ركن چهارم - در داروى توبه و طريقه گشودن عقده اصرار بر گناه - کتاب توبه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کتاب توبه - نسخه متنی

سیدمحمد صادق عارف

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ركن چهارم - در داروى توبه و طريقه گشودن عقده اصرار بر گناه

بدان مردمان بر دو قسم اند:

اوّل - جوانى است كه هيچ گونه هوس هاى جوانى در او نيست و براساس نيكى و دورى از بدى پرورش يافته و بزرگ شده و همان است كه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم درباره اش فرموده است: «خداوند خشنود مىشود از جوانى كه در او هوس جوانى نيست»، (200) و وجود اين گونه جوانان كمياب و نادر است. قسم دوم كسى است كه از ارتكاب گناه بدور نيست و اينان دو دسته اند: اصرار كنندگان بر گناه و توبه كنندگان، مقصود ما در اين جا اين است كه راه گشودن عقده اصرار هر گناه را بيان و درمان آن را ذكر كنيم:

بدان شفاى توبه جز به دارو حاصل نمى شود و كسى كه به درد آگاهى ندارد بر درمان آگاه نيست. معناى درمان شكستن و از ميان بردن اسباب و عوامل درد است، چه هر دردى به سببى پديد آمده و درمان آن دفع و ابطال آن سبب است، و هر چيزى تنها به وسيله ضد آن باطل مىشود. علت اصرار بر گناه جز غفلت و شهوت نيست و ضد غفلت علم و ضد شهوت شكيبايى بر قطع انگيزه هاى آن است. غفلت سرچشمه خطاهاست چنان كه خداوند متعال فرموده است: «اولئك هم الغافلون، لا جرم اءنهم فى الا خرة هم الخاسرون.» (201) بنابراين داروى توبه تنها معجونى است كه از شيرينى علم و تلخى صبر سرشته شده باشد همان گونه كه سركنكبين از شيرينى شكر و ترشى سركه فراهم مىشود و هر يك از اين دو جزء براى غرض خاصى به كار مىرود، ليكن تركيب آنها اسبابى را كه برانگيزنده صفرا است از ميان مىبرد. به همين نحو بايد طريق درمان دل از بيمارى اصرار بر گناه مشخص و شناخته شود؛ و چنان كه گفتيم داروى اين درد از دو جزء يا دو اصل تركيب يافته كه يكى علم و ديگرى صبر است و ناگزير بايد آنها را توضيح داد.

اصل اوّل علم است، اگر گفته شود آيا هر علمى عقده اصرار بر گناه را مىگشايد يا ناگزير از علمى مخصوص است

پاسخ اين است كه بدانى همه علوم داروهاى بيمارى هاى دلند ليكن هر يك از اين بيمارى ها علمى خاصّ خود دارد چنان كه دانش پزشكى به طور كلى براى همه بيمارى هاى تن سودمند است امّا هر بيمارى دانشى ويژه خود دارد. بيمارى اصرار نيز به همين گونه است، و ما بايد بخصوص همين دانش را بيان كنيم، و براى اين كه فهم آن آسان تر و به ذهن نزديك تر باشد آن را از طريق مقايسه با بيمارى تن شرح و توضيح مىدهيم، لذا مىگويم: بيمار نياز دارد به اين كه چهار امر را تصديق كند:

اوّل - به اجمال تصديق كند كه بيمارى و تندرستى اسبابى دارد كه با اختيار و به ترتيبى كه «مسبب الاسباب» آنها را مرتب كرده مىتوان به آنها رسيد، و اين همان ايمان به اصل دانش پزشكى است، و هر كس بدان اعتقاد نداشته باشد به درمان مشغول نمى شود و سزاوار هلاكت است. معادل اين ايمان در دانشى كه ما در صدد بيان آنيم ايمان به اصل شرع است، و آن عبارت از اين است كه معتقد باشد سعادت در آخرت سببى دارد كه آن فرمانبردارى و طاعت است، و شقاوت در آخرت نيز داراى علتى است و آن معصيت و نافرمانى خداست، ايمان به اصل شرايع همين است. اين ايمان را بايد حتما يا از طريق تحقيق و يا از راه تقليد به دست آورد و هر دو راه از طريق ايمان است.

دوم - آن كه بيمار ناگزير است به پزشك معينى اعتقاد پيدا كند كه او به دانش پزشكى آگاه و در آن ماهر و آنچه در اين باره مىگويد صادق است، دروغ نمى گويد و تزوير به كار نمى برد، چه صرف ايمان او به اصل دانش پزشكى بدون ايمان مذكور براى او سودى ندارد، و معادل اين اعتقاد در علمى كه ما مشغول بيان آنيم داشتن يقين به صدق پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم و ايمان به اين كه قول او حق و راست است و هيچ گونه دروغ و خلاف در آن نيست.

سوّم - بيمار چاره اى ندارد جز كه به سخنان پزشك كه او را به اجمال از خوردن چيزهايى كه براى او زيان دارد مىترساند گوش فرا مىدهد به طورى كه از ترك پرهيز بيمناك شود و شدت بيم او را به رعايت پرهيز وادار سازد. معادل اين امر در دين گوش دادن به آيات و اخبارى است كه مشتمل بر ترغيب به تقوا و پرهيز از ارتكاب گناه و ترك پيروى از هوس ها و تصديق همه چيزهايى است كه به گوش او رسانيده شده است، بى آن كه شك و ريبى در آنها داشته باشد تا بدين وسيله ترسى در او پديد آيد كه صبر را كه ركن ديگر درمان است در او نيرومند سازد.

چهارم - سخنان پزشك را در آنچه اختصاص به بيمارى او دارد و در آنچه بر او لازم است از آنها پرهيز كند بخوبى بشنود تا همه آنچه براى او زيان دارد اعم از افعال و احوال و خوردنى ها و آشاميدنى ها بر او معلوم گردد، چه بر هر بيمارى پرهيز از همه چيز لازم نيست و هر دوايى براى هر بيمارى سودمند نمى باشد، بلكه هر دردى علمى خاصّ و علاجى مخصوص دارد. معادل آن در دين آن است كه هر بنده اى به هر شهوت و گناهى دچار نمى شود بلكه هر مؤمنى گناه يا گناهان مخصوص دارد، نياز او در حال دين است كه بداند خلافى را كه مرتكب مىشود گناه است سپس آفات گناهان و اندازه زيان آنها را در دين بداند، و پس از آن بداند چگونه بايد در برابر آنها صبر و پايدارى كند، و بعد از آن به چگونگى زدودن گناهان پيشين خود علم پيدا كند. اينها علوم و دانايى هايى است كه آنها را تنها پزشكان دين مىدانند، اين پزشكان همان عالمانند كه وارثان پيامبرانند. گنهكار هنگامى كه گناه خود را دانست بر اوست كه به پزشك مراجعه و بخواهد كه او را معالجه كند و اين پزشك همان عالم دينى است، و اگر نداند آنچه را مرتكب شده گناه است بر عالم است كه خلاف او را به او بشناساند، و آن بدين صورت تحقق مىيابد كه هر عالمى آموزش تعاليم دينى مردم سرزمين يا شهر يا محله يا مسجد يا زيارتگاهى را به عهده گيرد، و آنچه بدانها سود يا زيان مىرساند، و آنها را خوشبخت يا بدبخت مىگرداند به آنان بياموزد، و صبر نكند تا آنها از او بپرسند بلكه سزاوار است مردم را به سوى خود فرا خواند، چه عالمان وارثان پيامبرانند و پيامبران نادان ها را به حال خود رها نمى كردند بلكه آنها را به مجامع خود دعوت مىكردند، و در ابتدا بر در خانه هاى آنها مىرفتند و يكايك آنها را مىطلبيدند و راه راست را به آنان گوشزد مىكردند. چه بيمار دلان بيمارى خود را نمى شناسند همچون كسى كه پيسى در صورتش پديدار شده و آينه اى به همراه ندارد. او بيمارى خود را نخواهد شناخت مگر آن كه ديگرى آن را به او معرفى كند. اين امر بر همه عالمان واجب عينى است. همچنين بر پادشاهان واجب است در هر روستا و هر كويى فقيهى ديندار منصوب كنند تا احكام دين را به مردم بياموزد، زيرا مردمان نادان به دنيا مىآيند و چاره اى نيست جز اين كه دعوت اسلام به آنها تبليغ و اصول و فروع دين به آنها آموخته شود. دنيا بيمارستان است، در شكم زمين جز مرده و بر پشت آن جز رنجور نيست، بيمارى دل سخت تر از رنجورى تن است، عالمان پزشك و پادشاهان فرمانروايان اين بيمارستانند، هر بيمارى با مداواى عالم درمان نشود به حاكم سپرده مىشود تا او را از شرارت باز دارد، چنان كه پزشك بيمارى را كه پرهيز نمى كند، يا ديوانه را به سرپرست او مىسپارد تا ديوانه خود را غل و زنجير كند و شرّ او را از خودش و ديگر مردم برطرف كند. اين كه بيمارى دل ها بيش از بيمارى بدن هاست به سه علت است:

اوّل - آن كه بيمار دل نمى داند كه بيمار است.

دوم - فرجام كسى كه دلش بيمار است در اين جهان مشاهده نمى شود، برخلاف آن كه تنش بيمار است كه پايان كار او مرگ است و آن چيزى است كه ديده مىشود و طبايع از آن نفرت دارد، و آنچه پس از مرگ واقع مىشود و نيز عاقبت گناه كه مرگ دل است نيز در اين جهان مشهود نيست، از اين رو نفرت از گناه كم است هر چند مرتكب آن مىداند كه گناه است، به همين سبب ديده مىشود كه آن كه دلش بيمار است بر فضل خدا تكيه مىكند و آن كه تنش رنجور است بى آن كه بر لطف خداوند اعتماد كند به درمان آن مىكوشد.

سوّم - كه دردى سخت و دشوار است اين است كه پزشكان ناياب شده اند، چه پزشكان اين درد عالمانند در اين روزگار خود به دردى سخت و دشوار دچار گشته اند و از درمان آن وامانده اند امّا همگانى بودن اين بيمارى مايه تسلى آنها شده به طورى كه نقصان آنها ظاهر نمى شود از اين رو ناگزير شده اند كه مردم را گمراه كنند و به آنها چيزهايى بگويند كه بر بيمارى آنها بيفزايد، درد كشنده محبت دنياست و اين درد بر پزشكان چيره شده و نمى توانند مردم را از آن بترسانند از بيم اين ننگ كه مبادا به آنها بگويند: چرا ما را به اين درمان دستور مىدهيد و با سرايت آن شديد و دارو ناياب و خلق بر اثر فقدان پزشك در شرف نابودى است، بلكه پزشكان به طرق مختلف به گمراه كردن مردم مشغولند، كاش اينان كه اصلاح نمى كنند افساد نكنند، و نيز اى كاش خاموش شوند و سخن نگويند؛ زيرا هنگامى كه سخن بگويند براى آنها چيزى مهم تر از آن نيست كه بر رغبت عوام در شنيدن سخنان خود بيفزايند و دل آنها را به دست آورند و به اين مقصود نمى رسند جز اين كه بر اميد آنها و غلبه دادن اسباب رجا بيفزايند و دلايل رحمت حق تعالى را ذكر كنند، زيرا اين سخنان در گوش ها لذيذتر و در طبايع دلنشين تر است، و مردم در حالى كه مجالس وعظ آنها را ترك مىكنند كه بر ارتكاب گناه دليرتر و اعتماد آنها به فضل و بخشش خداوند بيشتر شده است. و هرگاه پزشك نادان با خائن باشد با دارو بيمار را هلاك مىكند، چه آن را در محل خود به كار نمى برد، خوف و رجا دو دارويند ليكن براى دو تن كه بيمارى آنها ضد يكديگر باشد، امّا كسى كه خوف از خدا بر او غلبه يافته تا آن جا كه از دنيا بكلى دورى گزيده و خود را به چيزهايى كه توان آنها را ندارد مكلف ساخته و زندگى را بكلى بر خود تنگ كرده بايد با ذكر اسباب رجا شدت خوف او را شكست و وى را به اعتدال باز گردانيد. همچنين كسى كه بر گناه اصرار دارد و آرزومند توبه است ليكن به سبب بزرگ شمردن گناهانى كه در سابق مرتكب شده و حكم ياءس و نوميدى، از توبه امتناع مىكند نيز درمان او به ذكر اسباب رجا و اميد است تا به قبول توبه اميد بندد و توبه كند. ليكن مغرورى كه در ارتكاب گناه بى پروا و گستاخ شده است معالجه او از طريق ذكر اسباب رجا مانند آن است كه به اميد شفاء گرمى مزاج را با عسل درمان كنند، و اين روش نادان و گمراهان است. بنابراين فساد پزشكان درد دشوارى است كه به هيچ روى درمان پذير نيست.

