ميقات - میقات بندگی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

میقات بندگی - نسخه متنی

صدیقه مردانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ميقات

تقديم به پيشگاه زهراي اطهر، اسوه
زنان عالم آنكه پيامش صفابخش وجود است و سيرتش بيانگر وجود. پيكره هستي با
يادش بارور و درخت ايمان از وجودش تناور.

حج تلاش و كوشش است در راه تكامل
انساني، از خود دور شدن و به خدا پيوستن است. حج بودن است و شدن «به ياد
لحظههاي از خود گذشتن و با عشق دوست در جمعيت محو شدن.»
سفر عشق




  • خاك ها رنگ صنوبر يافته
    آسمان هم راز محبوبان شده
    نور تابيده به روي دشت شب
    اول ماه خدا شب شاهد است
    جاده همچون بستري پر پيچ و تاب
    نخل ا بر گوش هم سركردهاند
    عشق در اين پهنه پر سوز و ساز
    اين نياز از بينيازي خوشتر است
    تك درختان در كنار جادهها
    كين صنوبرها رهآورد دل است
    اين ره آكنده ز خاكي پربهاست
    در مسير راه تو با اشتياق
    فارغي از هر سخن بيگفتگو
    جاده اينك با تو صحبت ميكند
    بنده خوب خدا ره را نگر
    هر گذرگاهي كنار جادهها
    كين مكان ياد آور تاريخ هاست
    مرگ عبدالله را يادآوراست
    در كنار هر گَوَن گويي هنوز
    چشم دل دارد حكايت هاي ناب
    بنده ناچيز تو اينك به راه
    گوئيا با ما ملايك هم زمان
    جده تا شهر نبي راهي است دور
    دركنار مسجد پاك رسول
    قصهها از غصهها دارد هنوز
    اشك ها بر ديدهات جاري شده
    در كنار مؤمنين گيري پناه
    اين بقيع هر گوشهاش دارد پيام
    پشت ديوار بقيع موج غم است
    اين مكان گردانده دل را غم نصيب
    گنبد خضرا شكوهي ديگر است
    در فضاي مسجد پاك نبي
    منبر و محراب در سوي دگر
    عشق در اين صحنه پر جنب و جوش
    در مدينه مدفن پاك بتول
    گوشههاي شهر ميعاد دل است
    هفت مسجد با فضايي پر شكوه
    در قبا چون بشنوي ذكر خدا
    روح تو همچون كبوتر پر كشد
    مسجد ذوقبلتين از هر دري
    كاي مسلمان سير تو نور خداست
    در احد آن شاهدان زندگي
    اختران شهر شب هاي وجود
    با وداع از شهر پيغمبر چه زود
    ره گذار راه خوبانيم ما
    جملگي بر راه حق دل بستهايم
    اينك از ميقات محرم گشتهايم
    ورد ما لبيك و يا الله شد
    اي نياز عاشقان اي مهد دل
    خالصم كن اي خدا اي بينياز
    عاشقم بر كعبهات اي مهد نور
    شور عشقت جمله را ديوانه كرد
    بيخبر از خويش گشتم اي خدا
    اشتياق من به حد وافر است
    كعبه را اينجا تو با جانت ببين
    زمزم اينك در درون تو روان
    هاجر اينجا از تو دعوت ميكند
    تو كنون همراه اين مادر شدي
    پا به صحراي معارف چون نهي
    مشعر اينك با تو هم پيمان شده
    شاعري در وادي مشعر كنون
    با تمنّا در مني پيكار كن
    باز راهت سوي كعبه باز شد
    در محل ركن بيعت ميكني
    تو كنون با حق نداري فاصله
    در طواف خانه دل را پاك كن
    هفت دور اندر طواف خانهاي
    قطرهاي در موج جمعيت يقين
    از منيّت خويشتن را كن رها
    در صفا و مروه سعي عشق ساز
    بعد از آن تقصير را انجام ده
    باز در طوف طواف خانه باش
    سوختن در اين مكان تابيدن است
    سوختن هر جا بُود عين فنا
    در مقام اينك نماز عشق ساز
    روح تو اينك خدايي گشته است
    پس كنون درياب خود اين راه را
    بارالها درد من هجران توست
    اي اميد نااميدان اي خدا
    يا كريم العفو احسانم نما
    يا عظيم و يا غفور يا رحيم
    ربّنا اغفر بر زبان ما روان
    از تو ميخواهيم نيرو و توان



