رابطه حقوق وفقه (1)مفهوم ومنبع قواعد اخلاق - رابطه اخلاق با علوم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه اخلاق با علوم - نسخه متنی

داود الهامی، عنایت الله شریفی، محمد عابد جابری، ناصر قربان نیا؛ مترجم: مسیحا مهرآیین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه حقوق وفقه (1)مفهوم ومنبع قواعد اخلاق

داود الهامى

اخلاق و حقوق بدون اخلاق اجتماعى «حقوق » اجتماعات نابود مى گردند وبدون اخلاق فردى بقاى اجتماع ارزشى ندارد.

بنابراين در يك دنياى خوب، اخلاق اجتماعى و فردى متساويا لازمند.«برتراندراسل »

به عنوان مقدمه و به اجمال، بايد ديد كدام دسته از قواعد را اخلاق مى نامند ورابطه آن با حقوق چه مفهومى دارد؟.

اخلاق، مجموع قواعدى است كه رعايت آنها براى نيكوكارى و رسيدن به كمال لازم است به اين معنى اخلاق، قانون زندگى است كه به انسان چگونه زيستن را مى آموزد. «سن توماس داكن » اخلاق را «قاعده عمل انسانى » تعريف كرده است. مقصود از «عمل انسانى » كارى است كه انسان عاقل، به فرمان عقل و براى رسيدن به هدفى كه عقل دارد، آزادانه انجام مى دهد. بنابراين كارى مى تواند موضوع اخلاق قرار گيرد كه به آزادى انجام گرفته باشد. اعمال غير ارادى و غريزى و اجبارى، صفت اخلاقى (اعم ازنيك و بد) را دارا نيست. انسانى كه به حكم عقل رفتار مى كند در مى يابد كه پاره اى كارها با هدف نهائى خود منطبق است و پاره ديگر مخالف. او بايد رده نخست راانتخاب كند تا كارش نيك باشد (1) قواعد اخلاق ميزان تشخيص نيكى و بدى است و بى آن كه نيازى به دخالت دولت باشد، انسان در وجدان خويش آنها را محترم و اجبارى مى داند (2) .

چگونه مى توان نيك و بد را از هم شناخت؟

در اين كه موضوع اخلاق چيست و چگونه مى توان نيك و بد يا كمال و نقص را از هم شناخت، در اين باره بحث و گفتگو بسيار است:

1 - جامعه شناسان اخلاق را «علم به عادات و رسوم » تعريف كرده اند و قواعد آن را ناشى از اجتماع مى دانند نه راهنماى آن. به نظر جامعه شناسان، اگر امرى را زشت و ناپسند مى شماريم، نه به خاطر مخالفت آن با قواعد اخلاق است، بلكه بدين جهت است كه عموم يا اكثر مردم از آن متنفرند. پس، هر كار كه در جامعه اى مرسوم شد، نيك است بنابراين هيچ گاه نبايد از پستى اخلاق عمومى شكايت كرد (3) .

به نظر جامعه شناسان، قواعد اخلاق در هر جامعه ويژه خود آن جامعه است و قانون كلى براى همه انسانها نيست و در اجتماع نيز اخلاق ثابت نمى ماند و بسان عادات ورسوم، دائم در تحول و دگرگونى است به گمان اينان ارزش، مخلوق روابط اجتماعى است نه مخلوق ذهن اين و آن و يا قانون قانون نويسان. به تعبير ديگر نه پيامبران نه فيلسوفان و نه خيرخواهان بشر اينها نيستند كه خوب و بد را به مردم مى آموزند،بلكه ساختمان و بافت و تار و پود جامعه است اين مفاهيم را خلق و تعليم مى كند وپيامبران و فيلسوفان نيز خود زاده اجتماع و تابع آنند و در اين جهت فرقى باديگران ندارند.

به پندار آنها، عفت و فحشاء تنها در جوامعى مفهوم و مصداق دارند كه در آنهازناشوئى و اختصاصى دو همسر به يكديگر معنا داشته باشد، در غير اين صورت نه پاكدامنى و نه روسپيگرى هيچ كدام از يكديگر تمايز نمى يابند و البته به صفات خوب و بد هم موصوف نمى گردند.

