اين گروه پيراوان ابو بيهس بن جابر بودند. او ميگفت هيچكس مسلمان نيست تا به معرفت خدا و پيغمبران او اقرار نكند. وي واقفيه را كافر ميشمرد و ميگفت: « ايمان معرفت قلب است و گفتار و كردار جزء آن است و ميشود با مخالفان او اقامت كرد.» 1ـ تاركيه: گويند علم براي جمع كردن دنيا باشد و عمل براي نعمت عقبي بايد اينها را ترك و مشغول در حضور مولي بشويم. 2ـ شانيه: گويند هر كه « لا اله الله محمّد رسول الله» بگويد و بگرود بعد از آن خواه طاعت كند خواه معصيت زيان ندارد. 3ـ واجيه: گويند بنده با فرمانبرداري معروف به عالم صالح نشود و معروف به معصيت عاصي نشود زيرا ممكن است خلاف هر دو باشد. 4ـ شاكيه: گويند ما از ايمان چيزي نميگوئيم زيرا مستقيم نيست ولي هر چه ميگوييم از روح و عقل ميگوييم زيرا ما در ايمان شك داريم از آنجا كه متيقن نيست. ولي هرچه گوئيم از روح وعقل گوئيم زيرا آنها متعرفند در وجود انسان. 5ـ بهشميه: گويند ايمان علم است . هر كه نداند، جمله امر و نهيها او كافر شود 1. 6ـ عمليه: گويند ايمان عمل است با علم كه اعلم نيست عمل نيست. 7ـ منقوميه: ايمان زياده شود به لطف خداوند و كم شود به قهر او، بنده را آن دخالتي نيست. 8ـ مستنبيه، گويند ما مؤمنيم ان شاءالله. 9ـ اثريه: گويند قياس باطل است، يعني دليل را نشايد. 10ـ بدعيه، گويند هر مشكل نو در جهان با اراده خداست و فرمانبرداري هر پادشاهي واجب است چه عاصي و چه مؤمن. 11ـ مشبهه: گويند حق تعالي بيافريد آدم را به صورت خويش. 12ـ حشويه: گويند واجب و سنت و نقل هر سه يكي است، زيرا كه هر سه بر يك لفظ وارد است.
جهميّه
ازشعبات مرجئه است كه ياران و پيروان جهم ابن صفوان و از مرجئان خراسان بودند. نظري به آراء و عقايد اهل سنت اهل سنت به نص كتاب وسنت معتقد بودند و ميگفتند: براي مؤمن بودن بجز آن حاجت نيست و نيز ميگفتند: تكيه بر عقل و نظر در كار دين به الحاد منجر ميشود. تصادم دو مذهب نيز از اينجا آغاز شد شاهد سخن كشاكش سختي بود كه درزمان مأمون در مورد خلق قرآن بين معتزله و اهل سنت و رخ داد. اهل سنت وقت خويشرا صرف مسائل نظري نميكردند و غالباً از مسائل سياسي، چون قضيه خلافت و امامت سخن ميگفتند. ابوالمعاني محمد الحسين العلوي در كتاب بيان الاديان درباره مذهب اهل سنت ميگويد: قاعده اين مذهب بر آن است كه ايزد تعالي را به همه صفات او قديم گويند و قرآن را غير مخلوق وبهشت و دوزخ و آفريده گويند و ديدار خداي تعالي را براي بهشتيان به چشمسر حقيقت گويند و منكر و فكير را حق ميدانند. و بندگان رابه ارتكاب گناه كبيره كافر نگويند، هر چند كه توبه ناكرده ميرود. ايشان را در دوزخ بقدر گناه عقوبت كنند، آنگاه به شفاعت پيامبر(ص) به بهشت رسند. معراج پيامبر(ص) تا به قلب قوسين گويند و ديدار او ملكوت آسمان را حق ميدانند. « قضا و قدر» و نيكي و بدي را به اراده او ببينند، لكن فعل بنده با آن باستحقاق ثواب و عقاب باطل نگردد و گويند نيكي و بدي به اراد? ايزدتعالي است و بنده را در فعل اختيار است و ايزد تعالي بر وفق اختيار هر يكي چنانكه به علم قديم ميدانست حاله العقل خالق آن فعل واين است معني آنكه « القدر خيره و شره من الله» و توفيق و خذلان بندگان ازلي است، گويند چنانكه ارادت بود و به دست بندگان جز طاعت و جهاد چيزي نيست، آن كسي را كه مخذول است از ازل به خذلان او قلم رفته و آنكه مقبول است قلم به قبول او در ازل رفته و اينست قول ايزد تعالي: نحن قسمنابينهم وقوله(ص): « سعيد من سعد في بطن امه و اشقي من شقي في بطن امه»