اگر بگويى: طريقه اى را كه موعظه گو براى وعظ بايد در پيش گيرد بيان كن.

پاسخ آن است كه بدانى جواب اين سؤال طولانى است و بيان كامل آن ممكن نيست، آرى ما به طرق مختلفى كه در گشودن عقده اصرار و وادار كردن مردم به ترك گناه سودمند است اشاره مىكنيم و آنها چهار طريق است:

اوّل - موعظه گو آياتى را كه در قرآن آمده و گنهكاران و سركشان را از نافرمانى بيم مىدهد و روايات و اخبارى را كه حاكى اين مطلب است ذكر كند، از قبيل آنچه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: (202) «هيچ روزى نيست كه صبح آن برآيد و شفق آن فرو شود جز اين كه دو فرشته به چهار آواز با يكديگر سخن مىگويند يكى از آن دو مىگويد: كاش اين مردم آفريده نشده بودند؛ دومى مىگويد: اكنون كه آفريده شده اند كاش مىدانستند براى چه آنها را آفريده اند؛ بار ديگر اولى مىگويد: حال كه نمى دانند براى چه آفريده شده اند كاش به آنچه مىدانند عمل كنند»، و در روايتى است: «بنشينند و آنچه را دانسته اند مذاكره كنند، ديگر بار دومى مىگويد: اكنون كه به آنچه مىدانند عمل نمى كنند كاش از عملكرد خود توبه مىكردند». يكى از پيشينيان گفته است: (203) و نيز يكى ديگر گفته است: هيچ بنده اى گناهى نمى كند جز اين كه محل گناه او در زمين از خدا اجازه مىخواهد كه او را فرو برد، و آسمانى كه سقف اوست اجازه مىخواهد كه بر روى او درافتد خداوند به زمين و آسمان مىفرمايد از بنده من دست باز داريد و او را مهلت دهيد، چه شما او را نيافريده ايد و اگر او را آفريده بوديد به او رحم مىكرديد؛ شايد او توبه كند و من او را بيامرزم؛ باشد كه اعمال شايسته به جا آوردن و من سيئات او را به حسنات مبدل كنم و اين معناى قول حق تعالى است كه فرموده است: «ان اللّه يمسك السماوات و الارض اءن تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من اءحد من بعده.» (204)

احاديث و اخبار در نكوهش گناهان و ستايش توبه كاران از شماره و بيرون است و موعظه گو اگر وارث پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم است بايد در وعظ خود از آنها بهره بسيار گيرد، چه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم دينار و درهمى به جا نگذاشت و علم و حكمت به جا گذاشت و هر عالمى به اندازه آنچه از اينها به وى رسيده از او ارث برده است.

دوم - بيان سرگذشت پيامبران و پيشينيان و مصايبى كه به سبب گناه بر آنها گذشته است و ذكر آنها در دل هاى مردم بسيار مؤثر و سود آنها آشكار است مانند چگونگى احوال آدم عليه السلام و گناه او و آنچه پس از اخراج از بهشت ديد تا آن جا كه روايت شده است هنگامى كه از ميوه درختى كه از آن نهى شده بود تناول كرد حلّه هاى بهشتى از تن او پريد و عورت او آشكار شد، و تاج و پيشانى بند از روى او شرم كردند بالا روند جبرئيلى بيامد و تاج را از سر او برگرفته و پيشانى بند را باز كرد، از بالاى عرش ندا رسيد كه از جوار من دور شويد، چه كسى كه نافرمانى من مىكند در جوار من نخواهد بود. آدم عليه السلام در حالى كه مىگريست به حوّا نگريست و گفت: اين نخستين شومى گناه است كه ما را از جوار دوست بيرون كرد.

در اسرائيليات آمده است: مردى زنى را از شهر ديگر به همسرى گرفت و غلام خود را فرستاد تا او را بياورد. آن زن بدان غلام مايل شد و او را به خود فرا خواند. آن غلام در برابر او مجاهده و از اجابت خواست او امتناع كرد. حق تعالى به بركت تقوايش او را مقام پيامبرى داد، و يكى از پيامبران بنى اسرائيل شد. در داستان هاى موسى عليه السلام آمده است كه او به خضر عليه السلام گفت: به چه سبب خداوند تو را بر علم غيب آگاه گردانيده است پاسخ داد: به سبب آن كه گناه را به خاطر او ترك كردم. و نيز روايت شده است كه خداوند به يعقوب عليه السلام وحى فرمود: آيا مىدانى چرا ميان تو و فرزندت يوسف جدايى انداختم عرض كرد: نه، فرمود: به سبب آن كه به برادرانش گفتى بيم دارم گرگ او را بخورد، چرا بر او از گرگ بيمناك شدى و به من اميد نداشتى چرا غفلت برادرانش را در نظر گرفتى، و حفظ مرا از او در نظر نياوردى. همچنين هنگامى كه يوسف به نديم پادشاه گفت: مرا نزد پادشاه خود ياد كن، خداوند فرمود: «فاءنساه الشيطان ذكر ربه فلبث فى السجن بضع سنين.» (205)

امثال اين حكايات بسيار است، و قرآن و اخبار افسانه گويى نكرده اند بلكه غرض از آنها كسب عبرت و بينش است تا دانسته شود كه از گناه صغيره پيامبران چشمپوشى نشده چه رسد به گناه كبيره ديگران. آرى از سعادت آنها بود كه مجازاتشان در دنيا قرار داده شد و به آخرت موكول نگرديد، و به بدبختان مهلت داده مىشود كه هر چه بر گناهان خود بيفزايند براى آن كه عذاب آخرت سخت تر و بزرگ تر است. اين نيز از جمله مطالبى است كه بايد آن را مكرر به اصرار كنندگان در گناه گوشزد كرد زيرا در برانگيختن انگيزه هاى توبه سودمند است.

سوّم - براى آنها بيان كند كه تعجيل در مجازات گناه در دنيا همواره مورد انتظار است، و همه مصيبت ها و بدبختى هايى كه به بنده مىرسد به سبب جنايات اوست. بسا آن كه بنده در امر آخرت سهل انگارى كند و به سبب نادانى از مجازات الهى در دنيا بيشتر بترسد و بايد او را از اين امر بيم داد، چه غالبا شومى همه گناهان در دنيا خيلى زود دامنگير انسان مىشود تا آن جا كه به سبب گناه روزى بر بنده تنگ مىشود و موقعيت او از دل ها ساقط مىگردد، و دشمنانش بر او چيره مىشوند. پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «بنده به سبب گناهى كه مىكند از روزى محروم مىشود.» (206) ابن مسعود گفته است: من گمان مىكنم بنده بر اثر گناهى كه مرتكب مىشود علم را فراموش مىكند، و همين معناى قول پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم است كه فرموده است: «كسى كه گناهى مىكند عقلى از او جدا مىشود كه هرگز به او باز نمى گردد».(207)

يكى از پيشينيان گفته است: لعنت تنها روسياهى و نقصان مال نيست بلكه لعنت آن است كه از گناهى بيرون نيايى جز اين كه در گناهى نظير آن و يا بدتر از آن درافتى و مطلب چنان است كه وى گفته، زيرا لعنت به معناى راندن و دور كردن است و هنگامى كه انسان توفيق كار نيك نيابد و اسباب كار بد برايش فراهم شود رانده و دور گردانيده شده است و محروميت از روزى توفيق بزرگترين محروميت است. هر گناهى كه انسان مرتكب مىشود آن انگيزه اى براى گناه ديگرى است و بدين ترتيب گناهش مضاعف مىشود و در نتيجه از روزى سودمند خويش كه عبارت از همنشينى با عالمان كه مخالفان گناهند و از مجالست صالحان كه گنهكار را دشمن مىدارند محروم مىشوند. در خبر آمده است: «آنچه را در روزگار خود نمى پسنديد به سبب آن است كه اعمال خود را دگرگون كرده ايد» (208) و نيز در خبر است كه: «كمتر كارى كه با بنده مىكنيم به هنگامى كه شهوتش را بر طاعت من برگزيند آن است كه او را از لذت مناجات با خودم محروم مىكنم».

مى گويم: اين خبر از طريق خاصّه (شيعه) نيز روايت شده است، در كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه: امير مؤمنان عليه السلام درباره قول خداوند متعال: «و ما اءصابكم من مصيبة فبما كسبت اءيديكم و يعفو عن كثير» فرموده است: هيچ رگى نمى پيچد و سنگى اصابت نمى كند و گاهى نمى لغزد و خراش چوبى (به بدن) نمى رسد جز به سبب گناهى است، و آنچه خدا عفو مىكند بيشتر است».(209)

و نيز از آن حضرت روايت شده است كه امير مؤمنان عليه السلام فرموده است: «ترك گناه آسان تر از طلب توبه است، چه بسا لحظه اى شهوت كه اندوهى دراز به جا مىگذارد، مرگ رسوايى دنياست و آن براى هيچ خردمند و خوشحالى به جا نگذاشته است».(210)

بدان تو موجودى زمينى و آفريده شده از خاكى و بهره خاصّ تو از خاك فقط بدن تو است و بدن ديگرى بهره و نصيب تو نيست. زمينى كه تو بر روى آن نشسته اى نسبت به تن تو ظرف و مكان است و هراس تو از جنبش اين مكان بدين سبب است كه بيم دارى بر اثر آن بدنت به جنبش درآيد، وگرنه هوا پيوسته در حال جنبش و تزلزل است و تو از آن بيمى ندارى زيرا بدنت را به لرزه در نمى آورد. بنابراين آنچه از زلزله همه زمين بهره تو مىشود تنها زلزله بدن تو است، چه آن زمين تو است و خاك مخصوص به تو است، و استخوان هاى تو كوه هاى زمين تو، سرت آسمان زمين تو، دلت خورشيد زمين تو، گوش و چشم ديگر حواست ستارگان زمين تو، مجارى عروق بدنت درياهاى زمين تو، موهايت گياهان زمين تو، اعضاى بدنت درختان زمين تو است، به همين گونه است همه اجزاى تو و هنگامى كه با فرا رسيدن مرگ اين اجزا منعدم شوند «اذا زلزلت الارض زلزالها» واقع شده؛ و چون استخوان ها از گوشت جدا شود «حملت الا رض و الجبال فدكتا دكة واحدة» تحقق يافته؛ و چون استخوان ها خرد و ريز گردد «نسفت الجبال نسفا» صورت گرفته؛ و زمانى كه دلت با فرا رسيدن مرگ تاريك شود «كورت الشمس» وقوع يافته؛ و چون گوش و چشم ديگر حواست از كار افتد «اذا الكواكب انتثرت؛» و چون داغ شكافته شود «اذا السماء انشقت» و زمانى كه هراس مرگ عرق پيشانى ات را سرازير كند «اذا البحار فجرت،» و چون يك ساق پايت به ديگر پيچد در حالى كه آنها مركب تو هستند «اذا العشار عطلت» و زمانى كه جان از تن جدا شود «و اذا الا رض مدت و اءلقت ما فيها و تحلت» محقق شده است.

