بخش چهارم : كتاب هاى مذهبى يهود - شناخت صهیونیسم بین الملل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شناخت صهیونیسم بین الملل - نسخه متنی

سید جواد علم الهدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بخش چهارم : كتاب هاى مذهبى يهود

با اين پيش آمدهاى گوناگون يهودى ها تصور مى كنند حيات مذهبى و ملى خود را حفظ
نموده و توانسته اند در مقابل جلوه روزافزون
انجيل ، كتاب هاى مذهبى داشته باشند! ما در خصوص كتاب هاى مذهبى كه تا امروز مورد
توجه آنها است چيزى اضافه نمى كنيم . همين اندازه تاريخ پيدايش بعضى از آنها را از
نظر خواننده مى گذرانيم تا وضع مذهب در صهيونيست ها و كتب دينى آنها روشن گردد.

در صفحات قبل خوانديد كه مذهب يهوديان ضد مسيح تحت نظر كاهنان اورشليم اداره مى
شد، بنابراين ، مى بايست كتاب هايى در احكام و قوانين مذهبى يهود موجود باشد، تا
پيروان مرام يهوديت در برابر پيروان مسيح بتوانند خود را
اهل دين معرفى كنند و كتاب هايى در مقابل انجيل داشته باشند.

تلمود (190) بهترين بلكه جامع ترين كتابى بود كه بدست «يوحنان »، كه مردى
فكور و دورانديش بود ترتيب داده شد. در سال 70 م . كه آثار مذهبى يهود از بين رفته
بود چيزى در دست نبود به فكر آمد كه مجموعه اى از آداب و رسوم و معتقدات يهود را
بنويسد و در اختيار يهودى هاى بعد از عصر خود بگذارد. ابتدا مجمعى از افراد سالخورده
يهودى در محلى واقع در جنوب شهر «يافا» ترتيب داد.

در آن عصر تورات اصلى وجود نداشت . حتى مجموعه هايى هم كه توسط «عزراى كاهن
» جمع آورى شده بود؛ غالبا طعمه حريق گشته و ناياب به نظر مى رسيد.

ولى او هر چه از قديم به ياد مانده بود، از سينه ها جمع آورى كرد.

«يوحنان » خود را تابع مرام فكرى مردى به نام
«هيكل » مى دانست كه از سران حزب «پيروشيم » سابق بود؛ كه قوانين مذهبى يهود
را با قوانين سياسى روز تطبيق مى كرد؛ و بر وفق هر زمان تفسير مى نمود. «يوحنان
» به اضافه مجمع كتاب نويسى كه در شهر «يافا»
تشكيل داده بود مجمع سياسى ديگرى به نام «بت دين » ترتيب داد تا روابط با
يهوديان خارج و تعيين مراسم مذهبى به عهده آنها باشد. امّا، عده اى از نويسندگان خود را
وقف صرف تكميل كتاب نمودند و او توجه و اتكايى كه توده يهود تا آن تاريخ به
كاهن بزرگ معبد داشت به خود جلب كرد و بدين ترتيب ، خود كه رياست جمعيت را به عهده
داشت ، كارمندان مؤ سسه مورد توجه يهودى ها قرار گرفتند.

«يوحنان » براى محدود نمودن بعضى مقررات ، و براى اجراى افكار جديدى كه در
نظر داشت ، به وسيله منطق و بيانى كه قوانين را وفق دهد، تبليغ مى كرد. مى گويند: او
به قدرى طرفدار صلح بود كه مى گفت : «چون آهن در جنگ مصرف مى شود نبايستى
براى ساختن معبد كه مظهر صلح است به كار رود».(191)

