شرح - شرح فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة - نسخه متنی

حسن حسن زاده آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



آنست. و يكى از آنها قيامت كبرى است كه براى عارفان موحد، از فناء فى الله و بقاء بالله حاصل مى شود.


عرشها پنج اند: عرش حيات كه عرش هويت است، و عرش رحمانيت، و عرش عظيم و عرش كريم و عرش مجيد.


انواع قلب پنج اند: قلب نفسى كه قلب مختص به نفس است، و قلب حقيقى متولد از مشيمه جمعيت نفس، و قلب متولد از مشيمه روح- يعنى قلب قابل تجلى وجودى باطنى- و قلب جامع مسخر بين حضرتين- يعنى حضرتين دو اسم ظاهر و باطن- و قلب احدى جمعى كه قلب احدى جمعى محمدى است.


السنه حمد پنج است:


حقيقت ذكر عبارت است از تجلى ذات حق سبحانه براى ذاتش بذاته از حيث اسم متكلم از جهت اظهار صفات كمالى و وصف به نعوت جلالى و جمالى در دو مقام جمع و تفصيلش چنانكه براى ذاتش بذاته يعنى بدون واسطه شهادت داده است كه الهى جز او نيست. و اين حقيقت را مراتب است: مرتبه بالاترين و سزاوارترين، حقيقت ذكر در مقام جمع است كه حق سبحانه خويشتن را به اسم متكلم به حمد و ثناء بر ذات خودش ذكر مى كند. و در حديث آمده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله گفته است: خدايا نمى توانم ثناء بر تو را آنچنان كه تو خودت را ثناء گفته اى، احصاء كنم.


مرتبه دوم حقيقت حمد، ذكر ملائكه مقربين است، و آن حمد و تسبيح ارواح- يعنى عقول مفارقه مجرده- مر پروردگارشان را است.


مرتبه سوم ذكر ملائكه آسمانى و نفوس ناطقه مجرده است.


مرتبه چهارم ذكر ملائكه زمينى و نفوس منطبعه با طبقات و مراتبى كه دارند مى باشد.


مرتبه پنجم ذكر ابدان و اعضاء موجود در آنها است. و هر يك از مراتب ياد شده به زبانى كه اختصاص به خود او دارد، ذاكر و حامد پروردگارش است.


نون داراى پنج مرتبه است- نون مجتمع مداد مواد حرفى نفسى رحمانى از آن حيث كه ام الكتاب است، مى باشد-.


مرتبه نخستين نون، تعين اول است و آن جمع جميع حقائق كيانى ربانى، و حروف موثره وجوبى، و حروف متاثره امكانى است؛ و نون ام الكتاب اكبر است.


مرتبه دوم نون، دوات ماده حروف نورى الهى و هيولاى صور فعلى وجودى و عماء ربوبى- به عين مهمله- است كه پروردگار ما پيش از خلقت خلق در آن بوده است.


مرتبه سوم نون، اصل و ام حقائق كونى كه احديت جمع جميع كائنات است مى باشد، و حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله در بيان خود كه فرمود: «اول ما خلق الله الدره» به اين اصل ام اشاره فرموده است. و اين مرتبه نون ام الكتاب مسطور در رق وجودى منشور است كه غماى عبوديت با غين معجمه است.


مرتبه چهارم نون، ام الكتاب مبين است، و آن لوح محفوظ است كه در اصطلاح اهل نظر، نفس كلى ناميده مى شود.


مرتبه پنجم نون، نون اقدار است و آن ام الكتاب موضوع- يعنى نهاده شده- در روحانيت روح قمر است؛ و آن آسمان اسم خالق و مجتمع اضواء عالى و انوار گوناگون و اتصالات و انفصالات است، و كتاب محو و اثبات بين جزئيات از اين مرتبه منتقش است.


اقسام نكاح پنج است چنان كه در فصل دوم گفته آمد.


مفاتح را كه در قول خداى تعالى بدان اشاره است: (و عنده مفاتح الغيب...) پنج مرتبه است، و اين مراتب همان حضرات خمس اند كه در صدر اين فصل گفته آمد «لاهوت و جبروت...».


و حقايقى كه بر پنج اند بسيارند، مثل اوقات نمازهاى يوميه كه خداوند در اين كريمه فرموده است: «نماز را از زوال آفتاب هنگام ظهر- نيم روز- تا تاريكى شب بپاى دار، و نماز صبحگاهى را بپاى دار...» در حديث ساعت- يعنى قيامت- كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را اززمان آن سوال كرده اند، فرمود: علم آن در عداد پنجى است كه كسى آنها را جز خدا نمى داند سپس اين آيه تلاوت كرد: (ان الله عنده علم الساعه...) علم قيام قيامت در نزد اوست، و باران را فرومى فرستد، و مى داند آنچه در ارحام است، و هيچكس نمى داند فردا چه كسب مى كند، و هيچكس نمى داند در كدام سرزمين مى ميرد همانا كه خداوند دانا و آگاه است.