من با مقايسه همه احوال و هول و هراس هاى مرگ سخن را طولانى نمى كنم، ليكن مىگويم به محض مردن قيامت صغراى تو برپا مىشود، و همه آنچه در قيامت كبرا متوجه تو و بلكه غير تو است در اين قيامت واقع خواهد شد، زيرا بقاى ستارگان براى غير، چه سودى براى تو خواهد داشت در حالى كه چشمانى كه به وسيله آنها از ستارگان سودى مىبرى فرو ريخته باشد. براى نابينا شب و روز و كسوف و انجلاى خورشيد تفاوتى ندارد، زيرا خورشيد نسبت به او يك باره منكسف شده و نصيب او از آن همين است، و انجلاى پس از آن نصيب ديگرى خواهد بود. هر كس سرش شكافت، آسمانش شكافته شده، چه آسمان عبارت است از آنچه در جهت سر قرار دارد، پس هر كس سر ندارد آسمان ندارد، و در اين صورت بقاى آسمان براى غير چه سودى براى او خواهد داشت

اين قيامت صغراست در حالى كه هنوز ترس و بيم پس از اين است و شدت و سختى باقى است، و آن زمانى است كه قيامت كبرا فرا رسد. در اين هنگام خصوصيت ها برداشته مىشود؛ آسمان و زمين باطل مىگردد؛ كوه ها پراكنده مىشود و هول و هراس ها به اوج خود مىرسد.

بايد بدانى كه اگر چه ما در توصيف قيامت صغرا سخن را طولانى كرديم ليكن عشرى از اعشار اوصاف آن را ذكر نكرده ايم با اين حال قيامت صغرا در مقايسه با قيامت كبرا مانند نسبت ولادت صغير با ولادت كبير است، چه انسان را دو ولايت است، يكى بيرون آمدن از صلب و استخوان هاى سينه و تولد و در قرارگاه رحم با ««قرار مكين»» در مدتى معلوم ««الى قدر معلوم»؛» و پس از اين تولد او در سلوك راه كمال، منازل و دگرگونى هاست و آن تحول نطفه و علقه و مضغه و جز اينهاست تا آنگاه كه از تنگناى رحم در فضاى اين عالم متولد شود و اين تولد دوم اوست. از اين رو نسبت قيامت كبرا به قيامت صغرا، مانند نسبت فضاى اين جهان است؛ گنجايش فضاى رحم؛ و نسبت جهانى كه انسان با مرگ وارد آن مىشود در مقايسه با فضاى دنيا مانند نسبت فضاى دنيا با فضاى رحم است بلكه آن جهان وسيع تر و بزرگ تر مىباشد. پس جهان بعدى را با جهان پيشين قياس كند. «ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة.» (248) و نشاءت دوم جز بر قياس نشاءت اول نيست بلكه تعداد نشاءت ها در عدد دو محصور نمى باشد، و قول حق تعالى: «و ننشئكم فى ما لا تعلمون» (249) اشاره به همين مطلب است.

بنابراين كسى كه به اين دو قيامت اقرار دارد به عالم غيب و شهادت ايمان آورده و به جهان ملك و ملكوت يقين كرده است؛ و آن كه به قيامت صغرا اعتراف مىكند و به قيامت كبرا ايمان ندارد مانند كسى است كه از يك چشم كور باشد و با چشم ديگر به يكى از دو عالم بنگرد و اين جهل و گمراهى و اقتداى به دجّال است كه از يك چشم كور است. چقدر در غفلتى اى بيچاره - و ما همه بيچاره ايم - چه در پيش روى تو اين همه هول و هراس هاست. اگر تو به سبب نادانى و گمراهى به قيامت كبرا ايمان نياورده اى قيامت صغرا تو را كافى نيست كه بدان ايمان آورى. آيا سخن سرور پيامبران را نشنيده اى كه فرموده است: «مرگ موعظه كننده اى كافى است.» (250) آيا شرم نمى كنى كه در آمدن مرگ و قيامت را دير مىپندارى و از فرومايگان غافل پيروى مىكنى، همانهايى كه «ما ينظرون الا صيحة واحدة تاءخذهم و هم يخصمون فلا يستطيعون توصية و لا الى اءهلهم يرجعون؟» (251) آرى بيمارى كه بيم دهنده مرگ است دامنگير آنها مىشود ليكن از غفلت باز نمى گردند، و پيرى كه پيك مرگ است آنها را فرا مىرسد ولى عبرت نمى گيرند. «يحسرة على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن؛» (252) آيا گمان مىكنند آنها در دنيا جاويدان خواهند زيست. «اءلم يروا كم اءهلكنا قبلهم من القرون اءنهم اليهم لا يرجعون؛» (253) يا مىپندارند مردگان از نزد آنها به سفر رفته همه نابود شده اند، نه هرگز چنين نيست، «ان كل لما جميع لدينا محضرون،» (254) و ليكن «ما تاءتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين؛» (255) و اين بدان سبب است كه: «و جعلنا من بين اءيديهم سدا و من خلفهم سدا فاءغشيناهم فهم لا يبصرون، و سواء عليهم ءاءنذرتهم اءم لم تنذرهم لا يؤمنون.» (256)

اكنون به مقصود باز مىگرديم، چه اينها به امورى اشاره دارد كه برتر از علوم معامله است و مىگوييم روشن شد كه صبر عبارت از پايدارى انگيزه دين در برابر انگيزه هوس است. اين پايدارى و مقاومت از ويژگى هاى آدميان است، زيرا فرشتگانى كه كرام كاتبين هستند بر آنها گمارده شده اند و آنها بر كودكان و ديوانگان چيزى نمى نويسند، چه همان گونه كه ذكر كرديم كار نيك اقبال و رو آوردن به استفاده از اين دو فرشته، و كار بد اعراض و رو گردانيدن از آنهاست، و كودكان و ديوانگان را راهى براى استفاده از آنها نيست و اقبال و اعراض از آنها قابل تصور نمى باشد، و دو فرشته موكل تنها اقبال و اعراض كسانى را مىنويسند كه بر اين اعمال قدرت داشته باشند. ترديدى نيست كه مبادى تابش نور هدايت در سن تميز آشكار مىشود و بتدريج تا رسيدن به سن بلوغ نمو و توسعه مىيابد، چنان كه روشنى صبح تا طلوع قرص خورشيد بتدريج ظاهر مىگردد. ليكن نور هدايت دوران تميز فروغى اندك است نه تنها مضرات آخرت را معلوم نمى كند بلكه ضررهاى دنيوى را هم نشان نمى دهد. به همين سبب كودك مميز به علت ترك نماز تنبيه مىشود ليكن در آخرت عقوبتى ندارد، و فرشتگان در نامه هاى اعمال كه در آخرت باز مىشود براى كودك مميز چيزى نمى نويسند؛ بلكه بر قيم عادل و ولى نيكوكار مهربان است كه اگر از ابرار و طرفدار «كرام برره» باشد عمل بد و نيك كودك را از طريق حفظ و تعليم بر صحيفه دل او بنويسد و با تعريف آن را نشر دهد و در صورت خطا او را مجازات كند. هر ولى و سرپرستى كه نسبت به كودك بدين شيوه رفتار كند خوى فرشتگان را به دست آورده و آن را درباره كودكان به كار برده و بدين وسيله مانند فرشتگان به درجه قرب پروردگار جهانيان رسيده، و با پيامبران و مقربان و صديقان قرين گشته است. قول پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم كه فرموده است: «من و سرپرست يتيم در بهشت مانند اين دو انگشتيم».(257)

چهارم - ذكر مجازات هايى كه بر يكايك گناهان مقرر است مانند شرابخوارى، زنا، دزدى، قتل، غيبت، تكبّر، حسد، اين گناهان را نمى توان شمرد، و گفتن آنها با نااهل مانند به كار بردن دارو در غير محل خود مىباشد، بلكه عالم بايد مانند پزشك حاذق از نبض و رنگ و اقسام حركات به بيمارى هاى درونى پى برد و به درمان آنها بپردازد، و به قرينه ظواهر حال بر صفات پنهانى بيمار راه يابد، و چون بر چگونگى وضع او آگاه شد دست به كار درمان او شود، و در اين امر به پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم اقتدا كند؛ چه مردى به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: مرا وصيتى مختصر كن، فرمود: «خشمگين مشو»، ديگرى عرض كرد: مرا وصيتى كن: فرمود: «بر تو باد كه از آنچه در دست مردم است نوميد باشى و همين توانگرى است، و بپرهيز از طمع چه آن فقر حاضر است، و نماز را مانند نماز وداع كننده بگزار، و بپرهيز از چيزى كه بايد از آن پوزش خواست»، (211) گويا آن حضرت در سؤال كننده اولى نشانه هاى درشتخويى و خشمگينى را يافته بود كه او را از آن نهى فرمود، و در دومى طمع ورزى به مردم و درازى آرزو را تشخيص داده بود. و سخن چنانچه به مقتضاى حال سؤال كننده باشد سزاوارتر است تا بر حسب حال گوينده در اين صورت بر هر اندرزگويى واجب است كه عنايت خود را صرف شناخت صفات پنهانى شنونده كند و حالاتى را كه سزاوار است تشخيص دهد تا به آنچه مهم تر است بپردازد، زيرا نقل همه رهنمودهاى شرع براى همه مردم غير ممكن است، و اشتغال به وعظ كسى كه از موعظه بى نياز مىباشد تضييع اوقات است.

اگر بگويى: چنانچه واعظ براى جمعيتى سخن مىگويد، يا كسى از او پرسش مىكند كه باطن حال او را نمى داند تا او را موعظه كند در اين صورت چه كارى بايد بكند؟

پاسخ اين است كه بدانى راه او اين است كه در اين هنگام به چيزى وى را موعظه كند كه عموم مردم يا اكثر آنها بدان نياز دارند؛ علوم شرعى به منزله غذا و دارو مىباشند؛ غذا براى همه مردم و دارو براى بيماران است. نمونه اين نوع موعظه گفتار لقمان به فرزند خويش است كه: اى فرزند! با زانوهايت به عالمان زحمت ده و همنشين آنها باش، با آنها مجادله مكن تا تو را دشمن بدارند، از دنيا كفاف خود برگير، و زيادى درآمد خود را براى آخرت هزينه كن، همه دنيا را ترك مكن تا مستمند شوى و زحمتى بر دوش مردم باشى، به گونه اى روزه بدار كه روزه شهوتت را بشكند نه آن كه به نمازت زيان رساند، زيرا نماز از روزه برتر است، با بى خردان منشين و با شخص دو روى معاشرت مكن.