تا اينجا به نظر خوانندگان مى رسد، كه يهودى ها در عين
حال كه تحت فشار و سختى روزگار به سر مى برند، در فكر جمع آورى آثار مذهبى
خود بوده و قوانين مذهبى خود را در كتابى به نام «تلمود» جمع آورى نموده و سزاوار
است كه روى اين حساب يهودى هاى عصر ما خود را پيرو كتاب تلمود، بدانند... ولى
نويسنده يهودى عصر ما (192) نتوانسته از واقع تاريخ و حقيقت امر چشم پوشى كند.
لذا در صفحات بعدى چنين مى نگارد: «كتاب هاى تلمود
تشكيل شده است از 12 جلد با اينكه تلمود يكى از مفاخر يهوديت و در تنوير افكار اثرات
به سزايى دارد. مع الوصف خالى از تنقيد نيست حتى از نظر خود يهود بى انتقاد هم نمى
باشد. زيرا در قسمتى از آن مجموعه اى از افكار غير يهودى كه گويا از معتقدات
ايرانيان زردشتى گرفته شده مانند بحث در قدرت جنّ و همچنين
مثل ها و تفسيراتى در آن يافت مى شود كه با معتقدات تورات و گفتار انبياى
اسرائيل وفق نمى دهد. البته نبايد فراموش كرد، كه «تلمود» اثر قلم يك يا چند نفر
عالم نمى باشد بلكه بايستى گفت : كليه ملت يهود در تدوين آن ، در مدت 6 قرن
دخالت داشته اند. بديهى است كه افكار و معتقدات گوناگون و تماس با
ملل مختلف نمى تواند مندرجات 12 جلد كتاب را به يك صورت و افكار منظم درآورد و
تضادى نداشته باشد.(193)

تا اينجا روشن شد كه كتب مذهبى «تلمود» تا چه اندازه ارزش دارد... تلمودهاى معروف
در ميان يهود بنام تلمود اورشليمى و تلمود بابلى شهرت دارد. به اين معنى كه از
سال 70 م .، مجموعه قوانين مذهبى كه در شهر «يافا» و «اورشليم » نوشته مى شد
تا قرن هاى بعدى ادامه داشت .

به علاوه در سال 371 م .، و عصر سلطنت شاهپور
اول ، يهوديان بابل در شهر «ماهوزا» كنار دجله مؤ سسه اى تعليماتى برقرار نموده
و از آن طرف به فكر جمع آورى قوانين مذهبى و آئين ملى يهود بودند تا يكى از احبار به
نام «ربنوآسى » از سال 371 م . تا سال 410 م .، قسمت زيادى از تلمود (بابلى )
كه بعدها نامش معلوم شد تكميل كرد. (194) و تدريجا مجموعه هاى تلمود اورشليمى و
بابلى به صورت 12 جلد درآمد.

البته در قرن دوم ميلادى مجموعه ديگرى به نام «ميشا» به قلم يكى از رهبانان يهود
به نام «ربى يهودا» نوشته شد كه آداب و سنن يهود و كلمات بزرگان را جمع آورى
نموده بود؛ ليكن به اهميت تلمودهاى بابل نمى رسد. به هر
حال پر واضح است كه وضع مذهب در يهود روى اساس همين كتب پايدار بوده و شايد
پيدايش امثال و نظاير همين كتب بود كه خشم مسيحيان روم را زياد مى نمود؛ زيرا براى مذهب
يهود مدارك صحيح نمى يافتند. و در واقع به نظر پيروان مسيح ، يهوديت مذهب نبود اين
وضع تا انقراض سلطنت روميان ادامه داشت ، و ظهور دولت فاتح اسلام سرنوشت يهود را
به وضع ديگر تبديل كرد.

بخش پنجم : اسلام و اقليت يهود

... بعد از خرابى اورشليم و تسلط كامل امپراطورى هاى روم كم كم يهوديان
سواحل مديترانه به اراضى مصر و حجاز و اروپا
انتقال يافتند. (195) - خصوصا يهوديانى كه به طرف حجاز رفتند، شهر يثرب
(مدينه ) فعلى و حوالى آن را انتخاب نمودند - حجاز در
سواحل بحر احمر واقع شده و در عصر جاهليت با وضع تاريك و نامطلوب مواجه بود.
آبادترين منطقه هاى عربستان شهرهاى مكه و مدينه محسوب مى شد و از نظر اينكه
اراضى عربستان حاصل خيز نبود مورد توجه رومى ها واقع نمى شد.

يهودانى كه در طى چند قرن در حوالى اين دو شهر سكونت داشتند به كتاب آسمانى
تورات آشنا بودند و با علاقه خاصى كه به كشاورزى داشتند با اعراب آن سرزمين
آميزش مى كردند.

رفتن يهوديان به حجاز در وضع اجتماعى تاءثير داشت . برگزارى اعياد و انتخاب كاهن
به عنوان رهبر مذهبى از امورى بود كه اعراب از آنها آموختند؛ داستان هاى تورات و تلمود
مورد علاقه بعضى از اعراب واقع شد، بدين جهت ، بعضى از
قبائل عرب به تعاليم كاهنان يهودى آشنايى داشتند.

