عمل و مبادي آن - پیش فرض های روانشناسی اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیش فرض های روانشناسی اسلامی - نسخه متنی

خسرو باقری، حسین اسکندری، زهره خسروی، مسلم اکبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به نظر مي‏رسد كه اگر بخواهيم در تصويري كلي و مجمل، عمده‏ترين و برجسته‏ترين ويژگي انسان را بر حسب آنچه در منابع اسلامي ذكر شده است، مشخص كنيم، بايد آن را در اين خصيصه آدمي جستجو كنيم كه او، برخوردار از «عمل» است. در منابع اسلامي، در باب انسان، از اين امور سخن رفته است كه: در كالبد او، روح دميده مي‏شود؛ او داراي نفسي است كه جلوه‏هاي مختلفي دارد؛ در ضمير او معرفت و ميلي ربوبي (فطرت) نهاده شده است؛ او برخوردار از عقل است كه با آن مي‏تواند حق را از باطل، و خير را از شر تميز دهد؛ و رابطه علم و عمل خويش را بسنجد و عمل خود را در پرتو علم خويش سامان دهد؛ اشيا و متعلقات او مي‏تواند در وي، تمايلي از نوع وابستگي فراهم آورد (هواي نفس)؛ در وي اراده‏اي هست كه مي‏تواند با آن، ميلهاي دروني را سامان دهد، ميلي را در بند كند و ميلي را به جولان درآورد؛ هويّت او با امّت و جمعي كه با آنان مي‏زيد همبسته است؛ آداب و رسوم والدين، و سنّتهاي اجتماعي، در او سخت مؤثر مي‏افتند، و نظاير آن. (8) چنانكه پيداست، آنچه در برابر ما قراردارد، عرصه وسيعي است كه در آن، ميلها، نيروها، عوامل مؤثر، بازشناسيها، كنترلها و نظاير اينها، دخيل و درگير هستند. اما در اين ميان، سيماي انسان، به تابلوي بزرگي مي‏ماند كه عوامل مذكور، همچون رنگهاي مختلفي در آن به كار رفته‏اند. اگر نخواهيم به هيچيك از اين رنگها از نزديك چشم بدوزيم، و در پي آن باشيم كه دورنماي تابلو را در نظر آوريم، آدمي را وجودي خواهيم يافت كه در بستر همه كش و قوسهاي رنگارنگ، منشأ «عمل» است.

در اهميت مفهوم عمل در انسان‏شناسي اسلامي، همين بس كه مي‏توان گفت: هويت هر فرد آدمي، برآيند مجموعه اعمال اوست. از اين رو اگر بگوييم هر فردي، معادل عملي است كه انجام داده، سخني گزاف نخواهد بود و حتي فراتر از اين، مي‏توان گفت هر فردي، عين عملي است كه انجام داده است. لذا قرآن در وصف فرزند نوح (ع)، وي را «عمل» غير صالح مي‏خواند،10 نه فردي كه «داراي» عمل غير صالح است،11 چنانكه در وصف انسانهاي منزلت يافته، آنان را عين منزلتهايشان كه حاصل عمل آنان بوده مي‏خواند،12 نه همچن كساني كه برخوردار از منزلتهايي هستند.13 و در همين سياق، بايد به آيه‏اي نگريست كه قائل است: «انسان جز تلاش خود، چيزي به دست نخواهد آورد.»14 به عبارت ديگر، مي‏توان گفت مراد آن است كه انسان، چيزي جز تلاش خود نيست.

با چنين نگاهي به هويت آدمي، مي‏توان گفت كه، اگر كسي بخواهد به شناختِ فردي بپردازد، بايد اعمال او را مورد مطالعه قرار دهد. با توجه به جايگاه خطير و رفيع «عمل» در انسان‏شناسي اسلامي، به نظر مي‏رسد موضوع اصلي روان‏شناسي اسلامي را بايد در حيطه اين مفهم بنيادي و كليدي جستجو كرد. به عبارت ديگر، مي‏توان «عمل» فرد را در خور آن دانت كه موضوع تحقيق روان شناختي قرار گيرد. چنانكه پيشتر اشاره شد، مي‏توان چنين نيز گفت كه نفس آدمي، موضوع مطالعه روان‏شناسي اسلامي است، اما بايد توجه داشت كه نفس، از آن حيث كه متحقق در عمل و با عمل فرد است، مورد نظر است. پس هنگامي كه عمل فرد، مورد مطالعه است، در واقع، نفس متحقق او در جريان تحقيق قرار دارد. و اگر بتوان نفس آدمي را در گرو چيزي نهاد، اين چيز، همان اعمال و مكتسبات او خواهد بود.15