و نيز به فرزندش گفته است: اى فرزند! بدون شگفتى خنده مكن و بدون نياز گام برمدار، از آنچه به تو مربوط نيست مپرس، اى فرزند! بدون شگفتى خنده مكن تا مال ديگرى را اصلاح كنى، چه مال توان است كه از پيشى مىفرستى، و آنچه را باقى مىگذارى مال ديگران است. اى فرزند! كسى كه رحم مىكند به او رحم مىشود، و كسى كه خاموشى مىگزيند سالم مىماند. و آن كه سخن نيك گويد سود مىبرد، و كسى كه سخن بد گويد گناه مىكند و آن كه زبان خود را در اختيار ندارد پشيمان مىشود.

مردى به ابى حازم گفت: به من وصيتى كن، گفت: هر چه را در حال فرا رسيدن، مرگ غنيمت مىشمارى آن را انجام ده، و آنچه را در وقت فرا رسيدن مرگ مصيبتى مىدانى از آن دورى گزين.

موسى عليه السلام به خضر گفت: مرا وصيتى كن: پاسخ داد: خندان باش وحشتناك مباش؛ سود رساننده باش و زيان رساننده مباش؛ لجاجت مكن بى حاجت گام برمدار؛ بى تعجب مخند، گنهكاران را به گناهانشان سرزنش مكن، و بر گناه خود گريه كن اى پسر عمران.

مردى به محمّد بن كرام گفت: مرا وصيتى كن، گفت: در راه رضاى خالق خود به اندازه اى بكوش كه براى رضا نفس خود مىكوشى.

اين موعظه ها مانند خوراك هايى است كه همه مردم در سود بردن از آنها شريكند، و به سبب فقدان اين گونه واعظان است كه باب نصيحت پذيرى و پندگيرى مسدود شده و معاصى غلبه يافته و تباهى به همه جا سرايت كرده و مردم به واعظانى گرفتار شده اند كه سخنان را به سجع مىآرايند و شعرهايى مىخوانند، و در بيان چيزى كه آن را نمى دانند تكلف و تظاهر مىكنند و به حال ديگران تشبه مىجويند، در نتيجه هيبت آنها از دل ها رفته است، و چون سخن آنان از دل بر نمى خيزد بر دل نمى نشيند بلكه گوينده خودستا و چاپلوس و شنونده متكلف و بى اعتناست، و هر يك از اين دو از حق روگردان و خلافكار است. و چون طلبيدن پزشك نخستين درمان بيمار است طلب كردن عالمان اولين معالجه گنهكاران مىباشد، و اين مطلب يكى از اركان علاج و از اصول آن است.

اصل دوم صبر است؛ سبب نياز به صبر اين است كه بيمار به علت خوردن آنچه براى او زيان دارد بيماريش به درازا مىكشد و اين يا به سبب غفلت از مضرات آن است و يا به علت شدت غلبه شهوت است. لذا طولانى شدن بيمارى او دو سبب دارد، آنچه را ذكر كرديم علاج غفلت است و درمان شهوت باقى مانده كه ما آن را در كتاب رياضت نفس بيان كرده ايم. و خلاصه آن اين است كه بيمار هر زمان حرص او به طعامى زيانبار شدت يابد بزرگى زيان آن را به ياد آورد، و صورت آن را از برابر چشم خود دور سازد، و با چيزى كه در صورت به آن نزديك بوده و زيان بسيار آن را نداشته باشد ميل خود را تسكين دهد سپس به نيروى خوف بر الم ناشى از ترك آنچه بدان حرص دارد شكيبايى كند، چه در هر حال ناگزير از تحمل تلخى صبر است.

درمان شهوت معاصى نيز به همين گونه است. فى المثل جوانى كه شهوت بر او چيره شده و نمى تواند چشم و دل يا اعضاى خود را از كوشش در راه ارضاى اين شهوت باز دارد زيان گناه آن را به خاطر آورد و تهديدهايى را كه در كتاب خدا و سنّت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم درباره مرتكب آن گناه آمده بخواند و هنگامى كه خوف او قوت گرفت خود را از اسبابى كه شهوتش را تحريك مىكند دور بدارد. عالمى كه آتش شهوت او را برافروخته مىكند در خارج و بيرون از وجود او، و آن حضور چيزى است كه بدان شيفتگى دارد و به آن مىنگرد، از اين رو گريز از آن و گوشه گيرى درمان اين شهوت است و چنانچه شيفتگى او در خوردن خوراك هاى لذيذ است درمان آن گرسنگى و پيوسته روزه گرفتن است و همه اينها تنها با صبر و شكيبايى ميسر است، و صبر جز از ترس، و ترس جز از علم، و علم جز از بصيرت و بينش و يا از شنيدن و تقليد ناشى نمى شود. بنابراين گام نخست حضور در مجالس ذكر و سپس شنيدن با دلى است كه فارغ از ديگر مشغوليت ها و وقف بر آنچه مىشنود باشد، پس از آن با تمام فهم در آنها بينديشد، و از همه اينها ناگزير خوف به وجود مىآيد و چون خوف او قوت يابد به كمك آن صبر ميسر مىشود، و انگيزه هايى براى طلب درمان در او پديد مىآيد و توفيق و تسهيل اين امور از سوى خداوند شامل حال او مىگردد.

بنابراين هر كس سخن حق را بخوبى بشنود، ترس از خدا را شعار خود سازد، و پرهيزگارى پيشه كند، ثواب الهى را انتظار داشته و چنان باشد كه خدا فرموده است: «و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى و اءما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى» (212) رستگار شده است وگرنه هنگامى كه از پا در افتد و هلاك شود لذت هاى دنيوى كه خود را بدانها سرگرم كرده براى او سودى نخواهد داشت. بر پيامبران عليهم السلام جز بيان راه هاى هدايت تكليفى نيست، و دنيا و آخرت از آن خداست.

اگر بگويى: همه اين امور برگشت دارد، زيرا ترك گناه جز به صبر و صبر جز به خوف، و خوف جز به دانستن بزرگى ضرر گناه ممكن نيست و تصديق بزرگى گناه به منزله تصديق خدا و پيامبر اوست و اين همان ايمان است لذا هر كس در ارتكاب گناه اصرار ورزد اصرار او دليل بر آن است كه مؤمن نيست؛

پاسخ اين است كه بدانى اصرار بر گناه به سبب فقدان ايمان نيست بلكه به علت ضعف آن است، زيرا هر با ايمانى تصديق دارد كه گناه سبب دورى از خدا و عذاب در آخرت است ليكن اسبابى كه او را به گناه دچار مىكند مختلف است:

اوّل - آن كه عذاب الهى غايب است و ديده نمى شود و نفس آدمى بر اين آفريده شده كه از آنچه حاضر است متاءثر شود و تاءثر او به چيزى كه در آينده وعده داده شده در مقايسه با تاءثر او نسبت به حاضر ضعيف و ناچيز است.

دوم - شهواتى كه برانگيزنده گناه است لذات آنها نقد و محسوس است، و اين شهوات چنان نيرومند است كه گلوى آدمى را مىفشارد و به سبب اعتياد و انس و عادت بر او چيره گشته و طبيعت پنجم او شده و دست برداشتن از لذت نقد به سبب بيم از آينده بر نفس سخت و دشوار است، از اين رو خداوند متعال فرموده است: «كلا بل تحبون العاجلة و تذرون الا خرة،» (213) و نيز: «بل تؤثرون الحياة الدنيا،» (214) گفتار پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بيانگر شدت و سختى اين امر است از آن جا كه فرموده است: «بهشت در مكروهات و دوزخ در شهوات احاطه شده است.»، (215) و نيز: «خداوند دوزخ را آفريد و به جبرئيل فرمود: به آن بنگر، به آن نگريست و عرض كرد: به عزتت سوگند هيچ كس آن را نمى شنود تا به آن درآيد، پس شهوات را به آن احاطه داد و فرمود: برو بدان بنگر، چون بدان نگريست عرض كرد: به عزتت سوگند ترسيدم كسى نماند جز اين كه به آن درآيد، و بهشت را آفريد و به جبرئيل فرمود: برو و بدان بنگر. چون به آن نگريست عرض كرد: به عزتت سوگند هيچ كس آن را نمى شنود جز اين كه به آن وارد مىشود سپس مكروهات را گرداگرد آن قرار داد، و به او فرمود: برو و بدان بنگر، پس به آن نگريست و عرض كرد: به عزتت سوگند بيم دارم كسى وارد آن نشود».(216)

اين كه شهوت در حال انسان را مضطر و بى تاب مىكند و كيفر به آينده موكول است دو عاملند كه او را با وجود داشتن ايمان به ارتكاب اعمال زشت وادار مىكنند، چه هر كس در حال بيمارى به سبب شدت تشنگى آب يخ بنوشد، اصل دانش پزشكى را تكذيب نكرده و زيان آن را نسبت به خودش منكر نشده است ليكن شهوت بر او غلبه كرده و درد صبر كردن بر تشنگى كه در حال با او دست به گريبان است، دردى را كه در آينده مورد نظر است آسان ساخته است.

سوّم - هيچ گنهكار مؤمنى نيست جز اين كه غالبا عزم دارد توبه كند و اعمال بد خود را با كارهاى نيك بزدايد، چه به او وعده داده شده كه حسنات، سيئات را محو مىكند جز اين كه درازى آرزوها بر طبايع غلبه دارد و پيوسته توبه و زدودن گناهان را به تاءخير مىاندازد و چون اميدوار به توفيق توبه است بسا كه با داشتن ايمان به آن اقدام كند.

چهارم - هر مؤمنى معتقد است كه گناه موجب عقوبتى نيست كه قابل عفو نباشد؛ از اين رو گناه مىكند و با تكيه بر فضل خداوند اميد عفو دارد.

اين چهار سبب كه ذكر شد با وجود بقاى اصل ايمان انگيزه اصرار بر گناه است. بلى گاهى گنهكار گناهى را مرتكب مىشود كه سبب پنجمى دارد و اصل ايمان او را خدشه دار مىكند، و آن شك او در صدق پيامبران خداست، و اين كفر است، چه او مانند بيمارى است كه پزشك وى را از خوردن آنچه براى او زيان دارد بيم داده ليكن از جمله كسانى است كه معتقد است پزشك مذكور دانا به دانش پزشكى نيست و در نتيجه او را تكذيب مىكند، و يا در دانايى او شك دارد و بدين سبب به توصيه او اعتنا نمى كند. و در هر صورت اين كفر است.

اگر بگويى: درمان اين پنج سبب چيست

پاسخ اين است درمان آنها انديشيدن است، بدين گونه كه در سبب نخست كه عبارت از تاءخير عقوبت است نفس خويش را متقاعد كند كه هر چه آمدنى است آمده است و فردا براى چشم به راه زمانى نزديك است، و مرگ به هر كسى از بند كفش او به وى نزديك تر است، او چه مىداند شايد قيامت نزديك باشد، و آنچه متاءخر است چون واقع شد نقد و حاضر مىگردد. بايد به ياد آورد كه انسان در دنيا همواره از بيم امرى كه ممكن است در آينده واقع شود خود را به رنج مىاندازد. فى المثل به كشتى مىنشيند و رنج سفر را تحمل مىكند تا سودى به دست آورد و به وسيله آن نيازى را كه ممكن است در آينده بدان پيدا كند برطرف سازد. بلكه اگر بيمار شود و پزشكى ترسا به او بگويد كه آب سرد برايش زيان دارد و او را به مرگ مىكشاند با آن كه آب سرد از نظر او گواراترين چيزهاست آن را ترك مىكند با اين كه درد مردن اگر از عواقب آن نترسد لحظه اى بيش نبوده و از مفارقت دنيا نيز چاره اى نيست.