تاريخ نويسان عرب معتقدند كه پيشرفت ابتدايى اسلام در مدينه بر اثر آمادگى اذهان
مردم آن سرزمين بود چون ظهور حضرت خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از
يهوديان آن ناحيه شنيده بودند.(196)

يهوديان خود را اهل كتاب و موحد معرفى مى كردند و با مردم آن شهر مانند:
قبائل اوس و خزرج آمد و شد داشتند؛ خصوصا وضع تجارت و بازرگانى آنها اقتضا مى
كرد كه بين يهوديان مدينه و قريش رقابت فوق العاده اى برقرار باشد؛ لذا طبعا
خواهان اين شدند كه پيامبر از مكه به مدينه هجرت فرمايد تا آنكه مدينه مورد توجه
مردم اطراف واقع شود، البته قبائل عرب نيز به نوبه خود خواهان اين دعوت بودند؛ امّا
يهوديان چون مردمى پول طلب و تجارت پيشه بودند بيشتر اين فكر را
دنبال مى كردند.(197)

پيامبر گرامى اسلام در پى دعوت هايى ، در
سال 622، به فرمان الهى از شهر مكه به شهر يثرب هجرت نمودند و مسلمانان ، آنجا
را به نام «مدينة النبى » نام نهادند. و از آنجا صداى رعدآساى اسلام به كشورهاى
آفريقا، روم و ايران آن زمان رسيد. (198)
رسول گرامى اسلام قبل از آنكه سلاطين مقتدر جهان را به اسلام دعوت فرمايد به
اوضاع داخلى حجاز پرداخت و خصوصا به اين دو شهر - مكه و مدينه - عنايت خاص داشت و
با تشريف فرمايى آن حضرت اختلافات قومى به صلح و صفا
مبدل شد؛ و قدرت اسلام روزافزون گشت و مردم عرب از اطراف در مدينه براى شنيدن
قرآن از زبان آن حضرت جمع مى شدند.(199)

بخش پنجم : انكار شناسائى پيامبر اسلام (ص )

پيامبر گرامى اسلام با استقبال مردم وارد «قبا» شد، يهود مدينه با اينكه از تشريف
فرمايى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) ظاهرا خوش وقت بودند؛ ولى به عكس
ساير قبائل عرب اطراف مدينه موقع رفت و آمد به شهر به آن حضرت نزديك نمى
شدند، گويا در جوانب و حالات پيامبر مطالعه داشتند. با اينكه قبلا از ظهور چنين
پيامبرى با اين خصوصيات خبر مى دادند.

«عاصم بن عمرو ابن قتادة » در اين زمينه مى گويد:
«رجال ما در اثر معاشرت با يهوديان به مطالبى آگاه شدند و مى گفتند: ما در جاهليت
گمراه بوديم ولى يهودى ها مى گفتند ما معتقد به خداى آسمان هستيم هر موقع اختلافى
پديد مى آمد آنان مى گفتند: در همين زمان پيامبرى مقتدر ظاهر خواهد شد كه ما به او ايمان
مى آوريم و در ركاب او با شما مى جنگيم امّا وقتى پيامبر گرامى اسلام مبعوث شد ما به
اسلام مشرف شديم ولى آنها همچنان بر كفر و الحاد خود باقى ماندند».(200)

عبداللّه بن عباس مى گويد: «هرگاه ميان دو قبيله يهودى (بنى قريظه و بنى نضير)
اختلاف و جنگ با قبائل عرب پيش مى آمد از خداى
متعال طلب فتح مى كردند و در دعا مى گفتند: خدايا به حق آن پيامبرى كه در تورات وصف
آن را خوانده ايم ، ظهور او را نزديك به فرما و ما را بر عليه بت پرستان در سايه او
يارى فرما؛ ولى وقتى كه پيامبر اسلام ظهور فرمود و صفات او را ديدند و شناختند از
ايمان آوردن به او خوددارى كردند».(201)

قرآن كريم از اين معارفه قبلى نيز به اين بيان خبر داده است :

«و لما جائهم كتاب من عنداللّه مصدق لما معهم و كانوا من
قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به فلعنة اللّه على الكافرين
. » (202)