و همانا كه ما به طايفه اى از امهات مطالبى كه انسان به وسيله معارج علمى بدانها ارتقاء مى يابد، اشارتى نموده ايم. خداى سبحان فرمود: بسوى او كلم طيب صعود مى كند و عمل صالح آن را بالا مى برد؛ و خداى- تعالى شانه- فتاح قلوب و بخشنده غيوب است.


شرح



فصل يازدهم در حقيقت تتمه و تكمله فصل دهم است يعنى چون هر يك از آل عبا عليهم السلام را در دائره ولايت خامس اصحاب كساء شناخته ايم، بدين مناسبت در وجوه خمس سخن به ميان آورده ايم و مصاديقى از خمس را عنوان كرده ايم و اشارتى به بيان هر يك نموده ايم: نخست از «ه» هوز شروع كرده ايم كه عدد آن پنج است.




  • ابجد و هوز و دگر حطى
    كلمن سعفص است تا به نود
    قرشت ثخذ و ضظع به هزار



  • از يكى تا ده است بهر شمار
    قرشت ثخذ و ضظع به هزار
    قرشت ثخذ و ضظع به هزار



جسم و جسد و روح را در اصطلاح علوم و فنون معانى گوناگون است، مثلا قيصرى در شرح فص اسحاقى فصوص الحكم در معنى جسد به اصطلاح طائفه اهل عرفان گويد: «و الجسد فى اصطلاح الطائفه مخصوص بالصوره المثاليه» (شرح فصوص الحكم- چاپ سنگى- ص 192). و شيح رئيس در آخر فصل بيستم نمط دوم اشارات گويد: «و قد تحل الاجساد الصلبه الحجريه مياها سياله يعرف ذلك اصحاب الحيل...» خواجه طوسى در شرح آن گويد: «اصحاب الحيل يعنى طلاب الاكسير... و الاجساد هى الاجسام الذائبه بحسب مصطلحاتهم»، و اكسير بمعنى كيميا است.


گرانقدر «وفق المراد» فرموده است: «و گفته اند كه عدد حكم دندانه كليد دارد كه بزياد يا كم نمودن آن در باز نمى شود، كماقيل الاعداد ارواح و الحروف اشباح، و العدد كاسنان المفتاح اذا نقصت او زادت لايفتح الباب، و الزياده على العدد المطلوب اسراف و النقص منه اخلال».


حرف «ه» را بدين صورت نيز نويسند كه در لسان عام به هاى دو چشم شهرت دارد، و در حقيقت آن اشاره به دائره وجود و دو قوس نزول و صعود دارد، قوله سبحانه: (يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه) (سجده: 5).


و به تعبير شريف علامه قيصرى در آخر فصل ششم مدخل شرح فصوص الحكم (ط 1
چاپ سنگى- ص 33)
«ان مراتب تنزلات الوجود و معارجه دوريه، و المرتبه التى قبل النشاه الدنياويه هى من مراتب التنزلات و لها الاوليه، و التى بعدها من مراتب المعارج و لها الاخريه».


نظامى گنجوى در مدح خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله گويد:




  • دو سر خط حلقه هستى
    به حقيقت به هم تو پيوستى



  • به حقيقت به هم تو پيوستى
    به حقيقت به هم تو پيوستى



نگارنده در بند سيزدهم «دفتر دل» (ديوان ما- ص 341) در اين موضوع گفته است:




  • «وجود صرف كان بيحد و عد است
    ز قوسين نزولى و صعودى
    بدانى رمز اين سير وجودى...»



  • چو دريايى است كاندر جزر و مد است
    بدانى رمز اين سير وجودى...»
    بدانى رمز اين سير وجودى...»



و به خصوص كتاب ما «گشتى در حركت» را دراين مسائل اهميت بسزا است، و هر يك از حركت حبى و تجدد امثال و حركت در جوهر طبيعى و ديگر نكات و لطائف مربوط به آنها در آن مبرهن شده است.


«كون جامع» كه انسان كامل است در شرح فصل دوم فص به تفصيل گفته آمد.


