دوستان -نااهل - دوست نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دوست - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دوستان -نااهل

دو شريك بودند يكي از ايشان شياد بود و زيرك و ببازرگاني ميرفتند .

در راه كيسه اي زر يافتند ، گفتند پول باد آورده اي بدست آورديم .

به آن قناعت ميكنيم و بر ميگرديم .

چون نزديك شهر رسيدند خواستند كه آن پول را قسمت كنند .

آنكه خود را زيرك ميدانست گفت چرا قسمت كنيم ؟ آن قدر كه براي خرج بان احتياج داريم بر ميداريم ، و باقي را در جائي پنهان ميكنيم و چند روز يكمرتبه مي آئيم و بمقدار حاجت ميبريم .

شريك ديگر موافقت كرد و هر دو مقداري پول برداشتند و كيسه پول را در زير درختي پنهان كردند و بشهر رفتند .

روز بعد ، شريكي كه خود را دانا و زيرك ميدانست از شهر بيرون رفت و كيسه پول را برداشت .

چند روزي كه گذشت ، شريك دوم احتياج بپول پيدا كرد ، پيش دوستش آمد و گفت بيا تا با يكديگر از آن پولها مقداري برداريم كه من بپول محتاجم ت .

هر دو با يكديگر آمدند و پول را نيافتند ، تعجب كردند ، شريك زيرك فرياد زد و دست برگريبان شريك ديگر كه از همه چيز غافل بود زد و گفت تو پولها را برده اي چون كسي غير از ما جاي پولها را نميدانست .

شريك غافل سوگند ميخورد كه نبرده ام البته فايده نداشت .

و بالاخره هر دو پيش قاضي رفتند و جريان را تعريف كردند قاضي از شريك زيرك پرسيد كه گواهي يا دليلي داري ؟ گفت درخت كه در زير آن كيسه پول را گذاشته بوديم گواهي دهد كه اين خائن بي انصاف برده است و مرا از پولها محروم گردانيده .

قاضي را از اين سخن شگفت آمد و پس از مجادله بسيار قرار شد كه روز بعد ، قاضي پيش درخت برود و در صورت گواهي درخت ، حكم كند .

شريك زيرك بخانه رفت و پدر را گفت كه كار پولها بيك فداكاري و مهرباني تو بستگي دارد و بخاطر اينكه ميدانستم تو فداكاري خواهي كرد .

پيش قاضي آن دروغ را گفته ام .

اگر موافق باشي و نقشه اي را كه كشيده ام تا باخر ادامه دهيم ، پولها را به تنهائي صاحب ميشويم و تازه خسارت هم ميگيريم .

پدر گفت چه كاري از من ساخته است .

گفت ميان درخت شكافي وجود دارد ، بطوريكه اگر يك يا دو نفر هم در آن شكاف پنهان شوند ، نميشود آنها را ديد .

امشب تو بايد بروي و تا صبح در آن شكاف بخوابي و فردا وقتي قاضي آمد ، آنطور كه من گفته ام ، از ميان درخت شهادت ميدهي ، پدر پير گفت اي پسر ، چه بسيار حيله هائي كه برخود حليه گر برگشته است و ممكن است كه فكر و دروغ تو گريبان هر دو ما را بگيرد .

پسر گفت اي پدر سخن را كوتاه كن و بيش از اين وقت را هدر مده ، كه اين كار رنج كم و فايده بسيار دارد .

پدر سرانجام در مقابل دوست داشتن فرزند و علاقه بمال ، تسليم شد ، تا اينكه ايمان و جوانمردي خود را فراموش كرد و از ارتكاب اين كار خطا ، ابائي نكرد و بفرمان پسر از خانه خارج شد .

روز بعد قاضي بيرون رفت و جمعيت زيادي كه از اين جريان متعجب شده بودند بتماشا مشغول شدند .

قاضي روي بدرخت كرد و از حال پولها پرسيد .

آوازي شنيد كه پولها را شريك غافل برده است .

قاضي متحير گشت و دراطراف درخت گردشي كرد .

دانست كه در ميان شكاف درخت كسي باشد كه به اين خيانت دست زده است و چنين كسي سزاوار رحم نيست فرمان داد تا هيزم بسيار جمع كردند و در اطراف درخت نهادند و آنها را آتش زدند .

پيرمرد ساعتي صبر كرد ، چون كار گرما بالا گرفت ، از جانش ترسيد و از قاضي امان خواست .

قاضي دستور داد تا او را بيرون آوردند و دلجوئي كرد .

پيرمرد جريان را براي قاضي تعريف كرد و بعد از آن مدت زيادي زنده نماند و از ناراحتي بيمار شد و مرد .

/ كليله و دمنه

/ 7