از خصوصيات پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) در راه ترويج آيين اسلام اين بود كه
قبل از هرگونه اقدامى نسبت به غير مسلمانان ،
اول براى آنان نامه مى نوشت و با بيانى آشكار آنان را به اسلام دعوت مى كرد، حتى
ضبط شده كه جمعا بالغ بر 170 نامه در مواقع مختلف به اطراف
ارسال نموده است .(203)

اولين نامه كه رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) براى دعوت به اسلام براى
يهوديان نوشت و به وضع شناسايى قبلى آنان اشاره نمود و حضرت على بن ابى
طالب (عليه السلام ) كتابت آن را به عهده داشت ، چنين بود:

«من محمّد رسول اللّه اخى موسى و صاحبه ، بعثه اللّه بما بعثه به انى انشدكم
باللّه و ما انزل على موسى (ع ) يوم طور سينا و فلق لكم البحر و انجاكم و اهلك عدوكم
و اطعمكم المن و السلوى و ظلل عليكم الغمام هل تجدون فى كتابكم انى
رسول اللّه اليكم و الى الناس كافة فان كان ذلك كذلك فاتقوااللّه و اسلموا و ان لم
يكن عندكم فلا تباعة عليكم . » (204)

«نامه اى است از محمّد رسول اللّه برادر موسى به جامعه يهود، شما را قسم مى دهم به
خدا و تورات حضرت موسى و نعمت هايى كه به شما عطا فرمود مانند نجات پدران شما
از دريا و هلاك فرعون و نزول منّ و سلوى و سايه ابرها كه در بيابان بر سر پدران
شما بود. آيا در كتاب آسمانى خود اوصاف مرا مى يابيد كه من از جانب خدا فرستاده هستم
بر شما و بر ساير ملل جهان ؟ پس از خدا بترسيد و ايمان بياوريد و اگر شاهد و
نشانى نبود بر شما باكى نيست ».

نامه رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) در ميان يهوديان مدينه مطرح شد و در اين زمينه
«حصين ابن سلام » مى گويد: روزى پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) از كوچه هاى
قبيله «عمرو ابن عوف » مى گذشت من نزد آن حضرت آمدم و اسلام خود را اظهار نمودم ؛
چون خواستار آن بودم كه شايد بتوانم ساير مردم قبيله خود را به اسلام دعوت نمايم
به رسول اللّه پيشنهاد دادم مرا نزد خود نگهدار تا
اهل قبيله ام به سراغ من آيند، آن وقت موقعيت مرا از آنان سؤ
ال فرما، آن حضرت عرض مرا پذيرفت و در منزل پيامبر اسلام ماندم تا اقوام من متوحش
شدند و به سوى خانه پيامبر شتافتند، به گمان آنكه
رسول اكرم مرا بازداشت نموده است ، لذا خواستار آزادى من شدند، پيامبر از آنها سؤ
ال كرد: «حصين » نزد شما در چه موقعيتى است ؟ گفتند: از بزرگ زادگان يهود و از
علماء و احبار است در اين موقع «حصين » وقتى اعتراف قبيله اش را شنيد گفت : چنانچه مى
دانيد كه من به كتاب آسمانى تورات آشنايى دارم سوگند ياد مى كنم كه محمّد (صلى
اللّه عليه و آله ) فرستاده خداى آسمان است و به او بگرويد تا رستگار شويد.

در اين موقع يهوديان روى درهم كشيده و با اعراض تام از خانه پيامبر بيرون رفتند و با
«حصين ابن سلام » بكلى قطع رابطه كردند. آن وقت آن حضرت مقدم وى را گرامى
داشت و نام او را به «عبداللّه ابن سلام »
تبديل نمود.(205)

امّا «مخريق » كه يكى از بزرگان و احبار به شمار مى رفت ؛ روزى كه لشكر اسلام
در بيابان احد توقف داشت و مسلمانان آماده نبرد مى شدند، او تصميم گرفت ايمان خود را
ظاهر كند و در راه خدا جهاد نمايد؛ لذا ميان مردم قبيله خود آمد و گفت به خدا سوگند شما
خوب مى دانيد كه «محمّد» فرستاده خداى متعال است و امروز روزى است كه بايد به
پيامبر اسلام ايمان بياوريد و كمك كنيد، آنها گفتند: ما او را
قبل و نكرده ايم و امروز روز شنبه است و ما به هيچ كارى دست نمى زنيم . او كه اسلام را
پذيرفته بود ارزشى براى روز شنبه قائل نبود، به آنها گفت : بعد از ظهور اسلام
تعطيل شنبه مفهومى ندارد! و خود مهياى يارى پيامبر شد. سلاح پوشيد و به
بازماندگان خود وصيت كرد كه چنانچه من از اين جنگ باز نگشتم بدانيد تمام
اموال من متعلق به پيامبر اسلام خواهد بود.

