بیشترلیست موضوعات مقدمه جلد 46 پيش بينى كلى روندها خط مشى جهانى "يادداشتها"توضیحاتافزودن یادداشت جدید
ميدان سياست جهانى گرديد.
البته اين اصول با ترجمه آمريكايى آن مطرح گرديد، و به عقيده آقاى رئيس
جمهور مانعى نداشت كه دولتى صنعتى با استفاده از زور و حتى بوسيله اشغال
نظامى، در كشورهاى تازه استقلال يافته را بر روى تجارت خود باز كند. " 5 "
ويلسون علاقمند بود. پس از جنگ نقش مهمى را در سياست جهانى بر عهده
گيرد. وى تقريباہ محور اصلى كنفرانس صلح ورساى بود و اصول 14 گانه
پيشنهادى او مورد قبول كنفرانس واقع گرديد، ليكن سياست خارجى وى در
داخل ايالات متحده با عكس العمل منفى و در نهايت با شكست مواجه شد.
بدين صورت كه عهدنامه ورساى در مجلس سنا راى نياورد و با ماده 10 آن كه
مربوط به دخالت نظامى در تضمين تماميت ارضى و استقلال كليه دولت هاست
و نيز ماده ديگرى كه مربوط به دخالت جامعه ملل در مسائل بين المللى
مى گرديد، مخالفت شد. آنها معتقد بودند كه جامعه ملل حق دخالت در مسائل
مربوط به دكترين مونرو، رژيم گمركات و مقررات مهاجرت موجود در ايالات
متحده را ندارد. در پايان، راى دهندگان آمريكايى طى يك رفراندوم، با الحاق به
جامعه ملل مخالفت نهايى خود را اعلام كردند. " 6 "
يكى از علل مهم اين تصميم گيرى ترس مردم و سناى آمريكا، از دخالت در امور
اروپا بود، كه اين امر را مخالف منافع خود مى دانستند. خصوصاہ كه فرانسه و
انگليس هم بدان حد تضعيف نشده بودند كه بدون چون و چرا انقياد ايالات
متحده را بپذيرند.
جنگ جهانى دوم سيستم بين المللى را به طور اساسى متحول نمود، پس از جنگ
قدرتهاى اروپايى به شدت تضعيف شده بودند و در مقابل شوروى به عنوان يك
كشور بزرگ و فاتح ظاهر شده بود كه تعدادى از كشورهاى اروپاى مركزى نيز جزو
اقمار آن به حساب مى آمد و امكان سقوط ديگر دول اروپايى به دامن شوروى
وجود داشته. از طرف ديگر نفوذ فرانسه و انگليس براى حفظ منافع استعمارى
در كشورهاى جهان سوم تا حد زيادى از بين رفته بود.
در نتيجه اروپا خود را قبول رهبرى آمريكا مجبور مى ديد. زيرا قدرت نظامى و
اقتصادى آمريكا به بالاترين حد قابل تصور در آن زمان رسيده بود. چنين شرايطى
توسعه طلبى را با زننده ترين شكلش وسوسه نموده و ديگر كسى به فكر اتحاد
سياسى انزواگرايانه مانند آنچه كه پس از جنگ اول اتفاق افتاد نبود. علائم اين
توسعه طلبى قبل از ورود آمريكا به جنگ نيز بروز نموده بود.
هنرى لوس در 1941 در برابر ادعاهاى هيتلر درباره ضرورت توسعه ارضى
احتجاج نموده و مى گويد: " " حكومتهاى استبدادى ممكن است نيازمند فضاى
حياتى بسيار وسيعى باشند، ليكن " " آزادى " " به فضاى حياتى بسيار وسيعترى
نسبت به حكومتهاى استبدادى نيازمند است. " 7 "
پس از جنگ دوم قدرت دريايى آمريكا نسبت به زمان شروع جنگ 5 برابر شده و
15 هزار هواپيماى جنگى خود را به هواپيماى مسافر برى تبديل مى كند.
