سرگشتگى و اضطراب
اين جهالت و ناآگاهى آدمى از وجود خويش كه دكتر الكسيس كارل در نيمه ء قرن بيستم از آن ياد ميكندبيشك در دورانهاى پيش از اين قرن كه هنوز اينهمه كوششها در راه دانش و معرفت انجام نميگرفته و حتى
بحث درباره ء انسان و دانشهاى انسانى وجود نداشته بسى عميق تر و همه گيرتر بوده است .در آينده نيز هر
چه رشته هاى بحث درباره ء انسان متنوع تر شود و كوششهاى بيشترىدر اين راه مبذول گردد
باز از يكسو بر
اثر پيچيدگى و ابهام اصل اين موضوع و از سوى ديگر بر اثر وضع خاص دستگاه فكر و اداراك ما
قسمتهائى از
جهالت آدمى درباره ء خودش
همچنان باقى خواهد ماند .اين جهالت مستلزم آن است كه آدمى همه وقت
پناهنده به خدا و مدد خواه از لطف وى باشد و برنامه ء خدا را كه از دانش و حكمت سرچشمه گرفته
رهنماى
خويش قرار دهد .به فتوحات عقل و علم در جهان ماده
مغرور نگردد و بر ابتكار و سازندگى مادى هر چند
خارق العاده و درخشان فريفته نشود .غرور پيروزى
او را بر آن ندارد كه تحقيقات مادى خود را بر دنياى
موجودات زنده