كيفيت ملاقات
در كيفيت ملاقات عقيلبا معاويه، دو نكته جالب و مهم وجود دارد كه متأسفانه از ديد مورّخان مخفي
مانده و يا احياناً در مخفي كردن آن تعمّدي در كار بوده است.1 ـ سخن گفتن
از موضع قدرت
معمولاً كساني كه نزد
معاويه ميرفتند و با وي ملاقات ميكردند، حتي بيشتر افرادي كه به
هر انگيزهاي از امير مؤمنان جدا شده و به معاويه ميپيوستند، در
گفتگوهاي خود با وي، از روي ترس و اجبار و يا از روي تملّق و چاپلوسي، از
موضع ضعف سخن ميگفتند و معاويه را به عنوان «امير المؤمنين!» يا «خليفه
رسول الله!» مخاطب قرار ميدادند. در اين ميان تعداد انگشت شماري از
ياران امير مؤمنان ـ ع ـ بودند كه در ملاقاتشان با معاويه، با وجود جوّ
اختناق و ارعاب و تهديدي كه حاكم بوده، جان بركف نهاده و به جاي اظهار عجز و
ضعف با درشتي و از موضع قدرت با وي سخن گفته و به جاي «يا اميرالمؤمنين» از
كلمه «يا معاويه» استفاده نمودند و عقيل بن ابيطالب يكي از اين افراد است كه
آنچه در منابع تاريخي در گفتگوي وي با معاويه نقل شده، شاهد بر اين مدعاست و
اگر غير از اين بود مسلّماً نقل ميگرديد، همانگونه كه درباره ديگران
نقل گرديده است.و باتوجه به شرايط آن
روز و سختگيري هاي درباريان معاويه، اين يك حقيقتي است والا و قابل
تحسين و شاهد ديگري است بر اين كه در ملاقات عقيل با معاويه كوچكترين تمايل
نسبت به وي و يا پيوستن بدو و فاصله گرفتن از خط و مشي و اهداف امير مؤمنان و
جدا شدن از مقام ولايت در ميان نبوده است.2 ـ بيان فضائل امير مؤمنان ـ ع ـ
عليرغم حساسيت
عجيبي كه نسبت به اين ملاقات و ضبط و نقل گفتگوهاي عقيل و معاويه و حذف و
اضافههائي كه در اين مورد وجود داشته و بخش هاي متعددي از اين
محاورات در منابع تاريخي
هواداران حكومت ها نقل گرديده است، در تمام اين گفتگوها تا آنجا كه به دست ما
رسيده، آنچه از سوي عقيل مطرح شده دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان فضائل و
توصيف زهد و تقواي اميرمؤمنان ـ ع ـ و تعريف و حمايت از ياران آن حضرت و
نكوهش از معاويه بوده است و عليرغم خواست معاويه و سؤال پيچ نمودن وي
كه بلكه بتواند كلمهاي در مدح خود و ذم و قدح اميرمؤمنان از زبان عقيل
بشنود، حتي به يك مورد و به يك جملهاي كه در آن كوچكترين بيتوجهي
به شخصيت امير مؤمنان و تعريض بر عملكرد و انتقاد از روش آن حضرت و يا مُشعر
بر تعريف و توصيف از معاويه باشد، دست نيافتيم، گرچه يك مطلب جعلي دست مايه
مخالفان عقيل باشد كه اگر در اين جهت كوچكترين مطلبي وجود داشت، نه تنها به
نقل آن مبادرت مي ورزيدند بلكه همين موضوع را بزرگ نمايي نموده، همانند اصل
سفر عقيل به صورت بهترين وسيله تبليغي بر ضد وي بكار
ميگرفتند.آري عقيل در ملاقات
با معاويه، گذشته از دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان شخصيت ياران آن حضرت،
از بعضي فضائل اميرمؤمنان ـ ع ـ سخن گفته است كه اگر او نميگفت و از
زبان او نقل نميگرديد، مانند خيلي از فضائل آن بزرگوار، كسي بر آن
آگاهي نمييافت و بطور كلي به دست فراموشي سپرده
ميشد.عقيل در شرايطي اين
فضائل را نقل نموده است كه نه تنها نقل فضائل امير مؤمنان در سراسر جهان
اسلام ممنوع بود و نقل فضيلت او بزرگترين جرم محسوب ميشد، بلكه به جاي
فضائل حديث هاي ساختگي در نكوهش آن بزرگوار رواج داشت و آن حضرت در
خطبههاي جمعه مورد لعن قرار ميگرفت.25
عقيل در
شرايطي و در مجلس و محفلي به نقل اين فضائل لب گشوده و از مظلوميت امير
مؤمنان ـ ع ـ دفاع نموده است كه خود آن حضرت چنين دفاع را، حتّي از سوي كساني
كه بعنوان اعتراض او را ترك نموده و به معاويه پيوستهاند، ستوده و كشته
شدن آنها را در اين راه، شهادت در راه خدا معرفي كرده است.26
اينك چند
نمونه از گفتگوهاي عقيل و معاويه را، كه درباره امير مؤمنان بوده،
ميآوريم تا روشن شود آنچه عقيل درباره آن حضرت گفته است، دفاع و بيان
فضيلت و تجليل صريح از شخصيت آن بزرگوار و نكوهش از معاوية بن ابو سفيان بوده
است:1ـ
ثقفي در الغارات نقل ميكند:پس از ورود عقيل به شام، معاويه يكصد هزار درهم پول در اختيار
وي قرار داد و اين جمله را هم گفت: «يا ابايزيد انا
خيرلك أم علي؟» «عقيل! آيا من براي تو بهترم يا
برادرت علي؟!»