مگر وجود او در دنيا نسبت به عدم او در ازل و ابد چه مدت است با اين حال چگونه به سخن يك پزشك ذمى كه هيچ معجزه اى از او بروز نكرده تكيه مىكند و آنچه را نزد او لذيذ و گواراست رها مىسازد، بلكه او بايد بگويد: چگونه درخور عقل من است كه گفتار پيامبران را كه مؤيد به معجزاتند كمتر از قول ترسايى بدانم كه ادعاى پزشكى مىكند بى آن كه معجزه اى بر آن داشته باشد و تنها تنى چند از عوام خلق برايش گواهى مىدهند. و چگونه ممكن است عذاب آتش در نزد من سبك تر از عذاب بيمارى باشد در حالى كه هر روز آخرت به اندازه پنجاه هزار سال از روزهاى دنياست.

با همين تفكر مىتواند لذت و شهوتى را كه بر او غلبه كرده فرو نشاند، و نفس خويش را به ترك آن وادارد، و بگويد: اگر من نتوانم اين لذت را در روزگار عمر خود كه دورانى كوتاه و اندك است ترك كنم چگونه مىتوانم تا پايان روزگار آنها را به دست فراموشى بسپارم، و اگر تاب آن را ندارم كه تلخى صبر را تحمل كنم چگونه خواهم توانست بر سوزش آتش تاب آورم، و اگر نمى توانم بر ترك خوشى ها و زرق و برق دنيا با همه كدورت ها و آلودگى ها و منغص بودن آنها شكيبايى ورزم چگونه خواهم توانست بر محروميت از نعمت هاى آخرت طاقت آورم

امّا به تاءخير انداختن توبه نيز درمانش تفكر است و بينديشد كه اكثر فريادهاى دوزخيان از تاءخير در توبه است، زيرا آن كه توبه را از امروز به فردا مىافكند امر را بر چيزى قرار مىدهد كه در اختيار او نيست و آن بقاى وجود اوست، زيرا بسا كه باقى نماند و چنانچه باقى بماند در فردا قادر بر ترك نشود چنان كه امروز قادر نبوده ات. اى كاش مىدانستم كه توبه را از امروز به فردا موكول كردن علتى غير از شهوت دارد؟ و اين شهوت فردا نيز از او جدا نيست بلكه چند برابر خواهد شد، چه بر اثر عادت شهوت نيرومند مىشود، و شهوتى كه انسان آن را به اعتياد قوى كرده غير از شهوتى است كه آن را عادت خود نكرده است. به همين سبب آنها كه توبه را به تاءخير مىاندازند خود را دستخوش نابودى مىسازند، زيرا گمان مىكنند ميان دو چيز همانند تفاوت است و نمى دانند كه روزها از حيث اين كه ترك شهوات در آنها همواره مشقت بار است شبيه همديگر مىباشند. آن كه توبه را از امروز به فردا مىاندازد مانند كسى است كه ناگزير شده درختى را با ريشه از زمين برآورد، چون مىبيند درخت نيرومند است و جز با رنج بسيار از زمين بركنده نمى شود مىگويد: يك سال آن را به تاءخير مىاندازم پس از آن اين كار را انجام مىدهم در حالى كه مىداند درخت هر چه بيشتر بماند راسخ ‌تر و ريشه دارتر مىشود، و خود او هر قدر عمرش طولانى تر شود ضعف و ناتوانى اش افزون تر مىگردد، پس وى در دنيا از همه احمق تر و نادان تر است، زيرا او در حال نيرومندى از مقاومت در برابر ضعيفى ناتوان شده و منتظر است هنگامى كه ضعيف قوى و او ضعيف و ناتوان شود بر او غلبه كند.

امّا در مورد سبب چهارم كه انتظار عفو از خداست درمان آن همان است كه پيش از اين گفته شد وى مانند كسى است كه همه اموالش را خرج كرده و خود و عائله اش را فقير و تنگدست ساخته و از فضل خداوند انتظار دارد كه او را به گنجى در ويرانه اى آگاه و آن را روزى او كند. امكان عفو خدا از گناهان نظير همين امكان است. و نيز مىتوان گفت: او مانند كسى است كه بيم آن دارد ستمگران شهر او را غارت كنند، و اندوخته هاى اموالش در صحن خانه اش باشد و بتواند آنها را در زمين دفن و پنهان كند و اين كار را نكند و بگويد: از فضل الهى انتظار دارم غفلت و عقوبتى بر ستمكار يغماگر مستولى فرمايد كه به غارت خانه من رو نياورد، و يا چون به سراى من رسد بر در خانه بميرد، زيرا مرگ در هر موقع قابل وقوع است. و نظير اينها در داستان ها و افسانه ها نقل شده و من مانند آنها را از فضل خداوند چشم دارم. اين منتظر امر ممكنى را انتظار دارد ليكن او در منتهاى حماقت است.

پنجم - شك است كه كفر مىباشد درمان آن توسل به اسبابى است كه صدق پيامبران را بر او معلوم سازد و اين امرى است طولانى ليكن ممكن است او را با آگاهى هايى ساده كه درخور عقل او باشد درمان كرد، و به او گفته شود: صدق گفتار پيامبران كه مؤيد به معجزات و خوارق عاداتند ممكن است يا مىگويى محال است همان گونه كه بودن شخصى در دو محل در زمان واحد محال مىباشد، اگر بگويد: من صدق گفتار پيامبران را به همين گونه محال مىدانم بى شك او بى شعور و سفيه است و چنين كسى هرگز در زمره خردمندان به شمار نمى آيد، و اگر بگويد: شك دارم، به او گفته مىشود: اگر خوراك خود را يك لحظه در خانه ترك كرده باشى و شخص ناشناس به تو خبر دهد كه مارى زبانش را در آن فرو برده و زهرش را در آن ريخته است و روا بدانى كه او راست گفته باشد آيا از آن خوراك مىخورى يا آن را اگر چه از لذيذترين خوراك ها باشد ترك مىكنى، مىگويد: ناگزير آن را ترك مىكنم، زيرا من پيش خود مىگويم: اگر او دروغ گفته است آنچه را از دست مىدهم همين خوراك است و بس و شكيبايى بر آن هر چند سخت است ليكن زود سپرى مىشود، و اگر راست گفته باشد جانم را از دست مىدهم و مرگ در مقايسه با درد محروميت از خوراك و ضايع شدن آن بسيار سخت تر است. به او گفته مىشود: «سبحان اللّه» چگونه سخن ناشناسى را كه شايد در گفتار خود غرضى داشته است بر صدق گفتار همه پيامبران با همه معجزاتى كه ظاهر كرده اند و درستى قول همه دانشمندان و اوليا و حكيمان بلكه خردمندان از هر قوم - منظورم جهال عوام نيست بلكه مقصودم صاحبان خرد است - مقدم داشته و برتر مىشمارى، چه در ميان خردمندان كسى نيست جز اين كه روز بازپسين را تصديق و ثواب و عقاب را اثبات كرده است هر چند در كيفيت آن اختلاف دارند. اينك اگر آنها راست گفته اند خود را در معرض عذابى قرار داده اى كه تا پايان روزگار باقى است و اگر دروغ گفته اند جز پاره اى شهوات زودگذر آلوده به كدورت ها را از دست نداده اى بى شك اگر او خردمند باشد در برابر اين تفكر درنگ نمى كند و تسليم خواهد شد، هيچ نسبتى ميان عمر انسان و سراسر عمر روزگار نيست، زيرا اگر فرض كنيم دنيا پر از ارزن باشد و فرض كنيم مرغى است كه هر يك ميليون سال يك دانه از آن ارزن ها را مىچيند ارزن ها به پايان مىرسد بى آن كه از روزگار چيزى كم شود. بنابراين چگونه ممكن است خردمند از صبر در برابر شهوات فى المثل در طول صد سال به خاطر سعادتى ابدى سستى و ترديد كند، سعادتى كه براى آن پايانى نيست، از اين رو ابوالعلاء معرّى مىگويد:




  • «قال المنجم و الطيب كلاهما
    ان صح قولكا فلست بخاسر
    اءوصح قولى فالخسار عليكما» (218)



  • لا يحشر الاموات قلت اليكما (217)
    اءوصح قولى فالخسار عليكما» (218)
    اءوصح قولى فالخسار عليكما» (218)



على عليه السلام به يكى از كسانى كه فهمش در تحقيق امور كوتاه و دچار شك بود فرمود: «اگر آنچه تو مىگويى درست باشد. ما همه رهايى يافته ايم، وگرنه ما نجات يافته ايم و تو نابود شده اى»، يعنى خردمند در همه احوال راه امن را در پيش مىگيرد.

و اگر بگويى: اينها امور روشنى است ليكن جز از راه تفكر به آنها نمى توان رسيد، در اين صورت چگونه است كه دل در اين امور نمى انديشد و اين كار بر آن گران مىآيد، و چگونه مىتوان دل ها را درمان كرد تا به تفكر باز آيند، بويژه آنهايى كه به اصل شرع و تمامى احكام آن ايمان دارند.

پاسخ اين است بدانى آنچه مانع تفكر مىباشد دو چيز است:

1 - تفكرى كه سودمند است انديشيدن در عذاب هاى آخرت و مواقف هولناك و سختى هاى آن و حسرت و افسوس گنهكاران به سبب محروميت از نعمت هاى جاويد آن است، امّا اين تفكرى گزنده و دردآور است، از اين رو دل از آن نفرت دارد در حالى كه از تفكر در امور دنيا لذت مىبرد و از اين راه گشادگى و استراحت مىيابد.

2 - فكر مشغوليتى است كه وقت را مىگيرد و مانع درك لذايذ و ارضاى شهوات مىگردد، و هيچ انسانى نيست جز اين كه در هر حالى و در هر نفس برآوردنى شهوتى دارد كه بر او چيره شده و وى را به بندگى گرفته و عقل وى را تسخير كرده و او پيوسته مشغول چاره انديشى براى آن است و تدبير در طلب اين شهوت لذت او شده و يا به ارضاى آن مشغول گرديده است: روشن است كه تفكر در امور آخرت مانع مقصود او خواهد بود.