اين نمونه از اخلاق علمى كه شعارش همرنگى با جماعت است، «خواهى نشوى رسوا;همرنگ جماعت شو» همه بناى آن بر اين معادله استوار است كه «رواج اجتماعى »مساوى با «جواز اخلاقى » است. هرچه در جامعه اى رايج بود خود به خود جايز هم هست و هرچه به دليلى در جامعه اى راه نيافته بود عدم رواجش بهترين نشان بر عدم جوازآن شمرده مى شود و افراد و طبايع آن را قبيح و منكر مى شناسند.«اخلاقى بودن »يعنى «انسان خوب » بودن در هر دوره جز به معناى همگام شدن با ارزشهاى زمان وهمرنگ شدن با شيوه هاى جماعت نيست.

2 - كمونيست ها نيز براى اخلاق مفهومى قائل شده اند كه هرچند به ظاهر جنبه اجتماعى دارد ولى از لحاظ نتيجه در خدمت نظريه كمونيسم و مبارزه با طبقه زحمتكش درآمده است «لنين » در نطقى كه در سال 1921م ايراد كرد، پس از حمله به اخلاق مذهبى كه ناشى از فرامين الهى است، گفت: «ما به خداوند اعتقاد نداريم و به خوبى مى دانيم كه روحانيون و سرمايه داران به نام اجراى فرمان خدا از منافع استثمارگران حمايت مى كنند، ما مى گوئيم كه اخلاق به طور كلى در خدمت مبارزه طبقه زحمتكش است، آنچه براى نابودى جامعه قديمى استثمارگران و به سود گروههاى كارگران و زحمتكشانى كه جامعه نوين كمونيست را به وجود آورده اند به كار برود،اخلاق است » (4) .

3 - گروهى از سياستمداران و سوسياليست ها به پيروى از «هگل » اخلاق را عبارت از پيروى و اطاعت از قوانين مى دانند به نظر آنان انسان اخلاقى كسى است كه در نيت مطيع قانون باشد و عملا نيز مقررات آن را بكار بندد و از اعمال تمايلاتى كه باعدل و قانون ناسازگار است خوددارى نمايد، هگل در توضيح نظريه خود مى گويد:

اگرتنافى ميل و اراده شخصى با حق يعنى اراده كل از ميان رفت و اراده نفس باقانون و حق منطبق و موافق شد اخلاق و نيكى كردار مى شود. پس حق كه امرى برون ذاتى است چون برگشت و درون ذاتى شد اخلاق خواهد بود در اخلاق، عمل كه بيرونى و پديداراست، تنها منظور نيست، بلكه نيت هم كه پديدار نيست و درونى است، معتبر است.

اخلاقى آن است كه دلش بر دوستى و وداد بر طبق آنچه قانون و نظام مقرر داشته است،گواهى دهد و نفع و سود را تابع خير سازد (5) .

پس روى اين حساب، اخلاق مفهومى جز سياست زور ندارد و اعتقاد به آن، مساوى باانكار اخلاق است.

4 - گروهى از پيروان اديان و حكيمان هستند كه پيرو اخلاق برترين مى باشند وقواعد آن را حاكم و رهبر جامعه مى شناسند، براى يافتن قواعد اخلاقى كاوش در عادات اجتماعى را بيهوده و بلكه زيانبار مى شمارند در نظر آنان، اخلاق داعيه رهبرى واصلاح دارد و هرگز دنباله رو جامعه نمى باشد، هرچند كه اين گروه درباره معيارشناسائى نيك و بد همعقيده نيستند زيرا برخى عقل و جمعى وجدان و حكم دل وسرانجام بعضى مذهب را به عنوان سرچشمه و اصل برگزيده اند ولى در اين نكته اتفاق دارند كه تكاليف اخلاقى راهنماى زندگى و كم و بيش ثابت و عمومى هستند (6) .

منبع قواعد اخلاقى

قواعد اخلاقى بالاتر از اين است كه جامعه شناسان و كمونيستها وسياستمداران سوسياليست به پيروى از «هگل » تصور كرده اند و اگر تصور آنها راانكار اخلاق بناميم، با واقع نزديك تر است. فضيلتى كه مورد نظر اخلاق است جنبه نوعى و كلى دارد و قواعد آن، ثابت و عمومى مى باشد. اخلاق نيز، مانند حقوق، ازقانون زندگى سخن مى گويد و خالى از خصوصيتهاى فردى است. در اين علم از انسان وفضيلت و داد و ستم به طور نوعى گفتگو مى كند و جنبه شخصى ندارد. بزرگترين مصيبت اجتماعى اين است كه مفاهيم اخلاقى جنبه نوعى و ثابت خود را از دست بدهد و هركس،به سليقه خاص خود، اخلاق تازه اى به وجود آورد. ترس از همين مصيبت، علماى اخلاق راوادار كرده است تا در دستورها و تعاريف خود هرچه بيشتر به قواعد كلى توجه كنند (7) .

