«لا تناله الاوهام[2] فتقدره» انديشهها و اوهام به او نميرسد تا او را محدود کند و اندازهگيري نمايد. واهمههاي ما مانند کوزههاي کوچکي است که اقيانوس در آن نميگنجد چرا که واهمههاي ما تنها اجسام و موجودات محدود را ميپذيرد. و از آن گذشته راه علم و دريافت ما توسط حواس پنجگانه ظاهري است و از اين روي گفتهاند: «من فَقَدَ حسا فَقََدَ علما» هر که يکي از حواسش را از دست دهد، يک راه علمش بسته شده است. ما اجسام را بوسيله حواس ظاهره مييابيم، آنگاه آنچه از اين اجسام يافتهايم در ذهنمان تجزيه و تحليل ميکنيم و کلياتي را از آنها انتزاع مينمائيم. بنابراين، قوه واهمه و قوه عاقله ما - در حقيقت - همين چيزهائي را که از راه حواس يافتهايم تجزيه و ترکيب ميکند و کلياتي از آنها انتزاع مينمايد. و بدين علت حسّ و وهم و عقل ما به ذات اقدس باريتعالي که وجود مجرد بيپايان است راه ندارد و لذا خدا را تنها از راه صفات سلبيه و اضافيه ميتوانيم بشناسيم نه صفات کماليه ذاتش که براي ما قابل اکتباه نميباشد. «ولا تتوهمه الفطن[3] فتصوره» و زيرکيها او را توهم نميکند که به تصور درآورد و دريابد. عقلها هر چند دقيق و ريزبين باشند نميتوانند کنه ذات خدا را دريابند براي اينکه عقل متناهي است و از راه حواس ادراک ميکند و خدا موجودي است غيرمتناهي. پس زيرکيها و عقلهاي تيزبين نميتوانند خدا را توهم کنند تا اينکه براي او تصويري بدست آورند. براي اينکه اگر کسي بخواهد خدا را تصور کند، لازم است در يک حد خاصي او را تجزيه و ترکيب نمايد و همانگونه که انسان، کليات را از راه جزئيات ادراک ميکند، پس بايد براي رسيدن به آن کلي، از جزئياتي استفاده کند و در ذهن بياورد با اينکه محال است حقيقت هستي خارجي به وجود ذهني منقلب شود، پس تصور خداوند با اين عقول متناهي و ناقص که تنها حزئيات را ادراک ميکنند، محال و ممتنع است. «ولا تدرکه الحواس[4] فتحسه» و حواس پنجگانه او را درک نميکنند به اينکه احساسش کنند. حواس پنجگانه (که عبارت است از قواي باصره، سامعه، ذائقه شامه و لامسه) تنها ميتوانند اجسام را درک کنند. مثلاً تا جسمي جلوي چشم نيايد و عکسش در نقطه زرد چشم نيفتد، درک نميشود. و همچنين تا صدائي در هوا نباشد و موجي ايجاد نکند و موج به ارتعاش خاصي نرسد، گوش آن را درک نميکند. هر جاي بدن انسان تا با جسمي برخورد نکند، نميتواند آن را لمس نمايد و از خواص آن جسم آگاهي يابد و و... و خداوند تعالي جسم نيست که بتوان با حواس ظاهري او را درک کرد. و نه تنها حواس ظاهري که نازلترين مرحله ادارک را تشکيل مي دهند، توان درک ذات اقدس حق تعالي را ندارند بلکه مراحل بالاتر از ادراک نيز اين توان را ندارند، که در اين خطبه حضرت قوه واهمه و قوه عاقله (که به فطنت تعبير شده) را نيز بيان کردهاند و قوه عاقله بالاتر از قوه واهمه است زيرا ادراک کليات ميکند گر چه از نظر جملهبندي،ترتيب در آنها حفظ نشده است. بنابراين، زير بناي تمام معلومات انسان - چه عقلي باشد و چه حسي - همان حواس ظاهري است و خداوند تبارک و تعالي از حريم عالم محسوسات و موهومات و معقولات خارج است و بالاتر از تمام اينها است و براي ما همان بس که خدا را از راه صفات سلبيه و اضافيه بشناسيم و بيش از آن پا را فراتر ننهيم که چيزي عايدمان نخواهد شد. «ولا تلمسه الايدي فتمسه» و دستها او را لمس نميکنند که تماسي با او پيدا کنند. اين جمله، ذکر خاص بعد از عام است. يعني آنجا که تمام حواس را - در جمله گذشته - ذکر کرد، روي يکي از آنها که حاسه لامسه است، عنايت خاصي دارند، شايد از اين باب باشد که لمس با تمام بدن ارتباط دارد.