نقد و بررسى ادلّه مذكور(20) - بررسی دلالت معجزه بر نبوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی دلالت معجزه بر نبوت - نسخه متنی

حمید آریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دليل سوم: خداوند عادل و حكيم است، هدايت مردم را اراده كرده و راضى به ضلالت و كفر آن ها نيست. بنابراين، ارسال رسل بر او لازم است. از سوى ديگر، سفارت از سوى خدا و منصب نبوّت مدعيان بسيارى دارد كه بعضى از آن ها كاذبند. پس بر هر مدعى مقام نبوّت لازم است دليلى محكم و بنيّه اى رسا بر صدق ادعايش اقامه كند. دادن معجزه به انسان دروغ گو با عدل خداوند سازگار نيست. پس اگر كسى ادعاى نبوّت داشت (در صورت داشتن حسن سابقه و منافى نبودن محتواى دعوتش با منطق، عقل سليم و فطرت نيالوده انسان ها) و معجزه اى آورد، به عنوان دليل نبوّت خود، ادعايش درست و نبوّتش ثابت است; زيرا دادن معجزه به كاذب با حكمت و عدل الهى نمى سازد و مستلزم ارتكاب قبيح مى باشد و محال است.(18)

دليل چهارم: براى اثبات نبوّت، نياز به تنصيص از سوى خداوند است و افراد به طور مستقيم، نمى توانند تنصيص دريافت كنند. معجزه تنصيص فعلى از سوى خدا براى مردم است. پس مثبِت صدق دعواى نبوّت و نشانه تصديق آورنده اش از سوى خداوند است. تنصيص و تصديق خدا نيز مفيد يقين است.(19)

نقد و بررسى ادلّه مذكور(20)

اشكال بر دليل اول: مطابق دليل اول، كسى كه قادر بر آوردن معجزه(خرق عادت ملموس) باشد، قادر بر ارتباط وحيانى (خرق عادت غير ملموس) نيز هست. اما اين دو خرق عادت از يك سنخ نيست، بلكه يكى از ناحيه قدرت است و ديگرى در ناحيه علم. چه اشكالى دارد كسى از ناحيه قدرت خرق عادت كند، اما از ناحيه علم نتواند؟ تبديل شدن عصا به اژدها يا شق القمر و يا ... قدرت خارق العاده را اثبات مى كند، ولى نشانگر علم فوق العاده نيست، در حالى كه براى پذيرش دعاوى مدعى نبوّت، بايد علم فوق العاده او ثابت شود.(21)

پاسخ: در پاسخ، مى توان گفت: اين ها هر دو از مقوله قدرت اند: قدرت بر انجام كار خارق العاده و قدرت (يا استعداد) ارتباط مستقيم باخدا. با اين بيان، مى خواهيم قدرت بر ارتباط را اثبات كنيم، نه علم را.

اشكال بر دليل سوم: لازمه استدلال مذكور اين است كه خداوند معجزه را در اختيار شخص كاذب قرار نمى دهد. معناى اين سخن آن است كه افراد كاذب نبايد بتوانند دست به كارهاى خارق العاده بزنند و در نظام هستى، تصرفى داشته باشند، اما ديده مى شود كه افراد بسيارى بوده اند كه دست به كارهاى خارق العاده زده اند. پس طبق استدلال مزبور، بايد آن ها را صادق القول دانست و لازمه چنين سخنى اين است كه قول همه آن ها را بپذيريم، در حالى كه تناقضات فراوانى در اقوالشان ديده مى شود. پس بايد آن ها را دروغ گو دانست كه اين با اصل استدلال ناسازگار است.(22)

پاسخ: با توجه به مفهوم معجزه، تكيه استدلال مزبور بر اين است كه حكمت خداوند مانع از صدور معجزه ـ يعنى، آنچه كه به عنوان دليل بر نبوّت خاصّه ارائه مى شود ـ به دست كاذب است. معناى اين سخن منع مطلق امور خارق العاده، چه داراى اوصاف معجزه و چه فاقد اين اوصاف، نمى باشد. بنابراين، ممكن است كسانى پيدا شوند كه كارهاى خارق عادتى انجام دهند، ولى ادعاى نبوّت نداشته باشند يا ادعا داشته باشند، اما كار خارق عادتى، كه مغلوب واقع مى شود يا مانند آن آورده مى شود، انجام دهند يا ادعا كنند و كار خارق العاده بياورند و مغلوب هم نشوند، ولى از راه هاى ديگر، دروغ گو بودنشان براى مردم ثابت شود. اين ها، هيچ يك با حكمت خداوند منافاتى ندارد; زيرا هيچ كدام معجزه نيستند و نبوّت كسى را در پى ندارند.