عقيل در
پاسخ وي گفت: «وجدتُ علياً أنظر لنفسه منه لي و
وجدتك أنظر لي منك لنفسك.»
«معاويه!
علي را چنين يافتم كه دقت و نظارتش براي نجات خويش بيش از اين بود كه مرا
ملاحظه كند و تو را چنين يافتم كه ملاحظهات نسبت به من بيش از نجات
خويشتنت ميباشد.»27
2 ـ و
نيز بنا به نقل بلاذري، معاويه در مجلسي به عقيل گفت:«يا أبا يزيد أنا خير لك من أخيك علي!» «من براي تو
از برادرت علي بهترم!» عقيل در پاسخ وي گفت:«ان أخي آثر
دينه علي دنياه و أنت آثرت دنياك علي دينك، فاخي خير لنفسه منك علي نفسك و
أنت خير لي منه»28
«برادرم
دينش را بر دنيا مقدم ساخت و تو دنيا را بر دينت، پس برادرم براي دين خود
بهتر است از تو نسبت به دينت و لذا براي دنياي من تو بهتر از او
هستي.»
3ـ در مجلس ديگري معاويه
چنين گفت:«اگر عقيل
نميدانست كه من براي او بهتر از برادرش هستم، هيچگاه در نزد ما توقف
نميكرد، عقيل در پاسخ وي گفت: «أخي خيرٌ لي في
ديني و أنت خير لي في دنياي و قد آثرت دنياي و اسئل الله تعالي خاتمة
الخير.»29 «برادرم از لحاظ ديني برايم بهتر بود و
تو از لحاظ دنيا، و من اينك دنيا را در پيش گرفتهام و از خدا
ميخواهم عاقبت كارم را نيكو گرداند.»
4ـ روزي معاويه از عقيل
پرسيد:«كيف تركت
علياً و أصحابه؟» «علي و يارانش را چگونه ديدي؟» عقيل گفت: «كأنّهم أصحاب محمّد اِلاّ أَنَّهم لم أر رسول الله فيهم.
و كأنّك و أصحابك أبوسفيان و أصحابه اِلاّ اني لم أر أباسفيان
فيكم»30 «گويي آنان ياران و اصحاب پيامبرند، فقط
رسول خدا را در ميانشان نديدم اما تو و يارانت را همانند ابوسفيان و ياران
ابوسفيان ديدم، جز اين كه خودِ ابوسفيان را در ميان شما
نديدم.»
5 ـ فضيلتي
كه تنها از زبان عقيل ميشنويم:درباره
اهتمام امير مؤمنان به بيتالمال و اين كه همه افراد در
بهرهبرداري از آن، حتي از نظر زمان نيز مساوي و برابرند و براي كسي حق
تقدم نيست، مطلبي از عقيل نقل شده كه او حادثه و فضيلتي را در مجلس معاويه
مطرح نموده است و ظاهراً از هيچ كس نقل نشده و در هيچيك از منابع تاريخي و
حديثي نيامده است و اگر اين فضيلت را از زبان عقيل نشنيده بوديم مانند فضائل
بسيار ديگر از امير مؤمنان و ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ به دست فراموشي
سپرده ميشد.ابن ابي
الحديد اين حادثه جالب تاريخي را چنين آورده است:معاويه روزي
داستان آهن داغ شده را، كه در ميان او و امير مؤمنان ـ ع ـ واقع شده،
پرسيد.31 عقيل گريه كرد و
گفت:«معاويه!
