اخلاق العلمأنوشته ابى بكر بن الحسين بن عبدالله الآجرّى، الازهر، سال 1349، ه.ق. 91 صفحه.نويسنده در دهكدهاى به نام«آجرّ» در نزديكى بغداد، چشم به جهان گشود و تا به سال 330 ه'.ق.در بغداد بزيست و از محضر بزرگان دانش حديث چون: ابا مسلم الكجى، ابا شعيب الحرانى، ابو الحسن الحمامى، ابوالحسن بن يحيى الحلوانى، جعفر بن محمد الفريابى، مفضل بن محمد الخبدى، احمد بن عمر بن زنجويه القطان، قاسم بن زكريا المطرز احمد بن الحسن بن عبد الجبار الصوفى، هارون بن يوسف بن زياد و... بهره گرفته است.به نظر ابن جوزى: وى فردى موثق، با ديانت و دانشمند و داراى نوشتههاى فراوانى است.وى، پس از فراگيرى دانشهاى گونه گون، بويژه دانش حديث در بغداد، به مكّه مكرمه رخت كشيد.در آن جا، خيلى سريع، درخشيد و شاگردان فراوانى به بهره ورى از وى بپرداختند. از آن جمله: على و عبد الملك،، انبا بشران، على بن احمد بن عمر المقرئ، محمد ابن عمر العكبرى، محمد بن الحسين بن الفضل القطان، ابو نعيم اصفهانى و...نوشته هايى كه از وى به جا مانده، در فقه، حديث و... بسيارند برخى از آنها عبارتند از:.1 التهجد..2 تحريم النرد و الشطرنج و الملاهى..3 اخبار عمر بن عبد العزيز..4 اربعين..5 الشريعه..6 آداب العلمأ(اخلاق العلمأ).دراين نوشته، بر آنيم كه «اخلاق العلما» وى را معرفى كنيم و نكتهها و پندهايى از آن يادآور شويم، شايد مفيد افتد.نويسنده در اين نوشته تمام تلاش خود را در معرفى دو گروه از عالمان كه قرآن و احاديث نيز بدآنهااشاره دارند، به كار مىبندد:.1 گروهى كه دانش را براى خشنودى خدا فرا مىگيرند و هدفى جز از بين بدن جهل از خود و جامعه در سر ندارند..2 گروهى كه دانش را براى رسيدن به دنيا فرا مىگيرند.وى، پس از بحث دراز دامن درباره ارزش علم و ارجمندى عالم و آوردن آيات و روايات فراوان در اين باب آداب فراگيرى دانش، كه بسيار خواندنى است و مفيد، ويژگيهاى دو گروه از عالمانى كه ياد شد،به شرح زير مىآورد.گروه نخست: وى درباره اين گروه مىنويسد:« سعى مىكنند افراد را از سخنان بيهوده باز دارند و آنان را به سوى سخنان مفيد، رهنمون باشند.به پرسشهاى بيجا و غير مفيد به حال پرسشگر و ديگران، پاسخ نمىدهند.زيركانه از پاسخ به پرسشهايى كه فتنهانگيز است در جامعه مسلمانان سرباز مىزنند و پرسش كننده را به سوى مسائلى كه اولويت دارند، راهنمايى مىكنند.»از ديد وى، عالم دينى سر در گريبان خود ندارد و انزوا پيشه نمىكند، بلكه در بين مردم است و براى آنان مايه خير و اميد و نگهدارنده آنان از لغزشهاست.در جامعه كه وارد مىشود تلاش مىورزد كانون خير و بركت باشد: به كسى گزندى از وى نرسد، گناه مردمان را بازار نكشد، اسرار آنان فاش نكند، در برابر حق ذليل باشد و در برابر باطل، عزيز.اگر چنين شد، خداوند به آنان درجاتى مىدهد كه بشر از درك آنها عاجز است.خداوند، اينان را از سر چشمه دانش خويش، بهرهمند مىسازد و وارث انبيأ و قرة العين اوليأ و طبيب قلبهاى بيمار مىگردند.اين وارستگان، نشانههايى دارند:«شكر الله، كارشان است. شيرينى دوستى با خداوند، در قلبهاى آنان، جاى دارد.به نيايش با پروردگار، دمسازند.به جز خدا، بر هيچ كس تكيه ندارند، از هيچ كس فرمان نمىبرند و نمىهراسند.تنها نيازمند خداوندند و از غير او بى نياز.به هنگام افزونى دانش، بر خود مىترسندكه حجّت خداوند، بر آنان موكد شدهاست. بزرگترين همّ آنان تلاوت كلام الله و در خواست فهم آن، از خداوند است. در پى فقه و فهم روايات و سنن رسول خدا(ص) هستند، نه نقل روايت. بر دنياى دنياگرايان، افسوس نمىخورند. بر محروميت از بهرههاى مادى، زبان به شكوه نمىگشايند. با سبك بارى و وقار و قلبى مشغول به فهم و عبرت از رخدادهاى روزگار، روزگار را سپرى مىكنند. بيماريهاى نفسانى خود را با شتاب شناسايى مىكنند و به درمان آنها بر مىخيزند. هميشه خود را پيشگاه خدوند، متهم مىشمارند.»نويسنده پس از اين فراز زيبا و دلنشين، براى هر يك از اين ويژگيهاى ارزشمند، ايهاى و روايتى را گواه مىآورد كه سخت دگر گون كنندهاند.گروه دوم: نويسنده با چيره دستى تمام وبا تجربهاى كه دارد، دقيق و موشكافانه، چهره عالم نمايان و عالمان بى عمل را مىنماياند:«اينان، گر چه به ظاهر دانشمندند، ولى اخلاق و رفتار جفاپيشگان، فريبكاران و فتنه انگيزان را دارند.زبان آنان، زبان عالم است، ولى رفتارشان، رفتار سفيهان.»نويسنده، براى سخن خود از آيات و روايات گواه مىآورند و آن گاه مىنويسد:«اگر كسى بگويد: اخلاق عالمان فتنه گر، دنيا طلب، فخر فروش و... را كه عالمان آنان عليه آنان حجت است، براى عبرت ديگر توصيف كن، بايد گفت: از ميان دانشها، دانشى را مىاندوزند كه خواسته نفس آنان است.هدفشان از تحصيل دانش، مطرح شدن است، نه شناخت واجبات و محرمات و عمل بدآنها، هر دانشى كه مؤثر در جاه و مقام نزد مردم است، با سبكبالى و شادى مىآموزند و از دانشى كه بين خود و خدا مورد نياز است، دورى مىكنند و با آگاهى به ضرورت آن، بدان نمىپردازند.از رحلت عالم، به خاطر روى آوردن مردم به آنان، خوشحال و خندان هستند. از حيات پر بركت افرادى كه به مسلمانان بهره مىرسانند و نفع دارند، در عذابند و مردم را راهنمايى نمىكنند كه از اين افراد بهره گيرند.»كتاب، نكات خواندنى و پندهاى آموختنى و راهنماييهاى ناب، بسيار دارد.كشف المحجة المهجه.نوشته: رضى الدين ابو القاسم على بن موسى بن جعفربن محمد بن طاووس، تحقيق شيخ محمّد حسّون، دفتر تبليغاتاسلامى، قم، سال 1412 ه.ق.سيّد بن طاووس، به سال 589 ه.ق. در شهر حلّه به دنيا آمد. مدّتى در كربلا و كاظمين اقامت گزيد و در حدود پانزده سال در دوران بنى عباس، در بغداد به سر برد. آن گاه به حلّه و از آن جا به نجف، مهاجرت كرد.