1- يونس بن عبدالرحمن مولي آل يقطين وي در پايان زندگي هشام بن عبدالملک (126) خليفه اموي متولد[6]و امام صادق(ع) را در مکه ميان کوه صفا و مروه[7]و هم در مدينه ميان قبر و منبر رسول اکرم(ص) ديده که مشغول نماز بوده ولي موفق بشنيدن حديث از وي نشده است[8] بلکه منحصرا از امام هفتم و امام هشتم(ع) سماع حديث نموده گو اينکه شش سال از دوران امامت امام جواد(ع) را نيز درک کرده اما کسي نگفته که يونس از آن حضرت حديث نقل کرده باشد . وي در عصر خويش موقعيت عظيم و شخصيت بي مانندي احراز نمود و امام هشتم(ع) عبدالعزيز بن مهتدي وکيل خود و حسن بن علي بن يقطين را جهت فرا گرفتن معالم دين بوي ارجاع داد[9] و بقول نجاشي[10] : کان يشير اليله بالعلم و الفتيا . در رجال کشي روايات متعددي در ستايش و مقام دانش وي آمده از جمله اينکه از قول فضل بن شاذان(260) فقيه و متکلم و رجالي معاصر امام عسکري(ع) نقل ميکند که گفته است: ما نشأ في الاسلام رجل من ساير الناس کان افقه من سلمان الفارسي. و ما نشأ رجل بعده افقه من يونس بن عبدالرحمن[11] و نيز گفته است که از شخص مورد اطميناني شنيدم که گفت از امام رضا (ع) شنيدم که ميفرمود: يونس بن عبدالرحمن في زمانه کسلمان الفارسي في زمانه[12] و آن حضرت براي وي بهشت را ضمانت نمود[13] و بر وي رحمت مي فرستاد[14] و حضرت جواد نيز بر وي رحمت مي فرستاد[15]. در سيره و شرح زندگي اين مرد مانند بسياري از رجال و دانشمندان آن اعصار نکات برجسته اخلاقي بچشم مي خورد وي 40 نفر برادر ايماني و رفيق داشت که هر روز قبل از ظهر بتمام آنان سر مي زد و از همه تفقد مينمود سپس بمنزل بر مي گشت و نهار ميخورد و خود را براي نماز مهيا مي کرد و بعد از نماز بتأليف و تصنيف ميپرداخت[16]. يونس ميگفت من 20 سال سکوت کردم و 20 سال بسئوال پرداختم آنگاه زبان گشودم و بمشکلات علمي مردم پاسخ گفتم[17]وي 54 عمل حج و 55 عمل عمره بجاي آورد[18] که آخرين حج از قبل حضرت رضا(ع) و به نيت وي بود[19]. هنگاميکه امام موسي بن جعفر(ع) از دنيا رحلت نمود نزد خويشان و وکلاي وي اموال بسياري از آنحضرت بجاي ماند اين گروه بطمع ضبط آن اموال وفات وي را انکار نموده گفتند امر امامت بر آنحضرت متوقف ماند و پس از وي امامي نيست تا آنکه خود وي ظهور کند و همين سخن منشأ پيدايش فرقه جديدي بنام (واقفيه) گرديد از جمله نزد زياد قندي هفتاد هزار دينار و نزد علي بن ابي حمزه 30 هزار دينار موجود بود. اين دو نفر بمنظور همراه کردن يونس با خود بمنزل وي رفتند و بوي وعده 10 هزار دينار دادند که از معرفي امام هشتم(ع) بمردم خودداري نمايد يونس گفت: انا روينا عن الصادقين(ع) انهم قالوا اذا اظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه فان لم يفعل سلب عنه نور الايمان. و ما کنت ادع الجهاد و امر الله علي کل حال آن دو مرد با شنيدن اين سخن صريح از يونس مأيوس و بعداوت و ستيزه با وي کمر بستند[20]. يونس متکلم زبر دستي بود و در مسائل اعتقادي سخناني از وي شنيده ميشد که از سطح افکار عمومي بالاتر بود و مردم عادي نميتوانستند سخن او را درک کنند مثلا در مسئله پر غوغاي کلام الله که عده اي آن را قديم ميدانستند و عده اي حادث وي گفته بود ان الکلام ليس بمخلوق عده اي از اهل بصره اين مطلب را براي امام هشتم(ع) بعنوان شکايت از يونس نقل کردند امام فرمود يونس راست گفته است مگر نشنيدهايد که ابوجعفر (امام باقر(ع)) در پاسخ اين سئوال که آيا قرآن خالق است يا مخلوق فرمود ليس بخالق و لا مخلوق انما هو کلام الخالق[21] ولي در هر صورت مردم او را بانحراف عقيده و ضلالت متهم و سخنان سخيفي به وي نسبت مي دادند و دسته دسته از مردم بصره از وي نزد امام هفتم و هشتم(ع) بدگوئي ميکردند و گاهي از امام هشتم(ع) ميپرسيدند آيا جائز است بياران و شاگردان يونس زکوة بدهند؟