مقدمه جلد 46
بسم الله الرحمن الرحيممطالعه سند حاضر ما را به اين حقيقت رهنمون مى كند كه چگونه دست
اندركاران سياست خارجى آمريكا اهداف توسعه طلبانه و امپرياليستى خود را،
در پشت كلمات مقدسى مانند صلح طلبى، حقوق بشر، كمك هاى اقتصادى و
غيره پنهان مى كنند. آنها در مخفى نمودن اهداف واقعى خود تا آنجا پيش رفته اند
كه در اسناد طبقه بندى شده، و براى ماموران ديپلماسى تحت امر خود نيز آن را به
صورت حقايقى بديهى و اصولى انسان دوستانه مطرح نموده اند به گونه اى كه امر
بر خودشان نيز مشتبه شده، و هيچ قبحى در نظريات خويش نمى بينند. البته
بديهى است كه الزاماہ تمامى ديپلماتهاى آمريكايى در جريان دانسته ها و ماهيت
طرحهاى طراحان مركز نبوده و شايد اشاره به اين واقعيتها اثراتى منفى در
عملكرد و تبليغات اين افراد داشته باشد.
از روزى كه غرب با استفاده از شعارهاى انسان دوستانه براى به انقياد درآوردن
كشورهاى جهان سوم قيام نمود، عده اى از روشنفكران
اين جهان! نيز آن را باور نموده و در پى آن روان شدند. و اكنون ايالات متحده، خود
نيز بر اين باور شده است كه، رسالتى جاويدان در رهايى بشر! و كسب حقوق! آن
دارد. رسالت روشنفكر واقعى جهان سوم، خصوصاہ كشورهاى اسلامى آن است
كه تفاوت عظيم موجود بين اين ادعا و واقعيت امر را براى جهانيان مخصوصاہ
ملل اسلامى روشن نمايد.
اميد است با عنايت به اين مقدمه و اسناد موجود در كتاب قدم در روشن نمودن
اين امر خطير برداشته شود.
سابقه سياست خارجى آمريكا
سابقه سياست خارجى آمريكا
پس از استقلال آمريكا، طى جنگ هاى 1775 - 1783 و بالا رفتن ميزان قدرت
ايالات متحده و در كنار آن افول قدرت استعمارى اسپانيا در آمريكاى لاتين و
استقلال مستعمرات اسپانيا، ايالت متحده با اعلان دكترين مونر و " 1823 " قدم به
عرصه سياست جهانى گذاشته. اين دكترين كه توسط جيمس مونر و رئيس
جمهورى وقت آمريكا اعلام شد، شامل سه ماده مى گرديد:
الف- عدم دخالت مستعمراتى اروپا در امور آمريكا " شمالى و جنوبى "
ب- عدم دخالت دول متحده در مستعمرات اروپا در آمريكا " شمالى و جنوبى "
ج - عدم دخلت آمريكا در امور داخلى كشورهاى اروپايى " 1 "
پس از اشغال اراضى وسيعى از مكزيك " 1838 " و نيز پايان جنگ هاى داخلى
آمريكا " 1865-1861 " و در نتيجه تكميل وحدت ايالات هاى مختلف آمريكاى
شمالى، سياست خارجى ايالات متحده تحرك بيشترى يافت و حركت خود را در
جهت دست يابى به اهداف امپرياليستى و استعمارى آغاز كرد كه از اولين موارد
آن مى توان به جنگ با اسپانيا در سال 1898 اشاره كرد. اين جنگ بر اثر بحران
داخلى كوبا در رابطه با استعمار اسپانيا بوجود آمده بود. نتيجه اين جنگ واگذرى
پورتريكو به آمريكا و خارج شدن
اسپانيا از كوبا و فيليپين و اشغال اين دو سرزمين توسط ايالات متحده بود كه
پايگاههاى نظامى آمريكا در اين دو كشور نيز از همان زمان برقرار گرديد. " 2 "
در شروع جنگ جهانى اول، آمريكا موضع بى طرفانه اى اتخاذ كرد. ولى پس از
مدت كمى با كمك به فرانسه و انگليس و در نهايت با دخالت نظامى بر عليه
المان، بيطرف را كنار گذاشته. علت اصلى كمك به دو كشور مزبور و نيز دخالت
در جنگ، عمدتاہ ناشى از منافع اقتصادى آمريكا بود، زيرا در صورت ادامه
سياست بى طرفانه، كشورهاى مزبور پولى براى خريد اجناس آمريكايى نداشتند. و
لذا صادرات آمريكا دچار ركود مى شد. در نتيجه صورت ادامه سياست
بى طرفانه، كشورهاى مزبور پولى براى خريد اجناس آمريكايى نداشتن، و لذا
صادرات آمريكا دچار ركود مى شد، در نتيجه ضرورت اعطاى اعتبارهاى چند
ميلياردى به دو كشور مذكور احساس شد.
همچنين شركت مستقيم در جنگ هم ناشى از ملاحظات اقتصادى بود، زيرا
احتمال شكست فرانسه و انگليس، خصوصاہ پس از خروج روسيه از ميدان جنگ
وجود داشت كه در اين حالت كليه اعتبارات پرداخت شده به متفقين كه بالغ برده
ميليارد دلار مى شد، از دست مى رفته. " 3 "
پس از پايان جنگ اول تغييرات مهمى در جهان حادث شد. روسيه بر اثر جنگ
داخلى و انقلاب بلشوئيكى و نيز جدا شدن قسمت عمدهاى از سرزمين آن، از
صحنه سياست جهانى خارج گرديد. امپراطورى اطريش هنگرى و امپراطورى
عثمانى نيز منحل شدند. آلمان نيز مغلوب شده بود و در اروپا تنها دو قدرت
استعمارى انگليس و فرانسه پا بر جاى ماندند. البته به علت خرابى هاى ناشى از
جنگ و صرف بودجه هنگفت نظامى از قرت آنها نسبت به قبل از جنگ كاسته
شده بود. در عوض ايالت متحده تنها كشورى بود كه از جنگ قدرتمندتر نسبت به
گذشته خارج گرديد.
آمريكا كه قبل از جنگ به اروپا بدهكار بود، پس از جنگ جزو طلبكاران از اروپا
درآمد. طى جنگ افزايش صادرات اين كشور بر وارداتش به 9/5 ميليارد دلار
رسيد. " 4 "
در اين ميان رئيس جمهورى آمريكا با شعارهاى ضد استعمار قديم و نيز اصل
" " آزادى ملل در تعيين سرنوشت خود " " براى برقرارى صلح وارد