«كانت » در دستور اخلاقى خود مى گويد:

«به شيوه اى رفتار كن كه آزادى تو بر طبق يك قاعده كلى با آزادى همه مردم سازگار شود در تكاليف فضيلتى، نظر به اخلاق است و غايت علم اخلاق براى هركس كمال نفس خود او و خوشى ديگران است » (8) .

بدين ترتيب در اخلاق خود سامان كانت آنچه حقيقتا ابتكارى و اصيل است نتيجه مذهب اصالت اراده اخلاقى او است (9) .

«خواجه نصير الدين طوسى » در تعريف علم اخلاق «انسان » را مبناى بحث قرارداده و گفته است: و آن علمى است به آنكه نفس انسانى چگونه خلقى اكتساب تواندكرد كه جملگى احوال و افعال كه به اراده او از او صادر شود جميل و محمود بود، پس موضوع اين علم نفس انسانى بود از آن جهت كه از او افعال جميل و محمود ياقبيح و مذموم صادر تواند شد به حسب اراده او و چون چنين بود اول بايد معلوم باشد كه نفس انسانى چيست و غايت كمال او در چيست؟» (10) .

يكى از نويسندگان «فلسفه حقوق » مى نويسد:

«عيب مهم روش جامعه شناسى در اين است كه سنتهاى اخلاقى و مذهبى گذشته را رهاكرده و مبناى اخلاق را «وجدان اجتماعى » و عادات و رسوم قرار داده است. تميز«احساس مشترك مردم » به آسانى ممكن نيست و چون ميزان ثابتى در تميز قواعداخلاقى وجود ندارد، هركس به سليقه خاص خود اخلاقى مى سازد، دسته اى سقط جنين را ازجنايات نابخشودنى مى دانند و جمعى ديگر آن را مباح و اخلاقى مى شمارند. اختلاف شده است كه آيا پزشك مى تواند بيمارى را كه از مداواى او نا اميد شده است، بكشد، ونجات دادن او از رنج و درد زندگى اخلاقى است يا نه؟ آيا تلقيح مصنوعى كارى پسنديده است؟ آيا متهمين را مى توان باتزريق داروهاى خاص وادار به اعتراف كرد؟

رابطه آزاد زن و مرد مشروع است و اطفال ناشى از اين رابطه را بايد از حقوق فرزندان قانونى بهره مند ساخت؟».

سپس همين نويسنده مى افزايد:

«كارگر تابعيت سود از سرمايه را تجاوز به حق خود مى داند و كارفرما اعتصاب كارگر و پيمان شكنى او را خلاف اخلاق مى داند. موجر از تجاوز مستاجر به حق مالكيت او شكايت دارد، و مستاجر آزاد گذاشتن روابط او و مالك را خلاف اخلاق مى خواند وتجاوز قوى را به ناتوان به شدت محكوم مى سازد. زن رياست مرد را بر خانواده اخلاقى نمى داند، و مرد استقلال زن و سستى بنيان خانواده را زيانبار مى شمرد.

اينها و صدها مساله ديگر همه روز پيش مى آيد و پاسخ درستى در «وجدان اجتماعى » و «احساس مشترك مردم » براى آنها نمى توان يافت » (11) .

عدم ثبات اخلاق در دنياى امروز

آرى عيب بزرگ دنياى به اصطلاح متمدن امروز اين است كه اصول اخلاقى و قانون فضيلت را ثابت نمى داند و مسائل اخلاقى را از دريچه افكار عمومى مشاهده مى كند و نيك و بد آنها را با ميزان قبول و رد جامعه مى سنجد،اخلاق خوب را هماهنگى و همرنگى با جامعه مى داند و اخلاق زشت را سرپيچى و تخلف ازروش اجتماع مى شناسد. طبق اين نظر، اخلاق و رفتارى كه در اجتماع مورد قبول واقع شده خوب و پسنديده است و بايد به آنها گرايش يافت و خلقياتى كه در نظر مردم مردود و مطرود شناخته شده زشت و ناپسند است و بايد از آنها دورى جست.