«ممخريق » بعد از وصيت كردن وارد ميدان كارزار شد، وقتى اسلام واقعى او مورد
قبول رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) واقع شد واگذارى
اموال خود را به آن حضرت عرض كرد و رسول اكرم در حق وى دعا فرمودند و وى در همان
جنگ در رديف سعادتمندان و ياران پيامبر شهيد شد.

پس از خاتمه جنگ رسول گرامى اموال «مخريق » را به بيت
المال انتقال دادند، و در كارهاى اجتماعى كه مصلحت اسلام بود صرف كردند.

بخش پنجم : آغاز جنگ و عهد شكنى يهود

متاءسفانه يهوديان صدر اسلام به پيروى از نياكان خود، كهانت را بر نبوت و پيامبرى
، و سحر را بر معجزه و جنگ را بر صلح مقدم مى داشتند. تا اينكه آنها چندين بار نقض
عهد كرده و صحنه هاى خونين پيش آوردند، سال
اول پس از آنكه پيامبر اسلام نامه دعوت براى آنان نوشت و آنها جواب منفى دادند؛ بين
طرفين عهدنامه اى به اين مضمون به امضاء رسيد:

«يهوديان در امان مسلمانان هستند و كسى حق ندارد به آنان تعرض كند؛ چنانچه در ايام
متاركه در پنهان يا آشكار خيانتى بورزند يعنى با كفار و بت پرستان قريش عليه
حكومت اسلام سازش نمايند، يا تحريك به جنگ كنند يا به هر عنوان اهانت به مسلمانان
نمودند پيامبر حق دارد دفع شر آنان كند، و هر طور كه مقررات اسلام اجازه دهد با آنان
رفتار شود».

«حى ابن اخطب و كعب ابن اسد» كه از سران يهود بودند به نمايندگى از جامعه يهود
متن قرارداد را امضاء نمودند، امّا، اين عهدنامه دوامى نداشت ؛ زيرا در 15
شوال سال دوم هجرت «كعب ابن الاشرف » كه خود از سران اشرار بود شعر هجوى در
اهانت رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) گفت و بين يهوديان منتشر كرد. و از طرفى با
چهار نفر از يهوديان «بنى نضير» به مكه رفت و با قريش هم پيمان شد كه با
مسلمانان جنگ كنند. بالاخره پس از چندى «محمّد ابن مسلمه » سرباز مجاهد اسلام در روز
14 ربيع الاول همان سال وى را به كيفر كردارش رساند.

فرد ديگر «ابوالحقيق » كه از سران يهود بود در ميان مردم مسلمان مدينه زبان به
طعن و بدگويى از مقدسات اسلام گشود و مدتى به اين وضع ادامه داد و سرانجام بدست
«ابن عتيك » كشته شد.

نظير اين پيش آمدها تكرار مى شد تا اينكه مسلمانان به واقعه اى برخورد كردند كه
رسول اكرم مجبور شد تصميم قطعى راجع به آنها بگيرد جريان حادثه از اين قرار
بود:

روزى يكى از زنان جوان مسلمان مقابل بساط مرد زرگرى نشسته بود و طلا خريدارى مى
نمود، يك يهودى فتنه جو از عقب چادر او را چاك زد و به يكديگر گره نمود؛ زن مسلمان
بدون اطلاع از جا برخاست و به راه افتاد، قيافه او از پشت سر براى مردم جالب به
نظر مى رسيد، و يهوديانى كه در آن مكان تجمع نموده بودند به آن زن مى خنديدند.
وقتى زن از وضع خود آگاه شد و مجرم را شناخت فريادى كشيد و مسلمانان را به يارى
خود طلبيد؛ مسلمانان بعد از فرياد كمك بر سر آن شخص هجوم بردند و مجرم را در همان
مكان كشتند نتيجتا زد و خوردى ميان طرفين روى داد كه در اين ميان جمعى از دو طرف زخمى
شدند.