  • نخل ها با رمز گيسو بافته
    انجم افروز دل خوبان شده
    جمله مشتاقان ز شوقش كرده تب
    شيوه حق بر دل هر زاهد است
    ميبرد ما را به سوي عشق ناب
    درس خوب عشق از بر كردهاند
    غرق سازد رهروان را در نياز
    بندگي از پادشاهي بهتر است
    ميدهد بر جان عارف اين ندا
    دل رها زين سرزمين بس مشكل است
    هر كنارش توتياي چشم ماست
    ميتواني بشنوي آه فراق
    بزم الله است و حوران روبرو
    گفتگو را پر ابهت ميكند
    غير راه حق مرو راه دگر
    باز ميگويند راز قرن ها
    لحظهها در اين مكان پرمحتواست
    درس هجرت را تمامي از براست
    آتش هجر است و آه و درد سوز
    ميبرد از مستمع آرام و تاب
    ميكند بر سوي درگاهت نگاه
    فاش ميگويند راز كهكشان
    گشته از فيض محمّد غرق نور
    بشنوي آواي پر مهر بتول
    دردها و نالههاي پر ز سوز
    در بقيع كارت كنون زاري شده
    ميكني با جان و دل هر جا نگاه
    گفتگوهايي ز راز يك قيام
    قلب و جان مؤمنين در ماتم است
    يادماني از امامان غريب
    گوئيا با آسمان هم سنگر است
    هر زمان بر جنت المأوي رسي
    بسته راهش بهر نسوان سر به سر
    ميزند بر قلب و جان تو خروش
    حق كند هر نوع عبادت را قبول
    در هواي نفس بودن باطل است
    پر توان سازد درون را همچو كوه
    ميشوي از هستي مادي جدا
    شعلههاي عشق را در بركشد
    ميدهد بر جان نداي برتري
    ايدههاي مكتبت پر محتواست
    خفته اما در خور تابندگي
    بهر اسلامند اينان تار و پود
    راه را بر كهكشان بايد گشود
    خود رها سازيم دور از هر ريا
    در نياز از بينيازي رستهايم
    از همه هستي خود بگذشتهايم
    اين مسافت بهر ما كوتاه شد
    اي وجود ما زتو از آب و گل
    تا فقط با تو نمايم سوز و ساز
    قلب ا را تو كني غرق سرور
    مست و شيدا با يكي پيمانه كرد
    در رهت جان را نمايم من فدا
    با كلام اين نكته گفتن قاصر است
    چشم دل را باز كن ايمن نشين
    چهرهات از عشق همچون ارغوان
    بودنت را پر ابهت ميكند
    درس عشق و زندگي از بر شدي
    از غم و رنج جهان وا ميرهي
    راز و رمز پويش و ايمان شده
    ذكر گويي، ذكر حق ذوالفنون
    روح پاك خويش را بيدار كن
    روح تو با خالقت هم راز شد
    از هواي نفس رجعت ميكني
    كسب كن از فيض توش و راحله
    قلب خود را مأمن افلاك كن
    گوئيا از بودنت بيگانهاي
    عشق را چون عارفاني در كمين
    بس كن اي غافل ز خود، هرا دعا
    رازها پرداز بهر بينياز
    رمز و راز عشق را فرجام ده
    در كنار نور چون پروانه باش
    بيگمان انديشه حق ديدن است
    ليك در كعبه بُوَد راز بقا
    رازها پرداز بهر چاره ساز
    فارغ از بيمحتوايي گشته است
    با خشوع برگير اين درگاه را
    ذرّه ذرّه هستيم خواهان توست
    ده وجود ناتوانان را شفا
    روح و جانم را ز غفران ده صفا
    دور سازم بارالها از حجيم
    از تو ميخواهيم نيرو و توان
    از تو ميخواهيم نيرو و توان



/ 5