زنان و فمينيسم
فاطمه رجبيمكتب زن سالاري افراطي (فمينيزم) كه زنان را به دنبال كسب مجهولي ميدواند، در غرب و به علل و دلائل غربي متولّد شد و هنگام ظهور در اروپا و بويژه انگلستان با توجه به تاريخ و فرهنگ غربي، ظاهر موجهي داشت گرچه ساختار مذهب مسيح (ع) با همه تحريفات و پيرايهها، مردان و زنان را با تبعيض چنداني مواجه نساخت تا لازم باشد براي احقاق حقوق زن به مبارزه با مسيحيت برخيزند و حتي ميتوان گفت مسيحيت، زنان را در اروپا محترمتر ساخت امّا غرب با زنان، مشكلي ديرينه داشته است. در يونان باستان كه تمدن آن هنوز زبانزد است و مبناي تمدن كنوني مغرب زمين دانسته ميشود، «شهروندي» و مزاياي آن شامل «رعايا» و «زنان» نميشد. افلاطون، فيلسوف نامدار يونان با آنكه از برابري مردان و زنان حمايت ميكرد و ورود زنان را در موقعيتها ميپذيرفت، امّا خداوند را سپاس گفت كه مرد، آفريده شدهاست.(1)
در عقيده يهود، پسران در نمازهاي خود چنين ميسرودند:)2(».يديرفاين نز و رفاك ار ام هك مييوگيم ركش ار وت ادنوادخ«
ارسطو انديشمند بزرگ و ماندگار نيز، متأثر از تعصبات معمول زمان خويش، گفته بود:«زن و بنده براساس طبيعت خود، محكوم به اسارت بوده و سزاوار شركت در كارهاي عمومي نيستند.(3)»
در آتن باستان، مهد دمكراسي، تنها 60% از شهروندان، حق رأي در انتخابات حكومتي داشتند زيرا زنان و بردگان را شهروند نميدانستند. اين ديدگاه تا همين قرن اخير هم در اروپا حضور داشت و زنان از حق رأي محروم بودهاند. در دوران حاكميت شرك زناني كه با بردهاي ازدواج ميكردند، محكوم به بردگي شده و حكم اعدام در موردشان جاري ميشد.(4)
در عصر ايمان اروپا (قبل از رنسانس) با آنكه كليسائيان نظري نسبتا مشابه با گذشتگان نسبت به زن داشتند اما كليسا اجمالاً زن را در قالب آيين پرستش مريم، گرامي داشته و از حقّ زن در تحصيل اموال موروث دفاع ميكرد.(5)
تقويت بنيان خانواده از طريق مراسم باشكوه ازدواج و اعتلاي آن از يك «قرارداد ساده» به «عقدي مقدس»، همچنين ناگسستني كردن عقد ازدواج، خدماتي بود كه مسيحيت براي زن اروپايي انجام داد و امنيت و منزلت زن را تا حدودي تأمين كرد. تا پيش از قرن دوازدهم بنابر شرايط كليسايي كه حكومت نيز آن را ميپذيرفت، زنان اروپا از ستم جنسي مردان تقريبا رها شدند.(6)
بهطوركلي ميتوان ارزشگذاري كليسا و مسيحيت براي زنان مغرب را ارمغاني ديد كه نه پيش از آن داشتند، و نه در برهههايي كه بهنام آنها جنجالآفرينيهاي بسيار شد، چنان مزايايي را دارا شدند.