«جان ديوئى » مى گويد:

«در جامعه ما مصونيت از انتقاد و ملامت اجتماعى، معمول ترين نشانه خوبى است زيرا گواه بر آن است كه از گرائيدن به بدى خوددارى شده است. پيروى از ديگران وغرق شدن در اقيانوس اجتماع و احتراز از جلب توجه ديگران موجب رهائى يافتن ازانتقاد و ملامت اجتماعى مى گردد، در نتيجه اخلاق قراردادى و متداول امروزى به صورت يك اخلاق بيرنگ درآمده است كه خطرناكترين انحراف از آن خودنمائى و جلب توجه ديگران است. هرگاه رنگى در آن تشخيص داده شود چنين معنى مى دهد كه يك خصوصيت اخلاقى وضع غير عادى به خود گرفته و از قيد تسلط رهائى يافته است. يك فرد بايدمتوجه باشد كه در خوب بودن بر ديگران پيشى نگيرد و به صورت فرد ممتازى درنيايد، حتى عيب و نقصى كه توام با ادب اجتماعى باشد بر غير عادى بودن ترچيح دارد و جنبه نقص خود را از دست مى دهد» (12) .

چون اوضاع اجتماع دائما در حال تحول و دگرگونى است، با عوض شدن شرائط زندگى وضع اخلاق نيز عوض مى شود، درنتيجه اخلاقى كه بايد برافراد حكمت كند و قواعد آن حاكم بر جامعه باشد، از مرتبه خود پائين مى آيد و دنباله رو جامعه مى گردد و دراين صورت قوام و ملاك اخلاق، منوط به اعتبار اجتماع مى شود.

هنگامى كه در سراسر آداب و رسوم مردم فساد روى دهد و آنچه راست و مستقيم باشد، كج و معوج گردد و تمام سنتها و ارزشها ضد ارزش تلقى شود و وجدان و ضميراجتماعى مورد بى اعتنائى قرار گيرد و مردم شيفته و فريفته مفاسد باشند و اين معنى به شكل قانونى درآيد و جايگزين عادت گردد، ديگر هيچ عاملى نخواهد توانست براى فرد خوى صحيح و اخلاق سليمى حفظ كند و فرد در چنين محيطى ناگزير است كه حقيقت شخصيتش را از دست بدهد واز آرمانهاى اخلاقى خود دست بردارد واز هر جهت به رنگ اجتماع درآيد و تلقين اين فكر كه هيچ نيك و بدى در جهان وجود ندارد و رچه هست ساخته شده اجتماع است اخلاق را به صورت امرى متغير و دلبخواه درمى آورد وهركس به خود اجازه مى دهد رسومى را كه نمى پسندد و جامعه نسبت به آن حساسيت ندارد، بشكند و پايه عادتى نو را بگذارد.

از نظر جامعه شناسان، مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد، افكار عمومى است و معيارفضيلت و رذيلت، قبول و رد اجتماع است. اينان معتقدند كه گرايش به رفتار اجتماعى هرچند داراى عيب و نقص باشد، علامت خوبى اخلاق و باعث مصونيت از انتقاد است وتخلف از روشهاى عمومى، اگرچه آن تخلف بجا و صحيح باشد، نشانه اخلاق بد و مايه ملامت و سرزنش مردم است.

طبق همين مبنا، جامعه شناسان نبايد از پستى اخلاق عمومى شكايت كنند زيرا به عقيده آنها، جامعه خود سازنده و به وجود آورنده اخلاق عمومى است و عادات و رسوم اجتماعى بر بسيارى از روابط مردم حكومت مى كند و ترس از شماتت و سرزنش ديگران سبب شده است كه رعايت آنها اجبارى شود. البته تفاوت بسيار است بين كسى كه اخلاقى را محترم مى شمارد و قواعد آن را به عنوان «اصل » مى پذيرد و درجستجوى تحولات آن در اجتماع است، با كسى كه ذهن خود را از هرگونه داورى قبلى خالى كرده و از ترس رسوائى رنگ جامعه را مى گيرد.

پيشرفتهاى حيرت انگيز بشر در علوم مادى، علماى اجمتاعى را چنان فريفته كه دركاوشهاى خود طبع انسان را از ياد برده اند، و تمام سنتهاى گذشته و مقدسات مذهبى و اخلاقى را به باد ريشخند گرفته و با استقراء ناقص خود بر تمام تجربه هاى گذشتگان خط بطلان كشيده اند درحالى كه بشر امروز، با همه مفاخر علمى خود، از نظراخلاقى ضعيف تر و در برابر مسائل اجتماعى زبون تر شده است (13) .