برادرم علي در مورد بيتالمال داستاني جالبتر از اين دارد، اول آن را
بگويم سپس داستان آهن داغ شده را. آنگاه چنين گفت: براي حسين فرزند برادرم
ميهماني وارد شد و او براي پذيرايي ميهمان يك درهم قرض كرد و با آن نان تهيه
نمود و چون براي خورشت چيزي نداشت از قنبر خادم علي ع ـ خواست تا يكي از چند
مشك عسلي را كه از يمن آمده بود، باز كند و مقداري عسل براي پذيرايي ميهمان
در اختيار وي قرار دهد. پس از چند روز كه چشم علي به مشك افتاد، فرمود: قنبر!
گويا اين مشك باز شده است. قنبر جريان را براي حضرت عرض كرد و علي از اين
پيشامد خشمگين گرديد و فرمود: حسين را حاضر كنيد، آنگاه تازيانه را به سوي وي
بلند كرد كه صداي حسين بلند شد: «بحقّ عمّي
جعفر!» «پدرجان تو را به جان عمويم جعفر آرام باش!» هرگاه او را به
حق جعفر قسم ميدادند، ساكت ميشد. وقتي ناراحتياش فرو نشست،
فرمود: فرزندم! چرا قبل از تقسيم بيتالمال از عسل برداشتهاي؟!
عرض كرد: پدر! ما هم در آن سهمي داريم و به هنگام تقسيم محاسبه ميكنيم.
علي ع ـ فرمود: «پدرت به قربانت، گرچه تو در آن حق داري، ليكن نبايد
پيشازسايرمسلمانان از حق خود استفاده كني «اما لو لا أنّي رأيت رسولاللهـصـ
يقبِّل ثنيّتك لأ وجعتك ضرباً» «اگر خود شاهد نبودم كه رسول خدا لب و
دندانت را ميبوسيد، با تازيانه ميآزردمت. عقيل ميگويد:
آنگاه علي يك درهم از لاي پيراهنش درآورد و به قنبر داد و دستور داد كه با آن
بهترين عسل را تهيه كند، معاويه! بخدا سوگند من به دست هاي علي تماشا
ميكردم كه چگونه دهانه مشك را باز كرده و قنبر آن عسل را به مشك
ميريخت و خود علي دهانه مشك را محكم ميبست و اين در حالي بود كه
اشك از چشمان وي جاري بود و در حق حسين ـ ع ـ دعا ميكرد. (والله لكأنّي أنظر إلي يَدَي علي و هي عَلي فم الزق و
قنبر يقلب العسل فيه، ثم شده و جعل يبكي و يقول اللّهم اغفر للحسين فانه لم
يعلم)32
معاويه وقتي
اين جريان را از زبان عقيل شنيد، گفت:از كسي ياد
كردي كه فضيلتش قابل انكار نيست. خدا رحمت كند ابوالحسن را. او بر گذشتگان
سبقت جست. و آيندگان را بر خاك عجز نشانيد.» عقيل! اينك داستان حديده محماة
را بگو.عقيل گفت:
ماجرا از اين قرار است كه قحطي و تنگ دستي سختي بر من روي آورد و از علي ـ ع
ـ استمداد نمودم، اما او اعتنايي نكرد. دست اطفالم را گرفتم در حالي كه فقر و
نداري از سر و صورت آنان ظاهر بود. نزد او رفتم و براي رفع فقر
وگرسنگي ياري جستم. علي گفت: اول مغرب به نزد من آي. وقت
موعود در حالي كه يكي از فرزندانم دست مرا گرفته بود در نزد وي حاضر شدم. به
فرزندم گفت: تا دور شود، آنگاه به من گفت: عقيل! بگير، من هم، از آنجا كه فقر
و تنگدستي عذابم ميداد، به خيال اين كه كيسه درهم و ديناري
تحويلم ميدهد با حرص و اشتياق گرفتم. ناگاه دستم را به قطعه آهني داغ
گذاشتم. آنچنان داغ بود كه گويي آتش از آن متصاعد است! آن را دور انداختم و
مانند گاوي كه در زير كارد سلاّخ قرار گيرد، نعره كشيدم. علي گفت: «مادر به
عزا! اين نعره تو، از آهني است كه با آتش دنيا داغ شده است، فردا من و تو
چگونه خواهيم بود اگر با زنجيرهاي جهنّم ما را ببندند! و اين آيه را خواند:
«اذا لأغلال في أعناقهم والسلاسل
يسحبون»33سپس فرمود: عقيل! تو در نزد من بيش از
سهمي كه خدا قرار داده، حقي نداري، مگر آنچه را كه ميبيني. اينك به
خانهات باز گرد.»