[22] و همواره اين دو امام بنفع يونس سخن ميگفتند. کار هو و جنجال عوام بجائي رسيد که يونس نزد آن دو امام شکايت نمود يک روز در حاليکه يونس نزد حضرت رضا بود جمعي از اهالي بصره وارد شدند امام بيونس اشاره کرد که پشت پرده مخفي شود آنان هم که از حضور وي بي خبر بودند تا توانستند از وي بدگوئي کردند امام سر بزير افکند و چيزي نفرمود تا اينکه سخنانشان تمام شد و خارج شدند يونس با حال گريه از پشت پرده بيرون آمد و گفت من از عقيده ولايت دفاع مي کنم و وضعيتم نزد مردم چنين است. امام فرمود از آنچه ميگويند بتو ضرري نميرسد در صورتيکه امام تو از تو راضي است اي يونس با مردم در حدود آنچه مي فهمند و ميدانند سخن بگوي و آنچه را نميتوانند بفهمند بآنان بگوي که خدا را تکذيب ميکنند اي يونس اگر در دست تو دري شاهوار باشد و مردم آن را پشک انگارند يا بعکس در دست تو پشک باشد و مردم آن را در پندارند آيا بتو نفع يا ضرري ميرسد گفت نه فرمود پس در اين صورت جاي نگراني نيست با فرض اينکه خود را بر حق مي داني و امام هم از تو خشنود است مردم هر چه ميخواهند بگويند.[23] بامام هفتم گفت بمن ميگويند (زنديق) فرمود با آنان مدارا کن و مثل در و پشک را تکرار فرمود امام هشتم(ع) فرمود دارهم فان عقولهم لا تبلغ اينست که يونس با وسعت نظر و گذشت که مخصوص مردان بصير و بزرگوار است ميگفت: اشهد کم ان کل من له في اميرالمؤمنين نصيب فهو حل مما قال[24]. در رجال کشي رواياتي در نکوهش يونس ايراد و اقوال نادرستي بوي نسبت داده است از قبيل اينکه او ميگفته است بهشت هنوز خلق نشده[25] يا اينکه پذيرفتن امام رضا(ع) امر ولايتعهد را گو اينکه از روي اکراه و اجبار باشد مورد انتقاد قرار ميداده[26]با اينکه در فوت امام هفتم(ع) و امامت امام هشتم(ع) مردد بوده است[27]و امثال اين امور. اما ابو عمرو کشي مصنف کتاب پس از نقل اين روايات با صراحت و رشادت با موازين عقلي متون آنها را مورد نقد قرار داده و در همه خدشه نموده است[28]و اين خود يکي از مواردي است که ميرساند قدماء صرف نظر از خدشه در سند در متن روايات نيز مناقشه ميکردهاند. چنين بنظر مي رسد که اين شايعات تا حدي با داستان مقاومت وي در مقابل آن مردم طماع که ميل نداشتند امامت امام هشتم(ع) مسجل شود بي ارتباط نباشد يعني آنان پس از اينکه از هم آهنگ ساختن يونس با خود نااميد شدند او را بباد تکفير و تفسق گرفتند و من غير مستقيم مردم را بوي بدبين کردند و بعيد نيست در حيات امام هفتم(ع) اين شايعات را رواج داده باشند تا بوجهه يونس لطمه وارد آوردند و ديگر مردم سخنش را در مورد امامت حضرت امام رضا(ع) نپذيرفتند. اين بود بيوگرافي يکي از اولين مؤلفين جوامع حديث وي علاوه بر کتابهاي گوناگون کتابهائي بنام جوامع الاثار کتاب الشرايع الجامع الکبير في الفقه و کتاب يوم و ليلة که مورد تصويب امام جواد(ع) قرار گرفته[29] تدوين نموده و چنانچه از نام اين کتابها پيداست مسلما بعضي از اينها جزء جوامع حديث بوده است صدوق از استاد خود محمد بن احسن الوليد (343) روايت ميکند که گفت کتابهاي يونس همه صحيح و قابل اعتماد است مگر آنچه محمد بن عيسي بن عبد در نقل آن منفرد باشد که نميتوان بآن اعتماد نمود و بر طبق آن فتوي داد[30]وي در عصر امام جواد(ع) بسال 208 در مدينه از دنيا رفت و همنجا مدفون گرديد.[31]