توليدات كشاورزى و ذغال و نفت افزايش يافته و توليد سنگ آهن چهار برابر و
توليدات صنعتى 100% افزايش مى يابد. آمريكا در اين زمان نصف انرژى توليدى
دنيا را مصرف مى كند و 23 استعداد توليد صناعى تبديلى جهان را در كنار مازاد
تجارى 40 ميليارد دلار و 50% ذخاير طلاى جهان را به خود اختصاص داده، و
بزرگترين قدرت جهانى محسوب مى گردد در مقابل شوروى نيز هر چند 10%
جمعيت خود را از دست داده و بيش از 30 هزار موسسه صنعتى و ده هزار
مجتمع كشاورزى و 65 هزار كيلومتر راه آهن آن طى جنگ نابود شد، ولى پس از
جنگ توليد ذغالش نسبت به شروع آن 50% افزايش يافت و توليد برق آن دو
برابر گرديد، و تنها كشورى است كه طى جنگ توسعه ارضى پيدا مى كند و
سرزمين هاى بالتيك، روسيه سفيد بسارابى، بوكو وين شمالى و قسمتى از خاك
فنلاند را به خود ضميمه مى كند و همچنين بر كشورهاى لهستان، رومانى،
مجارستان، بلغارستان ، چكسلواكى، اطريش، يوگسلاوى و نصف آلمان نظارت
مى نمايد. و از نظر نيروى نظامى و تجهيزات قوى ترين كشور اروپايى محسوب
مى گردد. " 8 "
سيستم جهانى پس ازجنگ دوم به صورت دو قطبى در مى آيد و اثرات آن در كليه
نقاط و در اغلب مسائل جهان منعكس مى شود. ايالات متحده پس از جنگ چند
نوع سياست را به طور همزمان اختيار مى كند.
" الف " تقويت اروپا و استفاده از آن براى مقابله با شوروى، كه اين امر از لحاظ
اقتصادى در قالب طرح مارشال و از نظر نظامى در چهارچوب نانو تحقق يافته.
" ب " كمك هاى نظامى و اقتصادى به كشورهايى كه در خطر هجوم روسها و يا
عواملشان قرار دارند، كه اين موضوع نيز ضمن طرح ترومن و با كمك فورى به
بوتان و تزكيه براى مقابله با كمونيست هاى محلى شروع گرديد.
در كليه مناطقى كه اعمال اين سياست با عقد قراردادها و با كمك هاى نظامى
ميسر بود، اين سياست دنبال گرديد. از جمله مى توان از پيمانهاى S. A. O " در
آمريكاى لاتين " و آنزوس " استراليا و زلاندنو " و سيتو و سنتو نام برد. البته
در مواردى هم با عقد پيمانهاى دو جانبه اين روابط استحكام بيشترى مى يافت،
انعقاد قرارداد با فيليپين، كره تايوان و ژاپن از اين نمونه هستند. غير از پيمان تاتو
كه بين آمريكا و اروپا توازنى نسبى براى انعقاد يك قرارداد نظامى وجود داشت،
بقيه اين پيمانها بين دو طرف نابرابر منعقد مى شد و همين نابرابرى طرفين بود كه
اين پيمانها را به صورت يك سرى قراردادهاى استعمارى درمى آورد. مثلاہ در
پيمان S. A. O كه مشتركاہ براى دفع تجاوز نسبت به هر كشورى و بوسيله 23 آراع
اقدام مى كند. بين تجاوز داخلى و خارجى تفاوت قائل نگشته اند، و لذا كانادا كه
در پيمان ناتو حضور ندارد. " 9 "
طى اين مدت مقابله با نفوذ كمونيسم از طريق كمك به كشورهاى تحت خطر
انجام نمى شد، بلكه اين مقابله با حضور آمريكا بجاى حضور احتمالى و يا خيالى
شوروى در آن كشورها، انجام مى گرديد و اين نحوه عملكرد فضاى واقعى سيستم
دو قطبى طى اين مدت مى باشد.
تا قبل از شروع دوران تشنج زدايى بين شرق و غرب، آمريكا با يكه تازى
در عرصه نظامى، در صدد مقابله با كمونيسم بود. دخالتهاى نظامى در كره
" 1950 " و گواتمالا " 1954 " ، لبنان " 1958 " و سپس در كوبا و ويتنام مبين اعمال
اينگونه سياست ها بود.
پس از شكست انگليس و فرانسه در خاورميانه " 1956 " و بوجود آمدن قضاياى
مربوط به كانال سوئز سياست فوق مجدداہ از طرف آيزنهاور مورد تائيد قرار گرفت
كه به طرح آيزنهار مشهور گرديد. اين طرح شامل نكاتى مى گرديد كه بر اثر آن، از
هر دولتى كه مورد تجاوز يكى از دولت هاى تابع نفوذ كمونيسم قرار مى گرفته.
