اين نوشتار، گام ديگري است در پي آنچه پيشتر، در مقالهاي تحت عنوان «هويت علم ديني» مطرح شد. (1) در آنجا سخن از امكان پديد آوردن «علم ديني» بود و كوشيديم نشان دهيم كه علي رغم برخي از تصوراتي كه در اين باب وجود دارد، ميتوان معناي موجهي براي مفهوم «علم ديني» ارائه كرد كه هم با هويت علم تجربي سازگار است و هم با هويت دين. اكنون برآنيم سخن را از مسأله عام علم ديني به قلمرو خاصي از آن يعني روانشناسي اسلامي معطوف كنيم. اما در اين مجال، از امكان پديد آمدن روانشناسي اسلامي سخن نخواهيم گفت، بلكه با تكيه بر آنچه قبلاً تبيين شد، به بررسي اين مسأله خواهيم پرداخت كه براي بنا كردن اين نوع روانشناسي، چه بايد كرد؟ در مبحث «هويت علم ديني» آمده بود كه، پيشفرضهاي هر عالِم، در تكوين نظريه وي نقشي بنيادين دارد؛ و نفوذ اين نقش را ميتوان هم در مفاهيمي كه عالِم براي تبيين پديده مورد نظر مورد استفاده قرار ميدهد بوضوح ديد، هم در مدلها و هم در روش فرضيهپردازي او. حال، براي پاسخ گفتن به اينكه اين همه، در ساختار يك روانشناسي اسلامي چه صورتي خواهد داشت، بايد قبل از آن، به سؤال ديگري پاسخ گفت، و آن اينكه: «بر اساس آنچه در منابع و متون اصلي اسلامي آمده است، چه پيشفرضهايي را ميتوان براي بنا كردن روانشناسي اسلامي، در نظر گرفت؟» اين پيشفرضها، خود ميتوانند اقسام مختلفي داشته باشند، اما آنچه در نوشتار حاضر مورد توجه است، پيش فرضهاي مربوط به «موضوع» روانشناسي است و پيشفرضهاي ديگر، همچون پيشفرضهاي روش شناختي و نظير آن نيز متعاقبا مورد بحث قرار ميگيرد. نظريههاي روان شناختي معاصر، هر يك به دليل داشتن پيشفرضهاي معيّني در باب موضوع روانشناسي، راه خاص خود را پيش گرفتهاند و از نظريههاي ديگر متمايز شدهاند. في المثل فرويد، بنيانگذار سنّت روانكاوي، به دليل دلمشغوليهاي اثبات گرايانه (positivisitic) تحويل گرايانه (rductive) خويش و جذبه شديد نسبت به علم فيزيك، موضوع روانشناسي و روانكاوي خود، يعني روان آدمي را، به منزله يك «نظام نيرو» (energntic) در نظر گرفت. از اين رو، فرويد فرايندهاي رواني را به منزله فعل و انفعالات انرژي به مفهوم فيزيكي آن لحاظ كرد (البته بعدها فرويد به دليل نقص علم زيستشناسي وفت، زبان غايت انگارانه را نيز وارد نظريه خويش كرد). در مقابل، روانشناسي شناختي، بويژه رويكرد كامپيوتري آن (computational psychology)، راه ديگري را در پيش گرفته است. طبق اين ديدگاه، نظام روان آدمي، نه يك نظام انرژي، بلكه نظامي اطلاعاتي است. اين پيشفرض روان شناختي، به دنبال پيشفرضها و موفقيتهاي علوم اطلاعاتي (infonrmational sciences) اتخاذ شده است. طبق اين ديدگاه، حتي مطالعات فيزيولوژيك و عصب شناختي بايد بر حسب اطلاعات انجام پذيرد؛ و به عبارت ديگر، مغز به منزله نظامي «فيزيكي» يا «نيرويي»، مورد اعتنا نيست. (2) بررسي نظريههاي معاصر از اين حيث، مجال ديگري ميطلبد، در اين جا آنچه مورد نظر است، اشاره به اين نكته است كه چگونه پيشفرضهاي مربوط به موضوع روانشناسي، تقديرهاي مختلفي براي نظريههاي روانشناسي فراهم ميآورد.حال، سؤال اصلي مقاله اين است كه با توجه به آنچه در متون اصيل اسلام راجع به انسان گفته شده، چه موضوعي را ميتوان براي روانشناسي در نظر گرفت؟در اين باب، پيشنهادهايي وجود دارد كه نخست به بررسي آنها خواهيم پرداخت و سپس ديدگاه خود را در اين باره كه چه چيزي را بايد به منزلهه موضوع مطالعه روانشناسي در نظر گرفت، بيان خواهيم كرد پيشنهادهاي مورد بررسي عبارتند از: «روح»، «نفس»، و «فطرت».