امّا درمان اين دو مانع آن است كه اولا به دل خود بگويد: چقدر نادانى در اين كه از تفكر درباره مرگ و آنچه پس از آن است دورى مىجويى و از ياد آن به درد مىآيى يا آن كه وقوع آن را ناچيز مىشمارى، و تو كه از شكيبايى در ارزيابى مرگ و وقايع پس از آن ناتوانى و از ياد آن دردمند مىشوى چگونه مىتوانى به هنگامى كه واقع شود بر سختى هاى آن شكيبايى كنى. ثانيا چون تفكر در امر آخرت سبب از دست رفتن لذات دنياست بايد براستى بداند كه از دست رفتن لذات آخرت بسيار سخت تر و محروميتى بزرگ تر است، زيرا لذات بى پايان است و كدورتى در آنها نيست و خوشى هاى دنيا زودگذر و مشوب به انواع كدورت هاست، و هيچ لذتى در دنيا يافت نمى شود مگر آن كه آلوده به چيزى است كه آن را منغص مىكند در حالى كه انسان در توبه از گناهان روآوردن به طاعت پروردگار به سبب مناجات با او لذت مىبرد، و با شناخت او و اداى طاعات و انس با او آرامش و اطمينان مىيابد، و اگر پاداش مطيع بر عمل او تنها حلاوت طاعت و آسايش انس با خدا باشد او را كافى است چه رسد به آن كه نعيم آخرت نيز بر آن افزوده شود. آرى اين لذت در آغاز توبه وجود ندارد ليكن اگر مدتى طولانى بر آن صبر كند نيكى خوى او مىشود چنان كه بدى خوى او بود؛ زيرا نفس آدمى خوپذير است به هر چه عادتش دهى عادت مىكند، نيكى عادت و بدى لجاجت است.

از اين رو تفكرات مذكور برانگيزنده خوف از خدا و خوف از او برانگيزنده نيروى پايدارى در برابر جدايى از لذات دنياست، و آنچه اين تفكرات را در انسان بر مىانگيزاند وعظ واعظان و هشدارهايى است كه به عمل بى شمارى كه اتفاق مىافتد به دل مىرسد و در نتيجه فكر با طبع موافق مىشود و دل به آن مايل مىگردد. سببى را كه موجب موافقت طبع و فكر مىشود و آن سبب خيرى است كه به آن توفيق مىگويند، زيرا توفيق عبارت از توافق اراده با امرى است كه طاعت سودمندى براى آخرت است. در حديثى طولانى آمده است كه عمار ياسر برخاست و به على عليه السلام عرض كرد: اى امير مؤمنان! به ما خبر ده كه كفر بر چه چيز بنا شده است فرمود: «بر چهار پايه، بر جفا، كورى، غفلت و شك. جفاكار حق را تحقير مىكند، باطل را آشكار مىسازد و با عالمان دشمنى مىورزد، كور ذكر را فراموش مىكند، غافل از راه راست منحرف مىگردد، و آن كه شك مىكند آرزوها او را مىفريبد و دچار حسرت و پشيمانى مىشود و از خدا چيزهايى بر او ظاهر مىگردد كه هرگز گمان نمى كرده است».(219)

آنچه ذكر كرديم شرح برخى آفت هاى غفلت بود كه مانع از تفكر است و در بيان توبه همين اندازه كافى است و چون صبر يكى از اركان دوام توبه است ناگزير بايد آن را شرح و توضيح دهيم، و به خواست خدا آن را در كتابى جداگانه مذكور خواهيم داشت.

در خاتمه سپاس ويژه پروردگار جهانيان است و درود و سلام بر سرور ما محمّد و خاندان پاك او باد، «و حسبنا اللّه و نعم الوكيل.»

پايان كتاب توبه از بخش «منجيات المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء» و پس از آن كتاب صبر و شكر است. و حمد ويژه خداوند است.


(1). سنن ابن ماجه، به شماره 4252، مستدرك حاكم، ج 4، ص 243 آن را نقل كرده و سند آن را صحيح دانسته است.

(2). «الدرّالمنثور» ج 5، ص 44، ذيل آيه: «توبوا الى اللّه جميعا اءيها المؤمنون،» تفسير برهان، ج 4، ص 355، ذيل آيه ««يا اءيها الذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا،» كافى، ب توبه، ج 2، ص 431.

(3). نور / 35:... نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود.

(4). نور / 35:... نورى است بر فراز نور، خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مىكند.

(5). نور / 31: و همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤمنان تا رستگار شويد.

(6). تحريم / 8: اى كسانى كه ايمان آورده ايد توبه كنيد توبه خالصى اميد است با اين كار پروردگارتان گناهانتان را ببخشيد.

(7). بقره / 222: خداوند توبه كنندگان را دوست مىدارد، و پاكان را نيز دوست مىدارد.

(8). بخش نخست اين حديث را ابن ابى الدنيا در كتاب «التوبة،» ابوالشيخ در كتاب «الثواب» از حديث انس با سند ضعيفى بدين گونه نقل كرده است كه: خداوند جوان توبه كار را دوست مىدارد. «المغنى» سن بن، ماجه بخشى از اين حديث با الفاظى ديگر به شماره 4250، «الكبير» طبرانى به سند صحيح، «مجمع الزوائد،» ج 10، ص 200.

(9). صحيح مسلم، ج 8، ص 92، از حديث عبداللّه بن مسعود.

(10). صحيح مسلم، ج 8، ص 92، از حديث انس.

(11). همان ماءخذ، ج 2، ص 435 و 436، شماره 8.

(12). همان ماءخذ، ج 2، ص 435 و 436، شماره 13.

(13). كافى، ج 2، ص 432، شماره 4. و معناى توبه كردن از گناه اين است كه به آن بازگشت نكند.

(14). همان ماءخذ، ج 2، ص 435، شماره 9.

(15). همان ماءخذ، ج 2، ص 436، شماره 12.

(16). همان ماءخذ، شماره 13.

(17). مؤمن / 7 تا 10: فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مىكنند) تسبيح و حمد خدا مىگويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مىكنند (مى گويند) پروردگارا رحمت و دانش تو همه چيز را فرا گرفته است پس آنانى را كه توبه كرده اند و راه تو را پيش گرفته اند بيامرز و از عذاب دوزخ نگهدار.

پروردگارا آنها را در باغ هاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده داده اى وارد كن، همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها را، كه تو توانا و حكيمى. و آنها را از بدى ها نگهدار، و هر كس را در آن روز از بدى ها نگاه دارى مشمول رحمتت ساخته اى اين است رستگارى بزرگ.

(18). فرقان / 68 تا 70: آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند، و انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده جز بحق به قتل نمى رسانند و زنا نمى كنند و هر كس چنين كند مجازات آن را خواهد ديد.

چنين كسى عذابش در روز قيامت مضاعف مىگردد و با خوارى هميشه در آن خواهد ماند. جز كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح به جا آورد به سوى خدا بازگشت مىكند (و پاداش خود را از او مىگيرد).

(19). صافات / 96: و خداوند هم شما را آفريده است و هم بتهايى را كه مىسازيد.

(20). فاطر / 93: هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت.

(26). از احاديث ابوهريره است كه مورد اتفاق مىباشد و ترمذى آن را روايت كرده است، ج 10، ص 91.

(27). يس / 8 تا 10: ما در گردن هاى آنها غل هايى قرار داديم كه تا چانه ها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگهداشته است و در پيش روى آنها سدى قرار داديم، و در پشت سرشان سدى، و چشمان آنها را پوشانيده ايم لذا چيزى را نمى بينند. براى آنها يكسان است چه آنان را بيم دهى و يا بيم ندهى، ايمان نمى آورند.

(28). نود / 31:... و همگى به سوى خدا باز گرديد.

(29). اسراء / 65:... همه فرزندانش را جز عده كمى گمراه و ريشه كن خواهم ساخت.

(30). صحيح مسلم، ج 8، ص 72 از حديث اغر مزنى جز اين كه در آن آمده است: در هر روز صد بار، همچنين ابى داوود آن را به همين گونه روايت كرده، ليكن ابن ايثر در «النهاية «ع آن را به نحوى كه در متن آمده نقل كرده است، منظور پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم از اين مطلب سهو است كه هيچ بشرى از آن فارغ نيست، زيرا قلب مطهر آن حضرت پيوسته متوجه حق تعالى بوده و اگر گاهى به سبب اشتغال به امور امت و مصالح اين دو مورد عروض و عوارض بشرى قرار گرفته آن را گناه و تقصير شمرده و از آن استغفار كرده است.

(31). فتح / 2...: تا خداوند گناهان گذشته و آينده ات را ببخشد.

(32). شورى / 30: هر مصيبتى به شما برسد به سبب اعمالى است كه انجام داده ايد و بسيارى را نيز عفو مىكند. خبر همان ماءخذ، ج 2، ص 450، به شماره 2.

(33). نحل / 98 و 99: هنگامى كه قرآن مىخوانى از شرّ شيطان رانده شده به خدا پناه ببر، چه او بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مىكنند تسلطى ندارد. خبر همان ماءخذ، ج 8، (كتاب الروضه) ص 288.

(34). مطففين / 14: چنين نيست كه آنها مىپندارند بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دل هايشان نشسته است.

(35). اين حديث را ترمذى با زياده اى در اول و آخر آن روايت كرده و آن را حسن و صحيح دانسته است. اين روايت پيش از اين در كتاب رياضت نفس آورده شده است.

(36). سباء / 54: (سرانجام) ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنان بود جدايى افكنده شد.

(37). منافقين / 11 و 12... پيش از آن كه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: پروردگارا، چرا مرا مدت كمى به تاءخير نينداختى تا صدقه دهم و از صالحان باشم. خداوند هرگز مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تاءخير نمى اندازد.

(38). نساء / 18: و براى كسانى كه كارهاى بد انجام مىدهند تا آنگاه كه مرگ يكى از آنها فرا مىرسد مىگويد: هم اكنون توبه كردم.

(39). نساء / 19: توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى نادانى انجام مىدهند سپس بزودى توبه كنند.

(40). عراقى گفته است: سندى براى اين حديث نيافتم.

(41). بقره / 40:... به پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد تا من نيز به پيمان شما وفا كنم.

(42). مؤمنون / 8: و آنها كه امانت ها و عهد خود را مراعات مىكنند.

(43). مؤمنون / 2: مؤمنان رستگار شدند.

(44). شمس / 10: كه هر كس نفس خود را تزكيه كرده رستگار شده است.

(45). شورى / 24: او كسى است كه توبه را از بندگانش مىپذيرد.

(46). غافر / 3: خداوندى كه آمرزنده گناه و پذيرنده توبه است.

(47). اين حديث و ماءخذ آن در آغاز اين كتاب ذكر شده است.

(48). صحيح مسلم، ج 8، ص 100، از حديث ابى موسى با اين عبارت كه: در شب دستش را مىگشايد تا بدكار در روز توبه كند، طبرانى به اين صورت دستش را مىگشايد تا بدكار شب در روز توبه كند.

(49). ابن ماجه، شماره 4248 و سند آن حسن است.

(50). «الزهد» ابن مبارك از حسن بن طور مرسل، «الجامع الصيغه»

(51). احمد طبرانى، «الغيب» بيهقى از حديث ابن عباس

(52). ابن ماجه شماره 4250 پيش از اين ذكر شده است.

(53). عراقى گفته است: ماءخذى براى آن نيافتم.

(54). ابويعلى و حاكم، ج 2، ص 216، با الفاظ ديگرى از حديث ابى سعيد و آن را صحيح دانسته است.

(55). عراقى گفته است: با اين الفاظ ماءخذى براى آن نيافتم ليكن حديثى صحيح المعنى است يعنى: به دنبال گناه، حسنه به جا آوريد تا گناه را محو كند، چنان كه بيش از آن ذكر شده است.

(56). كافى، ج 2، ص 434، شماره 6.

(57). همان ماءخذ، ج 2، ص 437، شماره 3.

(58). همان ماءخذ، ج 2، ص 438، شماره 6.