اشكال ديگرى بر دليل سوم: دليل ارائه شده اعم از مدعاست. مطابق دليل مزبور، غير از مدعى نبوّت، نبايد كسى از امور خارق العاده بهره مند باشد، در حالى كه بسيارى از دروغ گويان جهان كارهاى شگفت انگيز انجام مى دهند.(23)

پاسخ: منظور از معجزه، مطلق خرق عادات نيست، بلكه براساس تعريفى كه از معجزه ارائه شده كارهايى معجزه است كه خارق عادت باشد، مغلوب نشود، به عنوان دليل نبوّت ارائه گردد، بدان تحدّى كنند و غير پيامبر واقعى، كسى نمى تواند آن ها را بياورد. اما اگر تمام اين ويژگى ها را نداشته باشد، صدورش از غير انبيا و افراد معمولى محذورى ندارد. علاوه بر اشكال هاى مزبور، شبهات ديگرى نيز بر برهانى بودن دلالت معجزه شده كه ناشى از عدم دقت لازم در معنا و ماهيت معجزه اى است كه براى اثبات نبوّت آورده مى شود ـ كه از طرح آن ها در اينجا، صرف نظر مى شود.

ممكن است كسى توهّم كند و بگويد آن هايى كه قايل به برهانى بودن دلالت معجزه اند، ادعاى اين را هم دارند كه صحت و حقّانيت محتواى دعوت انبيا: نيز به وسيله معجزه اثبات مى شود. اما اين توهّم باطل است; زيرا معجزه دلالت مطابقى بر صحت معارف و اصولى كه انبيا; مردم را به آن دعوت مى كردند، ندارد. آن مدعيات به براهين عقلى و ادّله ديگر اثبات مى شوند; معجزه فقط با صدق ادعاى نبوّت ملازمه دارد و قايلان برهانى بودن آن، بيش از اين ادعايى نكرده اند.

ب ـ اقناعى بودن معجزه و ادّله آن

بعضى از دانشمندان مسلمان سده هاى پيش، برخى از مستشرقان و كشيشان مسيحى و به تبع آن ها، گروهى از نويسندگان مسلمان معاصر بر اين باورند كه معجزه دليلى قطعى بر صدق دعوى رسالت از سوى خدا نيست، بلكه دلالتش بر نبوّت، اقناعى است; به اين معنا كه براى اقناع نفوس عوام و جلب قلوب آن هاست. و نهايت چيزى را كه ممكن است ثابت كند، ظن به صادق القول بودن معجزه گر در ادعايش است يا اينكه خداوند چنين قدرتى را به او داده است. پس حداكثر، شاهد و قرينه اى بر نبوّت اوست. اما اينكه او پيامبر خداست و سخنانش وحى الهى است با معجزه اثبات نمى شود.

دليل اول: گفته اند: معجزه دليلى اقناعى براى بشر نابالغ و كودكى است كه در پى امور اعجاب آور و غير عادى باشد. انسان رشد يافته به اين گونه امور توجهى ندارد و سر و كارش با منطق است. استعانت از معجزات و خرق عادات براى پيامبران سلف: اجتناب ناپذير بود; زيرا در آن دوران، راهنمايى به يارى استدلال عقلى، دشوار و بلكه محال مى نمود.(24)

اينها درباره پيامبر اسلام9 و قرآن كريم مطلب مزبور را صادق نمى دانند و مى گويند: چون دوره پيامبر اسلام دوره عقل و منطق است، نه دوره اوهام و خيالات ذهنى، بنابراين، پيامبر اسلام9 از اجابت درخواست هرگونه معجزه اى غير از قرآن ـ به اذن خدا ـ خوددارى كرده است.(25)

دليل دوم: وقتى براهين محكم و روشنى بر اصول معارف حقه وجود دارد، افراد آگاه و بصير نياز به معجزه نخواهند داشت. بنابراين، معجزه براى اقناع نفوس عوام، آن هم به دليل قصور فهم آن ها از ادراك حقايق عقلى است. به تعبير ديگر، خواص نياز به معجزه ندارند، بلكه معجزه فقط براى توحيد عوام است.(26)