معاويه با
شنيدن اين حادثه از سر اعجاب، اين جمله را بر زبان ميراند: «هيهات
هيهات كه مادرها از آوردن فرزندي مانند علي عقيمند. (عقمت النّساء أَنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ)34
6 ـ دفاع
عقيل از ياران امير مؤمنان ـ ع ـ
در اين چند نمونه از گفتگوهاي عقيل با معاويه، ملاحظه نموديد
كه او گاهي با يك جمله كوتاه و گاهي با بيان يك حادثه، توانسته است حق مطلب
را درباره امير مؤمنان ـ ع ـ بيان كند و برخلاف خواسته معاويه از روش آن حضرت
با مدح و نيكي ياد كند و در عين حال از راه و روش معاويه انتقاد
نمايد.گفتني است، مراجعه به منابع،
اين حقيقت را ثابت ميكند كه دفاع عقيل منحصر به شخص امير مؤمنان ـ ع ـ
نبوده بلكه گاهي كه بحث و گفتگو به اصحاب و ياران آن بزرگوار منتهي
ميشد، عقيل با صراحتِ كامل از آنها نيز دفاع مينمود و علي رغم
كراهت معاويه از شنيدن فضائل و صفات نيك آنان، به ذكر آنها پرداخته
است.يكي از اين
موارد را مسعودي، طي گفتار مشروحي كه بين عقيل و معاويه واقع شده، نقل نموده
است و ما خلاصه آن را ميآوريم:وي
مينويسد:روزي عقيل
وارد مجلس معاويه شد و معاويه از اين كه برادر علي بن ابيطالب به نزدش آمده،
شادمان گرديد و در ضمن اكرام و احترام از وي پرسيد: عقيل! علي را چگونه
ديدي؟
عقيل پاسخ
داد: «عَلي ما يحبّ الله و رسوله و ألقيتك علي ما
يكره الله و رسوله» «او را آچنان ديدم كه خدا ورسولش از وي راضي بود
و تو را آنچنان ديدم كه خدا و پيامبرش از تو ناراضي
است»
معاويه:
عقيل! اگر ميهمان ما نبودي، پاسخ تو آنچنان بود كه تورا ميآزرد. سپس
براي اين كه گفتار عقيل را قطع كند تا سخن تلخ ديگري از وي نشنود، مجلس را
ترك نمود. روز بعد بار ديگر عقيل را احضار و همان پرسش قبل را تكرار كرد:
«كيف تركت علياً أخاك؟» عقيل پاسخ داد: «تركته خيراً لنفسه منك و أنت خيرٌ لي منه.» «او
را بگونهاي ديدم كه براي خودش بهتر بود و تو براي من
بهتري»
معاويه:
عقيل! پيري و گذشت زمان، تو را تغيير نداده و هنوز هم با وجود افرادي از
بنيهاشم، به خود ميبالي.عقيل: «ولكن أنت يا معاوية اذا افتخرت بنواميّة فيمن
تفتخر؟» «معاويه! اگر بني اميه بخواهد با وجود افرادي از اين قبيله
افتخار كند، تو با كدام يك از سرشناسان آنها به خود افتخار
ميكني»
معاويه: اي
ابايزيد، به خدايت سوگند، ساكت باش زيرا من منظوري نداشتم اما ميخواهم
از وضع ياران علي كه به آنها آگاهي كامل داري بپرسم، معاويه آنگاه از آل
«صوحان» كه چند برادر و در ارادت و صميميت نسبت به امير مؤمنان شهرت داشتند،
شروع كرد. عقيل از ميان آنان اول درباره صعصعه سخن گفت: «عظيم الشأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل أقران، قليل
النظير» «او مردي است داراي مقامي بس بلند، در گفتار شيرين زبان، در
جنگ فرماندهي شجاع، قاتل هماوران و بالأخره مردي است كم
نظير.»
آنگاه چنين
گفت: و اما برادرانش زيد و عبدالله به سيلي ميمانند كه صفوف دشمن در
مقابلش تاب مقاومت ندارد و به كوه بلندي شبيهند كه ديگران در سختي ها به آنها
پناه ميبرند.مردانيهستند سراپا اراده وتصميم، بطوري كه هيچ سستي
بدان راه ندارد.