جريان به عرض پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد، آن جناب سران يهود را خواست و
به آنها فرمود: «چرا نقض عهد مى كنيد؟ و چرا ميان خود و مسلمانان به آرامش زندگى
نداريد؟ از خدا بترسيد، حال كه به معاهده خود پاى بند نيستيد آگاه باشيد چنانچه بار
ديگر امثال اين جنايات از شما مشاهده شود شما را به عنوان كافر حربى خواهيم شناخت و
با مقررات قانون جهاد با شما رفتار خواهم نمود».

بعضى از آنان با خشونت تمام گفتند: «آن وقت كه با قريش جنگ مى كردى و پيروز مى
شدى گذشت ؛ زيرا آنان جنگ نمى دانستند چنانچه با يهود مواجه شوى خواهى دانست كه
مغلوب مى شوى ».

اين نوح گفتار و آن گونه رفتار موجب شد كه پيامبر اسلام دستور جنگ با آنها را صادر
نمايد و سربازان اسلام تحت لواى رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) آنان را شكست
بدهند.(206)

بخش پنجم : علل سياسى جنگ و آوارگى يهود

جهات عمده اى كه باعث افتراق مسلمانان با يهود مدينه مى شد تنها اختلافات شخصى به
نظر مى رسيد كه علل اساسى آن را در ادعاهاى يهود مى توان جستجو كرد و شرح
اجمال آن از اين قرار است .

1 - يهوديان ، پيامبر اسلام را مروج دين خود مى دانستند و مى گفتند: پيامبرى غير از
آل اسرائيل مبعوث نخواهد شد. موقعى كه پيامبر به مدينه هجرت فرمود در ابتداى ورود
به طرف بيت المقدس ايستاد و شروع به نماز كرد و از طرفى به روزه روز عاشورا
احترام خاصى مى گذاشت ؛ زيرا روز نجات حضرت موسى (عليه السلام ) بود و در
دوران توقف آن حضرت فقط بحث از توحيد پيش مى آمد، يهوديان مدينه آن حضرت را
دوست مى داشتند و او را مروج دين يهود معرفى كردند؛ ليكن بعد از ورود به مدينه
يهوديان درباره آن حضرت تحقيق كردند، و وقتى ديدند آئين حضرت محمّد با سنت ها و
توحيد ابراهيم مطابق است و با همه احكامى كه خود ساخته خاخامهاى يهود بود مخالفت دارد
مانند:

تحريم چربى شتر و پيه گوسفند و گاو و رواج
تنزيل طلا و نقره و امثال آن در سكه هاى معمول و نواختن «بربط» و «عود» (دو قسم
از آلات موسيقى قديم ) در موقع عبادت و حرام دانستن گوشت شتر و آنكه هر طائفه از يهود
نماز خاصى نسبت به ميل و ساخته علماى خودشان داشتند و نظائر اين احكام بسيار بود كه
با شريعت اسلام توافق نداشت ؛ مهم تر از همه آن بود كه بعد از شانزده ماه كه از
هجرت گذشت قبله مسلمانان از بيت المقدس به طرف كعبه كه قبله ابراهيم
خليل بود تغيير يافت ، از آن به بعد يهودى ها در فكر آن شدند كه به قوانين اسلام
طعنه بزنند.

2 - موضوع نسخ احكام وضعى و تكليفى شريعت موسى و
تبديل آن به احكام اسلام مانند: حرمت سوزانيدن قربانى و حرمت سوزانيدن كافر و
تبديل روز شنبه و تعطيل آن به نماز جمعه و احترام آن و قطع كردن دست دزد.

3 - يهوديان گذشته از ادعاهاى كفرآميزى كه در ادوار گذشته داشتند مانند: گفتن عزيز
پسر خداست ؛ و تهمت زدن به مريم ؛ و ادعاء قتل عيسى (عليه السلام ) و نسبت گناه به
هارون برادر موسى و حضرت داوود و سليمان كه در كتاب هاى عهد عتيق از اين مطالب زياد
به چشم مى خورد؛ و نيز ادعاهاى نامشروع در عصر پيامبر اسلام كه هر كدام آن موجب كفر و
الحاد آن مى گشت .