فرضيه روح
نظر برخي بر آن است كه اگر قرار باشد «روانشناسي اسلامي» وجود داشته باشد، موضوع مطالعه آن، «روح» خواهد بود؛(3) و چنين استدلال ميكنند كه: قرآن، انسان را صرفا يك پيكر فيزيكي نميداند، بلكه بيان ميكند كه پس از پيكربندي، از روح الهي در وي دميده ميشود.1 آنچه حقيقت انسان را تشكيل ميدهد، همين روح است. پس روانشناسي آدمي، به معناي «روحشناسي» است.دو نكته قابل تأمل در خصوص اين ديدگاه وجود دارد: نخست آنكه، در اين بيان، روانشناسي به منزله علمي معطوف به جوهر حقيقي انسان در نظر گرفته شده است. در حالي كه روانشناسي در پي شناخت واقعيت و وضع موجود آدمي نيز هست، نه صرفا حقيقت او روانشناسي، علمي است كه ميخواهد فرد آدمي را قابل فهم و احتمالاً قابل پيش بيني سازد، خواه او جوهر حقيقي خود را همراه داشته باشد و يا آن را به تباهي كشانده باشد. روانشناسي اسلامي نيز از آنجا كه روانشناسي آدمي است، بايد تبيين و پيش بيني را در همين گستره فراخ ميسر سازد، و آدمي را آنچنان كه هست، قابل فهم و احتمالاً قابل پيش بيني گرداند، نه آنكه صرفا معطوف به شناخت جوهر حقيقي آدمي باشد.نكته دوم آنكه، در استدلال مذكور، مسأله قابل شناخت بودن حقيقت وجود آدمي يا روح الهي، مفروغ عنه گرفته شده است؛ در حالي كه اين مسأله نيز قابل تأمل است. قرآن هنگام بحث از امكان دريافتن حقيقت روح، سخن را كوتاه ميكند و آدمي را برخوردار از اين مجال نميداند و او را متنبه ميسازد كه بهره وري او از علم، اندك و ناچيز است.2 در اشارتي كه قرآن نسبت به روح دارد، آن را حقيقتي «امري»3 (در برابر «خلقي»4) معرفي ميكند كه منطق آن، منطق «كن فيكون» است؛ به اين معنا كه در قلمرو آن، تدريج، تمهيد، شرايط و اقتضا، به گونهاي كه در امور مربوط به ما ملاحظه ميشود، مطرح نيست. «امر» خدا، و نيز روح كه از جمله آن است، در قوالب ما محصور شدني نيست و از منزلگاه علم و منطق انسان، بسي فراتر است و بنابراين، براي انسان قابل فهم نيست. با توجه به دو نكته فوق، به نظر نميرسد كه بتوان «روح» را به عنوان موضوع روانشناسي اسلامي در نظر گرفت.
فرضيه نفس
گروهي ديگر بر اين عقيدهاند كه، بايد موضوع بررسيهيا روان شناختي اسلامي را «نفس» دانست. هنگامي كه از «نفس» سخن ميگوييم، ديگر با «روح»، به عنوان حقيقتي صرفا ماورايي سر و كار نداريم، بلكه آن را از حيث ربط و تعلقي كه با بدن دارد، مورد توجه قرار ميدهيم، لذا در روان شنسي به اين معنا ـ كه معادل نفسشناسي يا علم النفس خواهد بود ـ جلوههاي پست و عالي نفس، هر دو مورد توجه خواهد بود؛ زيرا وقتي پاي بدن و حوايج آن به ميان ميآيد، ديگر صرفا نميتوان با امور متعالي سر و كار داشت.