انتقام فطرت
وقتى آدمى از خدا و برنامه و هدايت خدائى روگردان شد و دل به پرستش خويشتن نهاد و هوسهاى خود را بهخدائى پذيرفت ..وقتى انسان نتوانست خويشتن خود را بشناسد و سرگشته در تپه گمراهى روان گشت ..وقتى
برنامه ء زندگى خود را بر اساسهمين جهالت و هوى پرستى تنظيم كرد و در هيجان تب آلود گريز از خدا و
برنامه ء خدائى
فطرت خدا داد و سرشت طبيعى انسان را لگد مال ساخت ..وقتى آدمى شرافت خدا داد خويش را
انكار كرد ..يعنى با اينكه خدا او را انسان آفريده او خويشتن را حيوان دانست و با وجودى كه خدا او را
مدبر و مهندس ماشين خواسته
او خود را ماشين بحساب آورد و با اينكه مى بايد صاحب اختيار ماشين و ماده
و اقتصاد باشد
طوق بندگى اينهمه را بگردن افكند
فقط به اين خاطركه گريبان خويش را از چنگ كليسا
برهاند و خود را از زحمت پيروى خداى كليسا خلاصى بخشد ..وقتى آدمى
زن را فقط يك حيوان لطيف و مرد را
صرفا يك