«اوتانت » دبير كل اسبق سازمان ملل متحد كه در دوم ژوئن 1967، ضمن نطقى هنگام ديدن نمايشگاه مونرآل كانادا گفته است كه: «هرگز اخلاق جهانى بدين پايه از پستى و ابتذال نرسيده است » (14) .

انسان عارى از عيب و خطا نيست، سودجو و زورگوست و نوعا مصلحت خود را برتر ازهمه حقائق مى داند، پس او معصوم از گناه نيست و نمى توان معيار اخلاق را عادات ورسوم او دانست و در نتيجه اجتماع نيز نمى تواند ميزان تشخيص اخلاق باشد. پس بايددر جستجوى قواعدى بود كه اين خودخواهى را تعديل و با عادات ناپسند مبارزه كند واين همان قواعدى است كه آن را اخلاق مى نامند و اخلاق بايد از منبعى بالاتر از رسوم توده مردم تراوش كرده باشد، و لذا تعليمات مذهبى مهمترين منبع اخلاق در ميان هرقوم است. بنابراين، مبناى اخلاق، قواعد عالى و محترمى است كه از تركيب اصول مزبور به وجود آمده و در هر زمان با عادات اجمتاعى تركيب مى شود و نبايد آن راتا حد «علم به عادات و رسوم » تنزل داد و به گفته برگسن، منبعى پست تر از عقل براى آن قائل شد» (15) .

«منتسكيو» در روح القوانين مى نويسد:

«در كشورهائى كه مذهب آسمانى وجود ندارد، لازم است قوانين مذهبى با قوانين اخلاقى تطبيق شود زيرا مذهب ولو اين كه ناحق باشد، بهترين ضامن امانت و درستى انسان مى باشد مذهب پگو در هندوستان با اين كه يك مذهب آسمانى نيست ولى اين حسن را دارد كه با قوانين اخلاقى تطبيق مى شود و اصول آن عبارت از اين است كه مومنين هيچ كس را به قتل نرسانند و سرقت نكنند و از ناپاكى بپرهيزند و كارى نكنند كه باعث عدم رضايت ديگران شوند.

همين اصول اخلاقى سبب شده كه اين ملت باوجود اين كه فقير و داراى نخوت است،رئوف و ملايم شده و نسبت به تيره بختان ترحم مى كند» (16) .

در آئين مقدس اسلام منبع اخلاق و مرجع شناخت خوبيها و بديها وحى است و اخلاق ازمنبعى بالاتر از عقل و رسوم توده مردم تراوش كرده واحترام و نفوذ بيشتر داردواولياء گرامى اسلام به پيروان خود توصيه كرده اند كه گفته هاى مردم را معيار خوبى و بدى خويش ندانند و از نفى واثبات آنان غمگين و خوشحال نشوند، بلكه خود را باكتاب خدا بسنجند و خوبى و بدى اخلاق و اعمال خويشتن را باموازين قرآن كريم وتعاليم وحى اندازه گيرى كنند و لذا همه بنيانگذار آن را مقدس و داناتر از خودمى شمرند و در دل احساس اطاعت مى نمايند.

فرق قانون و اخلاق

گفتيم بعضيها به پيروى از «هگل » اخلاق را عبارت از پيروى واطاعت از دولت و قوانين مى دانند. و اين نظريه در حقيقت انكار اخلاق است و «اخلاق اجتماعى » در اين نظريه تحريف شده و دولت و قانون جاى آن را گرفته است.

البته اين وظيفه يك شخص اخلاقى است كه بايد رفتار خود را براساس درستى ودادگرى استوار سازد، حقوق ديگران را رعايت كند، قانون را محترم شمرده و عملا ازآنان پيروى نمايد ولى اين معنى اخلاق نيست. چه بسيارند افرادى كه رفتارشان طبق قانون و مقررات اجتماعى است اما از لحاظ اخلاق خشن و تندخو، بى گذشت و سختگير،كينه توز و انتقامجو و حسود و مغرور و متكبر مى باشند و برخلاف گفته هگل وطرفدارانش فاقد مكارم اخلاق و ملكات انسانى هستند.