(59). همان ماءخذ، ج 2، ص 438، شماره 7.

(60). همان ماءخذ، ج 2، ص 626 و 427، شماره هاى 7 و 3.

(61). همان ماءخذ، ج 2، ص 626 و 427، شماره 4.

(62). همان ماءخذ، ج 2، ص 626 و 427، شماره 5.

(63). همان ماءخذ، ج 2، ص 440، شماره 2.

(64). كافى، ج 2، ص 440، شماره 1 و 3.

(65). كافى، ج 2، ص 440، شماره 3.

(66). كافى، ج 2، ص 440، شماره 1 و 3 و 4.

(67). مسند احمد، حاكم از عايشه به سند حسن، «الجامع الصغير.»

(68). همان ماءخذ، ج 2، ص 443.

(69). همان ماءخذ.

(70). نساء / 31: اگر از گناهان كبيره اى كه از آن نهى شده ايد دورى كنيد گناهان (كوچك) شما را مىپوشانيم.

(71). نجم / 33: همان ها كه از گناهان كبيره و اعمال زشت جز گناهان صغيره دورى مىكنند.

(72). سنن ترمذى، ج 2، ص 14، از حديث ابوهريره و آن را حديث حسن شمرده است.(73). صحيح بخارى، ج 7، ص 171.

(74). «مجمع الزوائد» ج 1، ص 103.

(75). عراقى گفته است: ابومنصور ديلمى در «مسند الفردوس» آن را به احمد و ابى داوود از حديث سعيد بن زيد نسبت داده و آنچه از حديث او در مسند آنهاست اين است كه: «هر كس ربا را زياد كند تا به آبروى مسلمانى بنا حق تجاوز كند...».

(76). مسند بزار و در سلسله راويان عباد بن راشد است كه ابن معين و جز او وى را ثقه دانسته و ابوداوود و غير او وى را ضعيف شمرده اند، مسند احمد و رجال آن را صحيح شمرده اند «مجمع الزوائد،» ج 1، ص 106 و ج 10، ص 190.

(77). همان ماءخذ، ج 2، ص 376.

(78). كافى، ج 2، ص 278، «ترك آن بدون علت سخنى كلينى يا برخى از راويان است، علامه مجلسى گفته است جدا بعيد است، كلام امام عليه السلام بر سبيل التفات باشد.

(79). كافى، ج 2، ص 376.

(80). ظاهرا منظور عمرو بن عبيد معثرلى معروف است. خبر در كافى، ج 2، ص 285 است.

(81). مائده / 72:... چه هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است.

(82). يوسف / 87:... كه از رحمت خدا جز قوم كافر نوميد نمى شوند.

(83). اعراف / 96:... در حالى كه از مكر (و مجازات) خدا تنها زيانكاران خود را ايمن مىبينند.

(84). اشاره است به آيه: «و برا و لم يجعلنى جبارا شقيا. مريم / 32:... و جبار و شقى قرار نداده است.

(85). نساء / 93:... جز اى او دوزخ است كه جاودانه در آن خواهد ماند.

(86). نور / 23:... در دنيا و آخرت از رحمت خداوند بدورند و عذاب بزرگى در انتظارشان است.

(87). نساء / 10: كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مىخورند تنها آتش مىخورند و بزودى به آتش سوزانى خواهند سوخت.

(88). انفال / 16: و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند - مگر در صورتى كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى جمله مجدد و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) باشد - او گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و جايگاه جهنم است. و چه بد جايگاهى است.

(89). بقره / 277: كسانى كه ربا مىخورند بر نمى خيزند جز به مانند كسى كه شيطان به جنون آشفته اش مىكند.

(90). بقره / 102:... و مسلما مىدانستند هر كسى خريدار اين متاع باشد بهره اى در آخرت نخواهد داشت.

(91). فرقان / 69 و 70:... و هر كس چنين كند مجازاتش را خواهد ديد. چنين كسى كه عذاب او در قيامت مضاعف مىشود و با خوارى هميشه در آن جا خواهد ماند.

(92). آل عمران / 77: آنانى كه عهد خدا و سوگندهاى خويش را به بهايى اندك مىفروشند آنها در آخرت تضمينى ندارند.

(93). آل عمران / 161: و هر كس خيانت كند در روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده با خود (به صحنه محشر) مىآورد.

(94). توبه / 35: در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورت ها و پهلوها و پشت هايشان را داغ مىكنند.

(95). بقره / 283:... و هر كس آن را كتمان كند، دل او گناهكار است.

(96). رعد / 26:... لعنت براى آنهاست و بدى (و مجازات) سراى آخرت.

(97). ذاريات / 65: من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند.

(98). عراقى گفته است: اين حديث را با الفاظ مذكور نيافتم. من مىگويم: ديلمى در «مسند الفردوس» با همين الفاظ آن را روايت كرده است، همچنين در «كنوز الحقائق» تاءليف شيخ عبدالرؤوف مناوى باب دال نقل شده است.

(99). اين سخن مورد اشكال است، زيرا زنا نيز به همين گونه است. شك نيست كه رباى قرضى روز بروز بر شما نيازمندان مىافزايد و ثروت را در نزد اقليتى از جامعه انباشته و در دست عده محدودى متراكم مىكند، و در نتيجه طبقه بينوا و مستمند از ميان مىرود و ادامه آن سبب فساد نظام اجتماعى و هرج و مرج و زوال مدنيت و انسانيت مىگردد. از اين رو خداوند متعال فرموده است: «يا اءيها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ذروا ما بقى من الربا ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فاءذنوا بحرب من اللّه و رسوله.» بقره / 278. (يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و اگر براستى مؤمن شده ايد از ربا آنچه را باقى مانده رها كنيد.» اگر چنين نمى كنيد آماده جنگ با خدا و پيامبر شويد) و در اسلام هيچ گناهى حرمتش از ربا بزرگ تر و عقوبتش از آن سخت تر نيست، زيرا خورنده ربا به منزله كسى است كه با خدا و پيامبرش به جنگ برخاسته است. بنابراين رباخوارى از بزرگترين گناهان كبيره است. براى آگاهى بيشتر به «تفسير الميزان» تاءليف علامه «كفايه» سيد محمّد حسين طباطبائى، ج 2، ص 254 تا 257 مراجعه شود.

(100). مستدرك حاكم، ج 4، ص 295 نظير آن، و گفته است سندش صحيح است.

(101). «المجالس» صدوق، ص 63.

(102). عنكبوت / 43: آنها مثال هايى است كه ما براى مردم مىزنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند.

(103). عراقى گفته است: من اين حديث را به طور مرفوع نيافتم، تنها به على بن ابى طالب عليه السلام نسبت داده مىشود.

(104). مسند حاكم، ج 4، ص 321 نظير آن و پيش از اين ذكر شده است.

(105). صحيح مسلم، ج 8، ص 149. صدوق در عيون و توحيد به سند خود از حسين بن خالد روايت كرده كه گفته است: به امام رضا عليه السلام عرض كردم، اى فرزند پيامبر خدا، مردم نقل مىكنند كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «خداوند آدم را بر صورت خودش آفريد» فرمود: خداوند آنها را بكشد؛ آنها اول حديث را انداخته اند، پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از كنار دو مرد كه به يكديگر ناسزا مىگفتند گذر كرد و شنيد يكى از آنها به ديگرى مىگويد: خداوند صورت تو و صورت كسى را كه شبيه توست زشت گرداند، پيامبر فرمود: اى بنده خدا اين سخن را به برادر خود مگو، زيرا خداوند آدم را بر صورت خود آفريد».

(106). صحيح بخارى، صحيح مسلم، ص 152، از حديث ابى سعيد.

(107). «النوادر» ترمذى حكيم.

(108). همزه / 7: آتش برافروخته الهى است. آتشى كه از دل ها سر مىزند.

(109). در دل عاشق آتشى شعله ور است كه سردترين آن از آتش دوزخ گرم تر است.

(110). پيش از اين در كتاب خشم ذكر شده است.

(111). ق / 37: در اين تذكرى است براى كسى كه عقل دارد...

(112). انعام / 91: بگو خدا... و سپس آنها را (در گفتگوهاى لجاجت آميزشان) رها كن.

(113). فصلت / 30: كسانى كه گفتند پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت كردند...(114). مريم / 71 و 72: و همه شما وارد جنهم مىشويد، اين امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از پروردگارتان، سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايى مىبخشيم و ستمگران آن را در حالى كه (از ضعف و ذلت) به زانو در آمده اند، در آن رها مىكنيم.

(115). عراقى گفته است: آن را احمد و ابويعلى از روايت ابى ظلال قسمتى از انس نقل كرده، و ابوظلال از راويان ضعيف است و نام او هلال بن ميمون مىباشد.

(116). فصلت / 46:... و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند.

(117). غافر / 17: امروز هر كس در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مىشود.

(118). نجم / 39: و اين كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست.

(119). زلزله / 7 و 8: پس هر كس به اندازه سنگينى ذره اى كار خير انجام داد. (پاداش) آن را مىبيند، و هر كس به اندازه ذره اى كار بد كرده (كيفر) آن را مىبيند.

(123). صحيح مسلم، ج 1، ص 119.

(128). حشر / 19: و همچون كسانى كه خدا را فراموشى كردند و خدا نيز آنها را به خود فراموش گرفتار كرد نباشيد.

(129). سجده / 12: و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده اند...

(130). سن ابن ماجه، شماره 59 با اختلاف الفاظ.

(131). سنن ابن ماجه، شماره 60 با اختلاف الفاظ.

(132). فصلت / 46: و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند.

(133). نساء / 40: خداوند حتّى به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند.

(134). نجم / 39: و اين كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست.

(135). مدثّر / 38: هر كس در گرو اعمال خويش است.

(136). صف / 5: هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند دلهايشان را منحرف ساخت.

(137). رعد / 11: خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آنها خود را تغيير دهند.

(138). نجم / 11: قلب او در آنچه ديد دروغ نگفت.

(139). صحيح مسلم، ج 8، ص 54.

(140). همان ماءخذ، ج 3، ص 248.

(141). همان ماءخذ، ج 3، ص 249.

(142). كافى، ج 3، ص 248، نقل به معنا.

(143). سجده / 17: هيچ كس نمى داند چه پاداش هاى مهمى كه مايه روشنى چشم ها مىگردد براى آنها نهفته شده است.

(144). عنكبوت / 64: و زندگى واقعى، سراى آخرت است اگر آنها مىدانستند.

(145). مورد اتفاق صحيح بخارى و صحيح مسلم از حديث عايشه است.

(146). همان ماءخذ، ج 2، ص 288، شماره 1.

(147). همان ماءخذ، ج 2، ص 288، شماره 3.

(148). آل عمران / 135:... و اصرار بر گناه نمى كنند و آنها مىدانند.

(149). كافى، ج 2، ص 288، شماره 2.

(150). صحيح بخارى، ج 8، ص 182 از روايت حارث بن سويد، او گفته است: عبداللّه بن مسعود دو حديث براى ما ذكر كرد كه يكى از پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم و همين حديث مذكور بود، و دومى اين كه: «خداوند به سبب توبه بنده اش شادمان مىشود» و معلوم نكرده است كه كدام مرفوع و كدام مرقوف است، «الشعب بيهقى، المغنى.»

(151). همان ماءخذ، ج 2، ص 287، شماره 1 و 2.