حمايت شده و به دولت هاى منطقه كه با آمريكا پيمان مى بستند، كمك اقتصادى
لازم براى تقويت قوه نظامى آن ها صورت مى گرفته. " 10 " اصول و اهداف
كمك هاى اقتصادى آمريكا در دوران پس از جنگ در بخش جداگانه اى مطرح
خواهد شد.
بدنبال بوجود آمدن توازن وحشت و ضرورت همزيستى مسالمت آميز و نيز
قدرت يافتن اروپا و در كنار آن رشد كمى و كيفى كشورهاى جهان سوم از غلظت
دو قطبى بودن جهان كاسته شد، و به همين علت با شروع دوران نيكسون در
سياست خارجى آمريكا تغييرات و تحوالاتى بوجود آمد. ضرورت اين تحولات
را هنرى كيسينجر يا طراح سياست خارجى نيكسون بدين صورت مطرح
مى نمايد:
" " در دو دهه پس از جنگ جهانى دوم، برداشت آمريكا از روابط بين المللى براى
حل مسائلى كه در اين دو دهه مطرح شدند، برداشتى مناسب بود. ما به هر جا كه
رو مى كرديم، يا جابجايى عميقى روبرو مى شديم كه ترسيم آن بدون كمك ما
امكان پذير نبود . . . اوضاع بين المللى در اواخر دهه 1960 به مراتب پيچيده تر
شده است. ايالات متحده ديگر در موقعيتى نيست كه به تنهايى برنامه هايى را در
سطح جهان اجرا كند. ناگزير اين كشور بايد اجراى چنين برنامه هايى را تشويق
كرده و همكارى و مشاركت ديگر كشورها را براى پيروزى آنها جلب كند. به
عبارت ديگر، آمريكا امروز در وضعى نيست كه بتواند راه حل هايى را كه خود
ترجيح مى دهد به ديگران تحميل كند. " "
ه. ه. ه. ه. " " بهترين و غرور انگيزترين بيان مقاصد جهانى ما هنگامى متجلى شده است كه
با همكارى ديگران و به صورت دسته جمعى عمل كرده ايم . . . پس براى آنكه
بتوانيم نقش مستمر و موثر در جهان ايفا كنيم بايد اتحادها و اعتلاف هايى بوجود
آوريم كه داراى هدف هايى مشترك باشند.
پيمان هاى منطقه اى كه از طرف آمريكا حمايت مى شوند، بايد مسئوليت هاى
مهمى را در مورد مسائل مربوط به منطقه خود به عهده بگيرند و آمريكا بايد
بيشتر به برقرارى نظم و امنيت در سطح جهانى پرداخته و به چهارچوب كلى نظم
بين المللى توجه كند. نه حل و فصل هر مسئله و بحران ناحيه اى. " "
تحليل هاى اين دوران كه از نتايج جنگ ويتنام متاثر است، به اين صورت در
نوشته هاى كيسينجر منعكس مى شود.
" " ه. ه. يكى از ميراث هاى جنگ ويتنام آن خواهد بود كه آمريكا ديگر به آسانى حاضر
به درگير شدن در منازعات منطقه اى
نشود. " " " 11 "
از آنجا كه قدرتها منطقى جز زور ندارند و فقط با همين منطق هم مجبور به عقب
نشينى مى شوند، لذا تا روزى كه دخالت مستقيم نظامى موفق بود، همه از آن
دفاع مى كردند ولى از روزى كه شكست هاى فاحش در ويتنام تحقق يافته.
استدلال آنها هم به احتزاز از دخالت مستقيم راه يافت.
براى اجراى اين سياست، ايجاد ژاندارم هاى منطقه اى و تقويت بنيه نظامى آنها
در اولويت سياست خارجى آمريكا قرار گرفت. و دخالت هاى منطقه اى نيز بر
عهده همين ژاندارم ها گذاشته شد، از جمله مى توان تقويت رژيم شاه و حمايت
از دخالت وى در قضاياى ظفار و شاخ آفريقا را از نمونه هاى بارز اين سياست
دانست. دوران كارتر را بايد به مثانه يك دوره برزخ از سياست نيكسون تا هجوم
ريگان دانسته. كه طى آن آمريكا سعى كرد، كم كم سلاح هاى جديدترى همچون
حقوق بشر را به محك تجربه بگذارد. ليكن عدم كارآيى آن به سرعت روشن شد.
زيرا كه حقوق بشر كارتر، نه از بابت اعتقادش به آن، كه از باب