وهم
جهان آلوده ي خواب است
فرو بسته است وحشت
در به روي هر تپش هر بانگ
چنان كه من به روي خويش
در اين خلوت كه نقش
دلپذيرش نيست
و ديوارش فرو ميخواندم در
گوش
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگ ها
دارد فريب زيست
شب از وحشت گرانبار
است
جهان آلوده خواب است
و من در وهم خود بيدار
چه ديگر طرح مي ريزد
فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت
نقش ديوار است ؟