(152). همان ماءخذ، ج 2، ص 287، شماره 2.

(153). كافى، ج 2، ص 427، شماره 6.

(154). مجادله / 8:... و در دل مىگويند چرا خداوند ما را به سبب گفته هايمان عذاب نمى كند؟ جهنم براى آنها كافى است به آن وارد مىشوند و بد جايگاهى است.

(155). صحيح بخارى، طبرانى، «الجامع الصغير، الاوسط.»

(156). توبه / 67: مردان منافق و زنان منافق همه از يك گروهند، آنها به منكر امر و از معروف نهى مىكنند.

(157). همان ماءخذ، ج 2، ص 429، شماره 2.

(158). همان ماءخذ، ج 2، ص 429، شماره 2.

(159). يس / 12: و آنچه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مىنويسيم.

(160). عراقى گفته است: اين حديث را به طور مرفوع نيافتم و اين قول عون بن عبداللّه است كه ابن ابى الدنيا آن را در كتاب «التوبة» روايت كرده و گفته است: «با توبه كاران بنشينيد كه رحمت خدا به پشيمان شدگان نزديك است» و نيز گفته است: «موعظه به دل هاى آنها زودتر اثر مىكند و به رقت و نرم ولى نزديك ترند» و نيز در آن آمده است: و توبه كار اشكش جارى تر و دلش نرم تر است».

(161). شريف رضى آن را در «نهج البلاغه باب (المختار من الحكم)» به شماره 417 آورده است.

(162). پيش از اين در كتاب حج ذكر شده است.

(163). ماءخذ آن پيشتر ذكر شده است.

(164). «الاوسط طبرانى، الحلية ابونعيم، التلخيص» خطيب از حديث ابى هريره با سندى ضعيف. اين حديث پيش از اين در كتاب نكاح ذكر شده است.

(165). مسند احمد از حديث عايشه با سند حسن، «الجامع الصغير،» بزار، «مجمع الزوائد،» ج 10، ص 192.

(166). همان ماءخذ.

(167). صحيح مسلم، ج 8، ص 119 و پيشتر ذكر شده است.

(168). صحيح مسلم، ج 5، ص 120، حديث غامديه.

(169). كافى، كلينى، ج 5، ص 125، «باب مكاسب الحرام.»

(170). صحيح بخارى، صحيح مسلم، ج 8، ص 104.

(171). در آغاز اين باب ذكر شده است.

(172). پيش از اين چندين بار ذكر شده است در استدلال مصنف به اين خبر جاى تاءمل است، زيرا مراد جنس گناه است نه نوع آن.

(173). به اصل اين حديث دست نيافتم جز اين كه در «موطاء» چنين آمده است: از مالك نقل شده است كه به او رسيده كه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «من فراموش مىكنم يا به فراموشى واداشته مىشوم تا سنت را برقرار سازم». «موطاء،» ج 1، ص 91.

(174). تصحيح بخارى، ج 2، ص 150، از حديث ابوهريره.

(175). صحيح ترمذى، ج 13، ص 88.

(176). نجم / 32: آنها كه از گناهان كبيره و اعمال زشت جز صغيره دورى مىكنند آمرزش پروردگار تو گسترده است.

(177). آل عمران / 135: و آنها كه هنگامى كه مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند به ياد خدا مىافتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مىكنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد.

(178). «الشعب» بيهقى به سند صحيح از على عليه السلام، «الجامع الصيفه،» احمد بن حنبل به سند خود از ابى جعفر محمّد بن على از محمّد بن حنفيه از پدرش على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرده كه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «خداوند بنده مؤمن در فتنه افتاده توبه كار را دوست مىدارد.»

(179). ابويعلى از حديث انس به سند ضعيف، «الجامع الصيفه،» عراقى گفته است: در امثال رامهرمزى اسناد آن خوب است.

(180). سنن ترمذى آن را نقل كرده و غريب شمرده است سنن ابن ماجه، شماره 42510، مستدرك حاكم، ج 2، ص 244 و سندان را صحيح دانسته، مسند احمد از حديث انس، «الفتح الربانى،» ج 19، ص 337.

(181). «الصغير و الاوسط» طبرانى، بزار از حديث جابر، طبرانى گفته است: در سند آن ضعفى است به سبب آن كه خالد خزايلى در سلسله راويان آن قرار دارد، «مجمع الزوائد،» ج 10، ص 201.

(182). قصص / 54: آنها پاداششان دوبار داده مىشود به سبب آن كه صبر كردند و بدى را به نيكى رفع مىكنند...

(183). توبه / 102: و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال شايسته و ناشايستى را به هم آميختند.

(184). شمس / 7 تا 10: و سوگند به نفس آدمى و آن كس كه آن را منظم ساخته است، سپس فجور و تقوا (شرّ و خير) را به او الهام كرده است، كه هر كس نفس خويش را تزكيه كرده و رستگار شده، و آن كه نفس خود را به گناه آلوده ساخته نوميد و محروم گشته است.

(185). سنن ابن ماجه شماره 76 «باب القدر،» در آن به جاى وجب، ذراع قيد شده است.

(186). نجم / 39: و اين كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست.

(187). سجده / 12: و اگر ببينى مجرمان را به هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده مىگويند: پروردگارا، آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ما را بازگردان تا عمل صالح به جا آورديم.

(188). مسند احمد از حديث ابوالدار كه گفته است: از پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه مىفرمود: «كسى كه وضو بگيرد و آن را نيكو انجام دهد سپس برخيزد و دو ركعت - يا چهار ركعت - (ترديدى از راوى است) نماز بگزارد، و ركوع و خشوع آن را نيكو به جا آورد پس از آن از خداوند طلب آمرزش كند آمرزيده مىشود». «مجمع الزوائد،» ج 10، ص 201.

(189). صحيح بخارى، ج 6، ص 94 از حديث ابن مسعود.

(190). ماءخذ آن پيش از اين مكرر ذكر شده است.

(191). «الشعب بيهقى، «ع ابن عساكر از ابن عباس با سندى ضعيف، «الجامع الصيفه.»

(192). انفال / 33: و تا تو در ميان آنها هستى خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد و تا استغفار مىكنند خداوند عذابشان نمى كند.

(193). ترمذى آن را از ابوموسى اشعرى نقل كرده و گفته: و اين سخن اوست، ابوالشيخ و حاكم آن را نقل كرده و صحيح دانسته اند بيهقى در «الشعب» گفته است: گوينده اين سخن ابوهريره است، بيهقى در طرق ديگرى گفته گوينده ابن عباس است، «الدرالمنثور،» ج 3، ص 182.

(194). سنن ترمذى، ج 13، ص 96، پيش از اين در كتاب «الدعوات» ذكر شده است.

(195). توبه / 112: توبه كنندگان، عبادت كاران، سپاس گويان سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده گزاران آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى مىباشند، به چنين مؤمنانى بشارت بده.

(196). زلزال / 7: پس هر كس به اندازه سنگينى ذره اى كار خير انجام داده آن را مىبيند.

(197). توبه / 120: خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

(198). نساء / 40:... و اگر كار نيكى باشد آن را مضاعف مىكند.

(199). مثل رايجى است كه عرتب آن را در مساوات و مشابهت به كار مىبرد، به «مجمع الامثال،» ميدانى باب بيست و ششم مراجعه شود - م.

(200). مسند احمد، طبرانى از حديث عقبة بن عامر، «المغنى.»

(201). نحل / 109 و 110:... غافلان واقعى آنهايند و قطعا در آخرت زيانكارانند.

(202). عراقى گفته است: من اين حديث را به اين صورت نديدم. ابومنصور ديلمى در «مسند الفردوس» از حديث ابن عمر به سندى ضعيف روايت كرده است كه: «خداوند را فرشته اى است كه همه شب خدا مىزند: چهل ساله ها كشتزارى هستند كه وقت درو كردن آنان نزديك شده است» و در آن آمده است: كاش خلايق آفريده نمى شدند، و اى كاش حالا كه خلق شده اند مىدانستند براى چه آفريده شده اند پس ميان خود بنشينند و مذاكره كنند.»

(203). هنگامى كه بنده مرتكب گناهى مىشود فرشته سمت راست كه فرمانده فرشته سمت چپ است به فرشته مذكور مىگويد تا مدت شش ساعت از نوشتن گناه او خوددارى كند، اگر در طول اين مدت توبه و استغفار كند گناه او نوشته نمى شود و اگر طلب آمرزش نكرد بر او نوشته خواهد شد.

(204). فاطر / 41: خداوند آسمان ها و زمين را نگاه مىدارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هرگاه منحرف شوند كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد.

(205). يوسف / 43:... و ليكن شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.

(206). سنن ابن ماجه، شماره 4022، با سند حسن؛ كافى، ج 2، ص 271 نظير آن.

(207). پيش از اين ذكر شده است.

(208). «الزهد» بيهقى از حديث ابى الدرداء و گفته است حديث غريبى است كه ديگرى آن را روايت نكرده، همچنين عقيلى و او عبداللّه بن هانى است، عراقى گفته است: او متهم به دروغگويى است، ابن ابى حاتم گفته است: وى از پدرش اباطيلى نقل كرده، من مىگويم: معناى اين حديث صحيح است و كتاب خدا بر آن دلالت دارد كه فرموده است: «ما اءصابكم من مصيبة فبما كسبت اءيديكم و يعفو عن كثير،» و نيز: «ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت اءيدى الناس.»

(209). همان ماءخذ، ج 2، ص 445، شماره 6، آيه در سوره شوراى / 30: هر مصيبتى به شما برسد به سبب اعمالى است كه انجام داده ايد و بسيارى را نيز عفو مىكند.

(210). همان ماءخذ، ج 2، ص 45، شماره 1.

(211). مسند حاكم، سنن ابن ماجه و پيش از اين ذكر شده است.

(212). ليل / 8:... و جزاى نيك (الهى) را تصديق كند ما او را در مسير آسانى قرار مىدهيم، امّا كسى كه بخل ورزد از اين طريقه بى نيازى طلبد، و پاداش نيك (الهى) را تكذيب كند ما بزودى او را در مسير دشوارى قرار مىدهيم و در آن هنگام كه (در جهنم يا قبر) سقوط مىكند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت.

(213). قيامت / 20 و 21: چنين نيست كه شما مىپنداريد بلكه شما دنياى زودگذر را دوست مىداريد و آخرت را رها مىكنيد.

(214). اعلى / 17: بلكه شما زندگى دنيا را مقدم مىداريد.

(215). ترمذى، ج 10، ص 32، احمد مسلم از حديث انس، و نيز احمد در «الزهد» از ابن مسعود و مسلم از ابى هريره همه به سند صحيح، «الجامع الصفة.»

(216). ترمذى، ج 10، ص 33.

(217).





  • ستاره شناس و پزشك هر دو گفتند
    مردگان زنده نمى شوند، گفتم دور شويد



  • مردگان زنده نمى شوند، گفتم دور شويد
    مردگان زنده نمى شوند، گفتم دور شويد




(218).





  • اگر قول شما درست باشد من زيانكار نيستم
    اگر گفته من درست باشد زيان بر شماست



  • اگر گفته من درست باشد زيان بر شماست
    اگر گفته من درست باشد زيان بر شماست




(219). اصل اين خبر با اختلاف كمى در كافى نقل شده چنان كه بزودى آن را ذكر خواهيم كرد.

/ 14