آنان اعتقاد به اين مسلك داشتند كه خداوند قدرت را به انسان واگذار كرده است از جمله
گفتار آنان را قرآن اين چنين حكايت مى كند:

«و قالت اليهود يداللّه مغلولة غلت اءيديهم و لعنوا بما قالوا . » (207)

«يهوديان به علت آنكه مى گفتند: دست خدا بسته است ملعون هستند و دست خودشان هميشه
بسته است ».

4 - آنان نوشتجات خودساخته خاخام هاى سابق يهود را عين كتاب آسمانى مى پنداشتند و
به خدا نسبت مى دادند و مردم عرب را گمراه مى ساختند.
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از اين عمل سخت جلوگيرى مى نمود و آنان هم بدين
خاطر با پيامبر خدا مخالفت مى نمودند. قرآن از مقصود اصلى آنان به اين نحو خبر داده
است :

«فويل للذين يكتبون الكتاب باءيديهم ثم يقولون هذا من عنداللّه ليشتروا به
ثمنا قليلا. » (208)

«مرگ بر مردمى كه براى ارزان فروختن احكام الهى كتاب مى نويسند آنان را توبيخ
مى كنند.

«و ان منهم لفريقا يلون اءلسنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب و
يقولون هو من عنداللّه و ما هو من عنداللّه و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون . »
(209)

«همانا برخى از اهل كتاب قرائت كتاب آسمانى را تغيير و
تبديل مى دهند تا آنچه از پيش خود خوانده اند از كتاب خدا محسوب دارند و هرگز آن
تحريف شده از كتاب خدا نخواهد بود و گويند: اين آيات از جانب خدا
نازل شده در صورتى كه هرگز از جانب خدا نيست و با آنكه مى دانند (تحريف خود آنها
است ) به خدا دروغ مى بندند.»

5 - از تاريخ نژادى يهود چنين استنباط مى شود كه : يهوديان
مال دوست بوده و پول را از هر چيز بهتر مى دانستند يهوديان مدينه هم از اين جهت
معروفيتى به سزا داشتند و روى اين حساب خود را بر مسلمانان ترجيح مى دادند، گاهى
كه مسلمانان احتياج داشتند كه از يهود پولى قرض بگيرند ابتداء حساب
تنزيل آن را نموده و در ثانى اسلام و مسلمانان را به چشم حقارت مى نگريستند؛ گاهى هم
زبان به طعن اسلام و مقدسات آن مى گشودند، قرآن مجيد جمله اى را از ادعاهاى ناپسند
يهود بيان فرموده كه بيش از هر چيز موجب تنفر مسلمانان مى شد.

« لقد سمع اللّه قول الذين قالوا ان اللّه فقير و نحن اءغنياء سنكتب ما قالوا و قتلهم
الا نبياء بغير حق . » (210)

«هر آينه خدا شنيد سخن جاهلانه آن كس را كه (چون دستور آمد كه به خدا قرض الحسنه
بدهيد) آنها به تمسخر گفتند: پس خدا فقير است و ما دارا، البته ما گفتارشان را ثبت
خواهيم كرد با اين گناه بزرگ كه انبياء را بناحق كشتند».

اين نوع علل و عوامل و ده ها امثال آن موجب شد كه يهوديان اطراف مدينه عليه حكومت اساسى
اسلام قيام كنند و افراد مؤ ثر و با نفوذى كه در ميان يهود بودند با تمام قدرت كفار
قريش و قبائل عرب باديه نشين را عليه اسلام تحريك مى كردند و نمونه تحريكات و
طعنه هايى كه به مسلمان مى زدند مى توان از كتب نوشته شده در اين زمينه
بخوانيد.(211)

سران شرور يهود مدينه به طور اجمال از اين قرار بودند: «از قبيله «بنى نضير»
افرادى به نام «حى بن اخطب » و «كعب بن الاشراف » به اتفاق يازده نفر از سران
قبيله ؛ و از قبيله «بنى قينقاع » افرادى چون : «عزيز بن عبدالعزيز» با كمك بيست
و نه نفر ديگر؛ و از رجال «بنى ثعلبه » افرادى چون «عبداللّه بن سوريا» و
«مخريق » و جمعى ديگر از مردم قبائل مختلف يهود مانند «بنى برهام » و «بنى
حارثه » و «بنى عمرو» و «بنى زريق » و افرادى به نام «كنانة بن سوريا»
و «عمرو بن عوف » و «لبيد بن اعصى » «اشخاصى بودند كه عليه پيامبر در
جنگ هاى متعدد شركت نمودند».(212)

