پدر، مادر، معلم مرا خوب تربیت کنید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پدر، مادر، معلم مرا خوب تربیت کنید - نسخه متنی

مولف:موسوی راد لاهیجی ، حسین،1323-/

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و عبرت انگيز است ، وى مى گويد:




  • والدين اره روى فرزندان
    ضرر اين جنايت آخر كار
    باز گردد به مادر و به پدر



  • نگشايند از فضائل در
    باز گردد به مادر و به پدر
    باز گردد به مادر و به پدر



ملك الشعراء در اين داستان ، پسرى را كه از سوء تربيت مادر، راه دزدى سرقت را آموخته بود و كارش به جايى رسيده كه سرانجام به اعدام و به دار آويختن محكوم شده بود چنين بيان مى كند:




  • پسرش دست بازيده
    خواننده قاضى زنامه عملش
    چوبه دار گفت كيفر اوست
    بهر آسايش گروه بشر



  • هيبت مرگ بر دلش خنجر
    دزدى اسب و شتر و استر
    بهر آسايش گروه بشر
    بهر آسايش گروه بشر



در پاى دار جوان ، مادرش بر سر و سينه زنان به ميدان تاخت و پسرش را دست بسته و آماده اعدام ديد، گريبان چاك زد و فرياد برآورد، واى ، جوانم !

جوان گفت : مادر زبانت را در دهانم بگذار تا بمكم و آرام گيرم .




  • مادر پير چانه پيش آورد
    پور بدبخت نيشها بفشرد
    زير دندان زبان مادر كند
    مادر از هوش رفت و فرزندش
    گفت با مردم اى ميهن معشر



  • به دهانش زبان نمود اندر
    بر زبان عجو زخاك بر سر
    ريخت خون از دهان هر دو نفر
    گفت با مردم اى ميهن معشر
    گفت با مردم اى ميهن معشر



جوان در خطاب به مردم گفت : به دشنام من لب مگشاييد كه شرح حالم را با مادرم بگويم : پدر من نوكر خانه اى بود با همه مهربانى خانواده اش ‍ را تاءمين مى كرد، دو ساله بودم كه پدرم مرد، مادرم با دو طفل صغير ماند، در دو سالگى اندك اندك تا دم دكان محله رفتم ، تخم مرغى از دكان دزديدم ، مادر چون ديد بر رخم خنده زد:




  • مادرم ديد و بر رخم خنديد
    نه به من گفت اين عمل دزديست
    خنده مادر و خوشى او
    تا به اينجا كشيد بيضه دزد
    لاجرم من زبان مادر را
    زانكه هست اين زبان بى معنى
    اگر او عيب كار دزدى را
    به من آموخته بود گاه صغر



  • نه به من زد طپانچه و نه تشر
    شاخ دزدى فضاحت آرد بر
    پسرش را ز راه برد بدر
    كه شتر دزد گشت و غارتگر
    قطع كردم چون اره شاخه تر
    قاتل من به معنى ديگر
    به من آموخته بود گاه صغر
    به من آموخته بود گاه صغر



/ 69