دليل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه متوقف بر وجود رابطه منطقى بين مدعا و دليل است و چنين رابطه اى در اينجا مفقود مى باشد. كدام رابطه منطقى بين خرق عادت و عجز مردم از مقابله با آن و صدق گفتار مدعى نبوّت و حامل شريعت الهى وجود دارد؟ اگر اين حرف درست باشد، مى توان گفت: اگر پزشك متخصصى يك عمل جراحى پيچيده انجام دهد، كارش دليل بر درستى افكار، عقايد و خط مشى فردى و اجتماعى اوست! بنابراين، آنچه پيامبران: به عنوان معجزه انجام مى داده اند ـ مانند زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسى7 دليل بر صدق ادعاى نبوّت آن ها نيست، بلكه كارهاى بزرگى است كه وقتى مردم آن را از كسى ببينند، براى او ارزش و اعتبارى بالا قايل مى شوند تا جايى كه دل هايشان شيفته او مى گردد و عقولشان در سيطره او در مى آيد و او آن ها را اقناع مى كند و اعتماد و يقينشان را به صدق ادعاى خويش جلب مى نمايد.(27)

نقد و بررسى ادّله مذكور

نقد دليل اول: در نقد اين دليل، بعضى از انديشمندان معاصر گفته اند: به نظر اينان، اعجاز و كار خارق العاده چيزى بوده متناسب با دوره كودكى بشر كه عقل و منطق حاكم نبوده و هر كس، حتى حكيمان و پادشاهان، خود را با اين كار توجيه مى كرده است. پيامبران: نيز مجبور بوده اند با اين كارها خود را توجيه و مردم را قانع سازند. فقط پيامبر اسلام9 چون معجزه اش كتاب است، از اين قاعده مستثنا مى باشد.(28) اما اين سخن، هم به لحاظ تاريخى مخدوش است و هم با منطق قرآن نمى سازد. قرآن همان طور كه آثار خلقت را «آيات خدا» و دليلى قطعى و غير قابل ترديد بر وجود او مى داند، معجزات انبيا: را نيز به عنوان «آيات بيّنات» ياد مى كند، دليل قاطع و حجّت مسلّم عقلى و منطقى بر صدق آورنده آن ها بر مى شمارد(29) و بين معجزات انبيا: به لحاظ دليل بودنشان بر نبوّت فرقى نمى گذارد. (اين دليل لوازم و توالى فاسد ديگرى نيز دارد كه پرداختن به همه آن ها از حوصله اين نوشتار خارج است.)

نقد دليل دوم: انبيا: معجزه را براى اثبات معارف مبدأ و معاد ـ كه عقل مى تواند مستقلاً به ضرورت آن ها نايل شود ـ اقامه نمى كردند، بلكه در موارد مذكور، به برهان عقلى اكتفا مى نمودند. آنان معجزه را براى اثبات رسالت خود از سوى خدا و بر حق بودن ادعاى نبوّت خود مى آوردند(30) و در دليل بودن معجزه بر صدق دعوى و اثبات نبوّت براى خواص و عوام مردم هيچ فرقى نيست; يعنى، اين دلالت براى همگان يكسان است، نه اينكه خواص بى نياز از معجزه باشند و فقط معجزه براى اقناع عوام آورده شود. هدف از معجزه سيطره بر عقل و روح نيست، بلكه نشان دادن دليل بر ارتباط با خداست و در اين كار، بين عوام و خواص فرقى نيست.

نقد دليل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه ـ به دلايلى كه در جاى خود ذكر شد ـ ثابت است و نيازى به تكرار آن ها نيست. علاوه بر آن، مطابق ادعاى مذكور، هيچ راهى براى شناخت مدعيان راستين از كذّابانى كه ادعاى نبوّت دارند، باقى نمى ماند، بلكه به يك معنا، عملاً نمى توان رسالت و نبوّت كسى را ثابت كرد. پس در نهايت، اين سخن به انكار اصل نبوّت مى انجامد.

نكته ديگر اينكه تشبيه اعجاز به يك عمل جراحى تخصصى، قياس مع الفارق است; چون اين گونه اعمال از حيث ماهيت، بشرى است و از راه تعليم و تعلّم حاصل شده و مثل و نظير براى آن مى باشد، بلكه كامل تر از آن هم ممكن است محقق مى شود، بخلاف معجزه كه هيچ يك از اوصاف ذكر شده را ندارد. و بالاخره اينكه اگر عقول مردم تسليم حقيقت كارى شد و دلالت آن را بر حقيقتى ديگر اذعان نمود، در برهانى بودن آن كافى است. و معجزات چنين اند.

/ 6