عمل و مبادي آن

اكنون بايد به اين پرسش كه «عمل چيست؟» پاسخ گفت. نخست، لازم است به تمايز «عمل» از «فعل» توجه كنيم. «فعل»، ناظر به تأثيري است كه از موجودي سر مي‏زند، خواه مبتني بر علم و قصد باشد يا نباشد، و خواه ناشي از از انسان باشد يا حيوان و يا جماد. اما «عمل»، فقط به آن دسته از افعال اطلاق مي‏شود كه از مبادي معيني نشأت يافته باشد. ذيلاً به بررسي اين نكته خواهيم پرداخت كه اين مبادي چه هستند كه در نتيجه وجود و اثر آنها، مي‏توان فعلي را «عمل» خواند.

قرآن در سخن گفتن از عمل آدمي، گاه آن را در ارتباط با «انگاره» (حسبان) فرد، تحليل و تبيين مي‏كند. به عبارت ديگر، عمل بودن عمل، ناشي از ربط آن به انگاره‏اي زير ساز است. از اين رو، در تمثيلي گويا، «عمل» به سرابي در كوير تشبيه شده است كه تشنه كام، آن را آب مي‏انگارد.16 همانگونه كه سراب به مدد انگاره فرد تشنه كام، به جامه آب در مي‏آيد، عمل نيز مبتني بر انگاره عامل است. همچنين، عمل شخص مال اندوزي كه همواره سرگم شمارش و آمار كردن اموال خويش است، بر اساس انگاره‏اي از وي تبيين شده، مبني بر اين كه نقطه اتكا و ابقاي خويش را مال و منال خود مي‏داند.17 بدون اين انگاره نه مي‏توان فعل شمارش كردن اين فرد را عمل دانست و نه مي‏توان آن را فهم كرد. گاه نيز عمل آدمي بر حسب «گمان» (ظنّ) وي تبيين مي‏شود. انگاره و گمان، هر دو ناظر به حكم نمودن به امري است كه نقيض آن نيز محتمل است. اما تفاوت آنها در آن است كه در انگاره، فرد به يك طرف نقيض توجه ندارد، در حالي كه در گمان، هر دو امر، مورد توجه است و او يكي را به ديگري ترجيح مي‏دهد.18 در مورد ربط عمل به گمان، نمونه‏اي به دست داده شده، از فردي كه در ميان همفكران خود، سرخوش بود و اين سرخوشي، از گماني نشأت يافته بود مبني بر اين كه وضعيت او دگرگون نخواهد شد و هر چه هست، همان است كه او در پي آن است.19 در پس آن سرخوشي، اين گمان نهفته است و بي اين گمان، نمي‏توان آن سرخوشي را فهم كرد. از اين رو، ربط اين سرخوشي به گمان زيرساز آن، آن را به منزله عمل جلوه گر مي‏سازد.

گاهي نيز عمل، در ارتباط با «باور» (يقين) تبيين مي‏شود. علي رغم انگاره و گمان، در «باور» ديگر احتمال طرف دوم نقض براي فرد مطرح نيست، بكله او با فهم استوار، به طور قاطع و ثابت حكم مي‏كند.20 نمونه‏اي كه مي‏توان براي اين مورد ذكر كرد، استقامت و بردباري است كه در پرتو يقين، به ظهور مي‏رسد.21 اين استواري كه مبدأ آن، باور است، عمل محسوب مي‏شود و خود در پرتو آن باور، قابل فهم مي‏گردد.

انگاره، گمان، باور و مفاهيم نظير آن را مي‏توان در مقوله واحدي قرار داد و آن را به منزله يكي از مبادي عمل در نظر گرفت. اين مبدأ عمل را «معرفت» خواهيم ناميد. چنانكه پيشتر گفته شد، عمل به لحاظ آنكه مبتني بر مبادي معيني است، از فعل متمايز است. تا كنون آشكار شده است كه يكي از اين مبادي، پايه معرفتي عمل است. حال بايد به بررسي مبادي ديگر بپردازيم.

