بیشترلیست موضوعات مقدمه مبحث اول حسن عقلي و قبح عقلي مبحث دوّم مبحث سوم مبحث چهارم مبحث پنجم مبحث اوّل مبحث دوم مبحث سوم مبحث چهارم مبحث ج اول مبحث دوم مبحث سوم مبحث چهارم مبحث پنجم توضیحاتافزودن یادداشت جدید
أعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم يعني التجا مي برم و پناه مي گيرم به معبود به حق كه شنواست و خداوند مطلق كه داناست از شرّ وسوسؤ ديو فريبندؤ سركش ، يا دور مانده از رحمت بيغش ، يا رانده شده از رياض جنان ، يا رميده گشته از طبقات آسمان . بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ج مقدمه ج ابتدا مي كنم به نام خداي سزاوار پرستش و نيك بخشاينده است بر خلق در دار دنيا به وجود و حيات يا روزي دهنده است ايشان را به شرط جان و بخشنده است بر ايشان به بقا و محافظت از آفات و يا آمرزنده است ايشان را به شرط ايمان در سراي عقبي . شيخ مرحوم مي فرمايد كه اين باب يازدهم است از كتاب مذكور كه ده باب آن در فروع و دعوات است ، و اين باب در بيان چيزي چند است كه واجب عيني است دانستن آن بر هر مكلّفي از معرفتِ اصول دين . و مكلّف كسي را گويند در شرع كه اگر مؤنّث است با عقل به نه سالگي برسد يا برزهار او مو برويد يا محتلم گردد ، و اگر مذكّر است با عقل به پانزده سالگي يا برزهار او مو برويد يا احتلام شود . بدان كه اجماع كرده اند همؤ علما بر واجب بودن شناخت حق تعالي و صفات ثبوتي و سلبي وي ، و شناخت آنچه صحيح است بر وي و آنچه ممتنع است از وي از افعال ، و شناخت نبوّت پيغمبر و امامت و حقيقت قيامت ، همه به دليل نه تقليد . و دليل چيزي را گويند كه لازم آيد از دانستن آن چيزي ديگر ، اعمّ از آنكه عقلي باشد يا نقلي . وليكن قاعده اي را در اينجا مرعي بايد داشت ، و آن اينست كه هرچه را كه ثبوت نقل موقوف است به ثبوت آن ، مثل قدرتِ حق تعالي ، جايز نيست اثباتِ آن به نقل والاّ دور لازم آيد ، بلكه به عقل اثبات آن بايد كرد ؛ و هرچه را كه نسبتِ آن به عقل و نقل هر دو مساوي است ، مثل زنده كردن حق تعالي بارديگر غيرمكلّف را كه نه مستحقّ ثواب بود و نه مستحقّ عذاب ، به عقل اثباتِ آن نشايد كرد ، بلكه آن را به نقل بايد اثبات كرد ؛ و هرچه نه چنان بود و نه چنين ، مثل وحدانيّتِ حق تعالي ، جايز است اثباتِ آن هم به عقل و هم به نقل . و تقليد كه مذموم است و معتبر نيست عبارت است از حكم كردن بر چيزي به نفي يا به اثبات بي دليلي ، حكم جازم غيرثابت كه به تشكيك مشكّك زايل شود . پس ناچار است در اينجا از ذكركردن چيزي چند كه ممكن نيست جهل آن بر هيچ يك از مسلمانان ، يعني مُحال است كه كسي مسلمان باشد و آن را نداند ، و هركه جاهل باشد به چيزي از آنها كه ذكر كرده مي شود در اين رساله به جهل بسيط بدان معني كه مطلقا آن را نداند يا به جهل مركّب چنانكه معتقدِ خلاف آن بود آن جاهل از جرگؤ مؤمنان بيرون باشد و مستحقّ عذاب دايم بود . و به تحقيق كه مرتّب ساختيم اين باب را بر چند فصل : فصل اوّل در بيان اثبات وجود واجب تعالي بدان كه مي گوييم كه هرچه به عقل درآيد يا واجب است وجود آن در خـــارج لذاته ، يعني وجود او ضروري است و ذاتش تقاضاي وجودش مي كند و در وجود خود احتياج به غير ندارد ، مثل حق جلّ و علا ، يا ممكن الوجود است لذاته ، يعني نه وجودش ضروري است و نه عدمش ، يعني ذاتِ او تقاضاي وجودش يا عدمش نمي كند ، بلكه در ذات و وجود خود احتياج به غير دارد ، مثل آدمي ، يا ممتنع الوجود است لذاته ، يعني عدم او ضروري است و وجود او مُحال است و ذاتش تقاضاي عدمش مي كند مثل شريك باري . و هيچ شك نيست در اين كه در فضاي وجود موجودي هست ، پس اگر آن موجود واجب الوجود باشد مقصود حاصل شود ، و اگر ممكن الوجود بود محتاج به آفريننده باشد . پس اگر آن آفرينندؤ وي واجب الوجود بود هم مقصود حاصل شود و اگر ممكن الوجود بود محتاج به آفرينندؤ ديگر ج باشد ج ، و آن ديگر اگر همان ممكن الوجود اوّل بود دور لازم آيد كه عبارت از توقّف وجود چيزي بود به چيزي ديگر كه وجود آن چيز نيز موقوف به وجود اين بود و از اين تقدّم چيزي بر نفس خود لازم آيد به دو مرتبه ، و اين بديهةً باطل بود ، و اگر آن ممكن سوم غيرممكن اوّل بود او نيز محتاج به ممكن ديگر شود ، و همچنين الي غيرالنّهاية برود ، و آن تَسلسُل بود ـ كنايه است از ترتّب امر چندي غيرمتناهي بر يكديگر به حيثيّتي كه هر لاحقي علّتِ وجود سابق باشد ـ و آن باطل بود ، زيرا كه جميع افراد اين سلسله كه جامع جميع اين ممكنات بود بديهي است كه ممكن الوجود بود ، پس شريك مي باشد اين سلسله جامعه به افراد خود در اين كه ممتنع است كه وجود خودش از ذاتِ خودش باشد ، پس ناچار باشد او را نيز از آفريننده اي كه خارج از او باشد بالبديهه . پس آن آفريننده واجب الوجود باشد بالضروره . پس مطلوب كه وجود واجب بود ثابت شد . و بعضي برآنند كه علم به هستي و وجود حضرت اِلهيّت از غايت ظهور و نهايت بروز آن بديهي است و احتياج به دليل ندارد ، و هرچه در آن باب بيان نمايند مُنَبِّه بود نه دليل ، و تنبيه بود نه استدلال ، و از هرچه مدرك شود اوّلاًنور مقدّس وي مدرك شود كه اَللّهُ نُورُالسَّمواتِ والْاَرضِ ( نور / 24 / 35 ) ، و كسي كه بدين معني اَظْهر من الشّمس راه نبرد كور مادرزاد بود ، و در اين خود هيچ شك و ريبي نيست . اَفِي اللّهِ شَكٌّ ( ابراهيـــــم / 14 / 10 ) ، كلام حقّ است ، و اگر شك داري آيينؤ دل را از زنگ هستي وهمي جلا ده ، تا آنكه مي شنوي به علم اليقين معلوم تو شود و به عين اليقين مشهود تو گردد و به حق اليقين برسي و بگويي ، بيت :