«كانت » كه قبل از «هگل » مى زيسته در بحثهاى علمى خود اين نكته را موردتوجه قرار داده و وظائف قانونى و اخلاقى را از يكديگر تفكيك نموده است.

او در فلسفه اخلاق، چندين رساله و كتاب نوشته و تكاليف را منقسم به دو قسم كرده است: يكى تكليف قانونى يعنى آنچه به موجب قوانين بر مردم الزام مى شود ونقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و ديوانخانه ها مى گردد دوم تكاليف فضيلتى كه الزامش درونى است و محاكمه اش با نفس انسان است. در تكاليف قانونى، نظر به عدل وداد است، داد هر عملى است كه بنيادش بر اين اصل استوار است: آزادى هر كس باآزادى همه كسان سازگار بوده باشد» (17) .

در تعاليم آسمانى اسلام، عمل به قوانين و مقررات اجتماعى دين، غير از تخلق به فضائل اخلاقى و سجاياى انسانى است اگرچه پيروى از قانون خودكار اخلاقى است بااجراء قوانين اجتماعى، حقوق و حدود ديگران رعايت مى شود و با اعمال فضائل اخلاق،انسان به تعالى معنوى و تكامل روحانى نائل مى گردد. به اين معنى عمل به قوانين دينى معيار دادگرى و انصاف است و تخلق به مكارم اخلاق مايه كمال معنوى و فضيلت است.

على(ع) مى فرمايد:

«العدل انك اذا ظلمت انصفت و الفضل انك اذا قدرت عفوت » (18) . (عدل اين است كه اگر مورد ستم قرار گرفتى با ستم كننده خود منصفانه رفتار كنى و براى كيفر اواز مرز حق و قانون تجاوز نكنى و فضيلت اين است كه اگر قدرت پيداكردى از مجازاتش چشم پوشى كنى واو را مشمول عفو و بخشش قرار دهى).

باز در حديثى از على(ع) مى خوانيم:

«العدل الانصاف، والاحسان التفضل » (19) (عدل آن است كه حق مردم را به آنهابرسانى و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى).

در اسلام، قانون و اخلاق هر دو از منبع والاى وحى تراوش كرده است. در قرآن مجيدمى فرمايد:

(ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون) (20) .

(خداوند فرمان به عدل واحسان و بخشش به نزديكان مى دهد و از فحشاء و منكر وظلم و ستم نهى مى كند، خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذكر شويد).

در اين آيه نمونه اى از جامع ترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى وانسانى و اخلاقى بيان شده است. از آنجا كه عدالت (قانون) با همه قدرت و شكوه وتاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنائى به تنهائى كارساز نيست لذا قرآن بلافاصله دستور به احسان، (يك اصل اخلاقى) را پشت سر آن آورده است. منتهى درتعاليم اسلام، توصيه هاى اخلاقى با قانون آميخته شده است.

1- ژاك لوكرك : از حقوق طبيعى تا جامعه شناسى، ص 33 به بعد.

2- كاتوزيان، ناصر، فلسفه حقوق، ص 383 و 384.

3- از حقوق طبيعى تا جامعه شناسى، ج 2، ص 86 - اميل دوركيم: قواعد روش جامعه شناسى، ترجمه كاردان، ص 47.

4- به نقل از كلوددوپاكيه: كليات نظريه عمومى و فلسفه حقوق، شماره 300.

5- فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 3، ص 38.

6- دكتر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص 384.

7- همان كتاب، ص 386.

8- سير حكمت در اروپا، ج 2، ص 169.

9- اخلاق نظرى و علم آداب، گورويچ ترجمه حسن حبيبى، ص 86.

10- اخلاق ناصرى، ص 14 و 15 - چاپ اسلاميه، تهران.

11- دكتر ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ج 1، ص 386 و 387.

12- اخلاق و شخصيت، ص 21.

13- فلسفه حقوق، ج 1، ص 389، 390

14- روزنامه لوموند، 5 ژوئن، 1967 - به نقل فلسفه حقوق، ص 39.

15- فلسفه حقوق، ج 1، ص 388.

16- روح القوانين، ص 676.

17- سير حكمت در اروپا، ج 2، ص 169.

18- غرر و درر، آمدى، ج 2، ص 145.

19- نهج البلاغه، كلمات قصار، 231.

20- سوره نحل، آيه 90.

/ 11