخواهد بفرمايد: محبت من نسبت به موجودي که طلوع و غروب دارد و يکوقت پيدا ميشود و وقتي ديگر از ديدگان پنهان ميگردد متعلق نيست، بلکه من - طبق فطرتم - عاشق آن موجودي هستم که هميشه با من هست و هيچوقت از من جدا نميشود، پس بايد بگردم آنکه محبت و عشقم به او است پيدا کنم زيرا در همان حال که فطرتاً عاشق آن واجب الوجودي هستم که افول ندارد، فطرتاً هم از چيزي که قابل افول و غروب است، گريزانم و به آن محبت ندارم. پس معلوم ميشود آن که من به او عشق ميورزم غير از اين است که طلوع و غروب دارد. آيت الله العظمي منتظري