در پاره‏اي از موارد، قرآن در تبيين عمل آدمي، متوسل به اميال زير ساز عمل مي‏شود كه يا به صورت جذبه و يا گريز جلوه مي‏كنند. در بيان جذبه، اشاره شده است كه هر كس عملي را كه انجام مي‏دهد، آراسته و زيبا مي‏بيند.22 چنين نيست كه فرد، نسبت به عملي كه مي‏خواهد انجام دهد، بي تفاوت باشد، بلكه توأم با آراستگي و زيبندگي كه در عمل و بر عمل خويش مي‏بيند، نسبت به آن نشاط دارد و در خود شوري احساس مي‏كند؛ و همين شوريدگي است كه او را حركت مي‏دهد و به سوي عمل و تحقق آن سوق مي‏دهد. اين جذبه ممكن است صورتي آرام و ملايم و يا سخت توفاني و آشوبنده داشته باشد. آياتي از قرآن كه عمل آدمي را با عنايت به صورت ملايم اين جذبه، مورد تحليل و تبيين قرار داده‏اند، مفاهيمي چون «اميد» (رجا)، «خشنودي خاطر» (رضا)، و «دلبستگي» (حب) را به كار بسته‏اند. مثلاً تبيين عمل فردي كه در عبادت خدا استقامت مي‏كند، از جمله در گرو «اميد»ي است كه او به رحمت خدا بسته است.23

در مورد ديگر، سخن از دوروياني است كه نسبت به حق و حمايت از آن اظهار تمايل مي‏كنند، اما از ايستادگي و دفاع از آن، گريزانند و شيفته قعودند و همين شيفتگي و «خشنودي خاطر» آنان را به قعود مي‏كشاند.24 در اينجا، جذبه‏اي كه اين جماعت به قعود يافته‏اند، تبيين كننده بازنشستن آنان از جنگ است، و نه تنها تبيين كننده، بلكه پيش بيني كننده عمل آنان در آينده است، كه هرگز با وجود چنان جذبه‏اي، تن به نبرد نخواهند سپرد.25 سرانجام، گاه از اين جربه، با مفهوم «دلبستگي» (حب) ياد مي‏شود، چنانكه درباره قوم ثمود گفته شده است كه آنان به سبب دلبستگي كارهاي ناشايست خويش، قدم در راههاي كور نهادند، گرچه راههاي روشن را ديده بودند.

اين جذبه مي‏تواند چهره‏اي توفنده و توانمند نيز داشته باشد. گاه قرآن در تبيين اعمال برخي آدميان، از چنين جذبه‏اي سخن سخن مي‏گويد؛ براي مثال، در تبيين گوساله پرستي پيروان موسي (ع)، سخن از شيفتگي فراگيري است كه نسبت به آن گوساله زرين يافتند، مهري كه به تعبير قرآن، چون چشمه‏اي جوشان، سراسر دشت دل آنان را سيراب كرده بود.26 همچنين، در تبيين آنچه زليخا با يوسف كرد (تعقيب و گسيختن جامه او)، سخن از «دلباختگي» (شَفَعَها حُبّا) است؛27 مهري كه قلب زليخا را تسخير كرده بود. در بيان آنچه يوسف كرد (گريختن از چنگ زليخا) نيز سخن از جذبه‏اي شگرف است، اما اين نه دلباختگي، بلكه «دل سپاري» است: يوسف به خدا دل سپرده بود و از اين رو، زندان را كه با تخلف از در خواست زليخا به آن دچار شد، دوست‏تر داشت؛28 و اين همان دلسپاري است كه به سبب آن، مؤمن، خدا را از هر چه غير اوست بيشتر دوست دارد.29 سرانجام، مفهوم ديگري كه در بيان اينگونه جذبه‏هاي شديد به كار گرفته شده است، «آز» (شحّ) است.30

از سوي ديگر، فهم و تبيين عمل، گاه در گرو آن است كه گريز يا نفرت زير ساز آن لحاظ شود. اين كشش نيز دامنه‏اي وسيع دارد. از گريزهاي ملايم گرفته تا نفرتهاي تلخ و زهرآگين. در قرآن، هنگام سخن از گريزهاي ملايم، از مفاهيمي چون «بيم» (خوف) و «دلزدگي» (كراهت) استفاده شده است. موسي (ع) فرار خود از فرعونيان را، از روي «بيم» دانسته است.31 در نمونه ديگر، اعمال كساني كه پس از ايمان آوردن، به كفر گراييدند و با كافران معاضدت ورزيدند، مورد نظر است؛ در حالي كه بر آنان معلوم شده بود كه حق چيست و باطل كدام است. اين اعمال، با توسل به كراهت و دلزدگي آنان نسبت به سخن حق تبيين شده است؛ دلزدگي و كراهتي كه، اين افراد را به پيروي از كساني كشاند كه آنان خود نيز از سخن حق كراهت داشتند.32 در مواردي كه نفرتهاي تند، زيرساز عمل مي‏شوند، از مفاهيمي چون «خشم» (بغضا)33 و «كينه» (غيض)34 بهره گرفته شده است.

/ 7