پيشينه جنبش «حقوق زن» در غرب
مظلوميت تاريخي زن در اروپا باعث تلاش متقابل در يكي دو سده اخير در غرب شد. كتاب «استيناف حقوق زن» اثر «ماري رولستون كرافت» (1792) آغازي در تكاپوهاي زنانه است كه متأسفانه ثمرات آن از آغاز تاكنون به بيراهه رفته است. ميتوان رگههايي از تلاش در اين زمينه را در سالهاي پيش از تاريخ فوق نيز مشاهده كرد. بهعنوان نمونه ضمن محتواي نامه خانم «آبيگال آدامز» همسر «جان آدامز» ـ كه در 1776 نگارش يافته ـ تلاش براي دستيابي به برابري قابل مشاهده است. از نامه فوق كه هنگام برگزاري كنگره قارّهاي براي «جان آدامز» از عناصر مؤثر كنگره ارسال شده، آمده است:«دلم ميخواهد در مجموعه قوانين جديدي كه به گمان من براي شما ضرورت دارد، «زنان» را به خاطر داشته و نسبت به آنها از پيشينيانتان، موافقتر و سخاوتمندتر باشيد.»اما «جان آدامز» با ريشخند پاسخ ميدهد: «فقط خندهام ميگيرد.»(7)
بهطور مشخص، تاريخ پيدايي «فمينيسم» سازمان يافته در چهارچوب نهضتي سياسي در غرب، سال 1848 دانسته ميشود كه با نهضت «سنكافالز» آمريكا خودنماياند.(8)
از اين پس افكار زنگرايانه، «فمينيسم» خوانده شد و معنايي سازماني ـ حزبي بخود گرفت و بتدريج ابعاد آن توسعه يافته و هماكنون هر چند در ميان زنان غرب، جاذبهاي ندارد اما براي ملل شرقي بويژه روشنفكران مترجم آن، تقليد جذّابي شده و متأسفانه در جهان اسلام نيز به همان صورت تقليدي و كوركورانه در حاشيه افكار عمومي تعقيب ميشود.
بستر فمينيسم
روشن است كه زن محوري فمينيستي، يكي از توابع «اومانيسم» بود. «اصالت ميل فرد» كه موجب حاكميت مطلق اميال فرد ميشود، بينيازي از مبدأ و بياعتمادي به معاد را جايگزين انديشه و نگرش ديني ميكند.در چنين تفكري، فرد مختار آنچه را از دايره خواستهاي نفسانيش خارج باشد نميپذيرد و با آن به معارضه برميخيزد. «دين و شريعت»، از جمله چالشهايي است كه در اين بينش، فراروي «فرد» قرار خواهد گرفت. فرهنگ مزبور با عقل نيز چالش داشته و مرز عقل را هم درمينوردد زيرا در ليبراليزم، همواره «عقل»، تابعي از شهوات و خواهشهاي نفس امّاره تعريف شده است.در اوج حاكميت اين انديشه كه قشرهاي مردمان غرب درپي كسب منافع خود برآمدند، «زن» نيز پا به ميدان نهاد ولي در كمال تعجب، خود را در ميداني يافت كه همچون پيش از مسيحيت، از موقعيت «شهروندي» خارج شده و در كنار بردگان، ولگردان، گدايان و بيگانگان قرار گرفته است.(9)اين نه برداشتي عاميانه از نظريه جديد، بلكه همان انديشه «سييس»، ليبرال مشهور قرن هفدهم بود كه محروميت گروههاي فوق از «حقّ انتخاب» را مجاز اعلام ميكرد.(10) زنان اروپا ناظر بودند كه چگونه شخصيتي چون «توماس اسميت» اقتصاددان ليبرال، براي فقراء و فرودستان و براي زنان بجز نفس كشيدن، حقّي قائل نيست، همچنين بنا به جايگاه اجتماعي، زنان را حتي علاقمند به خير و صلاح عمومي نميداند. چنين ايدههائي تا قرن 16 و 17 انديشه عملي و غالب در اروپاي رنسانس بود.(11)
زن در اروپا در حيطه قانوني قرار داشت كه مردان را مجاز ميكرد زن خود را بدلخواه كتك بزنند و اين ضرب و جرح، اقدامي روشنفكرانه در جهت حمايت از زن در قانون هم محسوب ميشد.!!(12)
اروپا پس از انقلاب فرانسه نيز در بستر آزادي فردي، براي زنان جايگاهي در نظر گرفت كه مردان آزاديخواه را مجاز ميكرد تا با خشونت روميان باستان با زنان رفتار كنند(13). ارتجاع حاصل در انديشه نو، زنان را متوجه كرد كه غوغاي آزادي، حقوق بشر و برابري، تنها «مردان» را مشمول خود قرار داده است.زن در آن روزگار، با دقت و تأمل دريافت كه حتي همه مردان جامعهاش نيز در گستره آزادي فردي ليبرالي، جاي ندارند بلكه تنها «مرد اشرافي»، موضوع نظريه «آزادي، اومانيزم و حقوق بشر» است. چنانكه «فورستر» در تبيين آزادي فردي و حريم خصوصي كه از مشخّصههاي بارز اومانيستي است، حامي «اشراف» در برابر «بربريت» بود(14) و بربريت، واژهاي بود كه گدايان و زنان را دربر ميگرفت!