بخش پنجم : شكست يهوديان در جنگ با مسلمانان

رفتار نابهنجار يهود در مدت ده سال - از هجرت تا وفات
رسول اكرم - براى مسلمانان مشكلات فراوانى پيش آورد كه از «مسيحيان » و «ملت
مجوس » نظيرش را مشاهده نكرده بودند. رسول اكرم (صلى اللّه عليه و
آل ) از شر يهود به خدا پناه مى برد و خداى
متعال هم براى آرامش خاطر پيامبر و اصحابش ، امر به صبر و بردبارى مى نمود. تا
اينكه عهد شكنى يهود آشكار گرديد و عليه پيامبر اسلام لشكر كشى نمودند.

از مجموع جنگ هايى كه مسلمانان با يهود داشتند تاريخ ، چهار جنگ را ثبت نموده ؛ كه
اولين آن به نام «غزوه بنى نضير» معروف است .

بعد از جنگ «احد» و ضربه شديد كه بر مسلمانان از نظر اقتصاد وارد آمده بود،
يهوديان حوالى مدينه مخصوصا «قبيله بنى قينقاع » كه جزء جمعيت بسيار «بنى
نضير» محسوب مى شدند داخل مدينه شروع به فتنه انگيزى نمودند و كلمات اهانت آميزى
را به رسول خدا مى گفتند.

در صفحات قبل خوانديد موقعى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آنها را موعظه مى
كرد و از آنها مى خواست كه پيمان صلح را نشكنند و مسلمانان را اذيت نكنند، آنها در جواب
پيامبر، با زبانى خشن مى گفتند: «بين ما و تو عهدى نيست ؛ چنانچه
مايل هستى آماده كارزار شو...».

و از طرفى فتنه جويان منافق كه در گوشه و كنار مدينه خزيده بودند، يهوديان را به
مبارزه و جنگ عليه پيامبر تحريك مى نمودند. زيرا يهوديان به اين فكر بودند كه دو
جنگ خونين و شديدى كه در گذشته بين مسلمانان و كفار قريش واقع گرديد - گرچه در
هر دو دفعه مسلمانان فاتح شدند - خسارات جنگ از هر جهت آنها را تحت شكنجه قرار داده
است .

بخش پنجم : فرمان تبعيد يهوديهاى محارب

به هر حال در سال پنجم هجرت سپاه مجاهد اسلام به طرف قلعه هاى «بنى نضير و
بنى قينقاع » حركت كردند و مدت پانزده روز محاصره قلعه ها
طول كشيد، عده كمى از يهوديان جراءت كردند كه از كمين گاه بيرون آيند؛ امّا، آنان كه
آشكار گرديدند به دست سران لشكر اسلام كشته شدند، و بقيه به ناچار روز
شانزدهم خود را تسليم سپاه اسلام نمودند. بالاخره فرمان قطعى الهى به تبعيد افراد
شرور «بنى نضير و بنى قينقاع » به اين مضمون حكم كرد:

«و لولا اءن كتب اللّه عليهم الجلاء لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الا خرة عذاب
النار. » (213)

(و اين جلاء وطن ) براى اين بود كه آنان با خدا و
رسول سخت دشمنى و مخالفت كردند و هر كه با خدا دشمنى آغازد (بترسد كه ) عقاب خدا
بسيار سخت است .

صورت فرمان تبعيد از اين قرار بود: يهوديانى كه به عنوان محارب شناخته شده اند
اگر به شرف اسلام مفتخر گردند جان و مال آنان در نزد مسلمانان محترم است و چنانچه
اسلام را نمى پذيرند هر چه زودتر اموال منقول خود را
حمل نموده و به اراضى «اذرعات » (هم مرز با بلاد روم )
انتقال يابند. بدين ترتيب يهوديان محاربى كه اسلام را نپذيرفتند به مناطق دور و
خارج از مدينه تبعيد شدند.

بعد از صدور فرمان تبعيد يهود، منافقين مدينه وساطت نمودند كه در اجراى فرمان
تخفيفى داد شود؛ ولى اين امر مورد قبول رسول خدا واقع نگرديد. بدين ترتيب آنها پس
از تخليه اراضى مسكونى و مزروعى خود، پيامبر اراضى مسكونى آنها را به مهاجرين
اختصاص دادند.

/ 17