آن كه گفته ايم: «انواع الساعه خمسه...» ناظر به بيان علامه قيصرى در آخر فصل نهم از فصول مقدمات شرحش بر فصوص الحكم شيخ اكبر است (ط 1- چاپ سنگى- ص 41).


از رساله «رتق و فتق» در متن نامى برده ايم؛ اى عزيز رساله رتق و فتق رساله اى وحيد و از غرر رسائل دهر است، و آن را كلمه 323 «هزار و يك كلمه» قرار داده ايم؛ و در حقيقت تفسير يك وجه از وجوه معانى كريمه (اولم ير الذين كفروا ان السموت و الارض كانتا رتقا ففتقنهما) (انبياء: 33) مى باشد كه در رتق و فتق معدل النهار و منطقه البروج است كه درنظام خلقت عالم محسوس ما ازلا و ابدا سارى و جارى است، و تاكنون چهارده نتيجه اصيل و وزين علمى از آن استنباط كرده ايم. رساله را بايد از زبان عالمى هيوى متاله عارف به مبانى اصيل قرآنى فراگرفت. اين رساله را اهميت بسيار بسزا است و لكن هنوز آگاهى و آشنايى بدان حاصل نشده است؛ لعل الله يحدث بعد ذلك امرا.


آن كه گفته ايم: «العرش خمسه...» به بين شيخ اكبر در رساله «عقله المستوفز» (ط ليدن- ص 52) نظر داريم كه گفت: «اعلم ان العرش خمسه: عرش الحياه...».





در شرح مرحوم احسائى بر زيارت جامعه، آنجا كه عبارت زيارت فرمايد: «خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقين» در اطلاقات عرش بحث شده است (ط 1- چاپ سنگى رحلى- ص 227).


در اقسام قلب به تحقيق عرشى جناب علامه ابن فنارى در فصل پنجم از فصول فاتحه مصباح الانس- از ص 21 تا ص 26 ط 1 رحلى چاپ سنگى- در ذكر مقامات اهل الله در سير و سلوك، نظر داريم، و ما بحمدالله تعالى در حواشى بر آن به نام «مشكاه القدس على مصباح الانس» توضيحات و القاءاتى است. قلب اخير كه قلب احدى جمعى است آن قلب احدى جمعى محمدى است صلى الله عليه و آله. در بند نهم «دفتر دل» (ديوان- ص 312) از دل و دلها اشارتى نموده ايم، برخى از آن ابيات اين كه:




  • عجب احوال دلها گونه گون است
    دلى چون آفتاب پشت ابر است
    دلى روشنتر از آب زلال است
    دلى استاره و ماه است و خورشيد
    دلى عرش است و ديگر فوق عرش است
    دلى همراه با آه و انين است
    دلى چون كوره ى آهنگران است
    دلى افسرده و سرد است چون يخ
    ز مطبخ باز ايد تا به مبرز
    جز اين راهى نه پيموده است يك گز



  • بيا بنگر كه دلها چند و چون است
    دلى مرده است و تن او را چو قبر است
    دلى تيره تر از روى ذغال است
    دلى خورشيد او را همچو ناهيد
    كه فوق عرش را عرشت چو فرش است
    دلى همچو تنور آتشين است
    دلى چون قله آتش فشان است
    سفر دارد ز مبرز تا به مطبخ
    جز اين راهى نه پيموده است يك گز
    جز اين راهى نه پيموده است يك گز



آن كه گفته ايم السنه الحمد خمسه، به بيان شريف و لطيف علامه قيصرى در شرح فص يونسى از فصوص الحكم نظر داريم (ط 1
چاپ سنگى- ص 383).


ملائكه قواى علم اند و نظام احسن هستى يك وجود صمدى است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن، و به لحاظ كثرت شئون و صدور افعال گوناگون به اسامى ملائكه ناميده شده است كه او را ملك و اقتدار بر همه است و رب العالمين است؛ و به لحاظ اضافات به ملائكه و اقتدار بر همه است و رب العالمين است؛ و به لحاظ اضافات به ملائكه سماويه و ارضيه ناميده مى شود، و بتعبير دلنشين جناب استادم حكيم الهى قمشه اى- رضوان الله عليه (كليات ديوان- ص 295):




  • بينى شتابان كاروانان سپهرى
    ز آوازه تسبيح و تنزيه و ستايش
    صف در صف از غيب و شهود ملك هستى
    بينى نشسته بر فراز هر گياهى
    بينى عيان در بر و بحر و كوه و صحرا
    در هر مكان آن لامكان يار ما را



  • واندر ره حق بشنوى بانگ درا را
    عرش ملايك بنى اين بيحد فضا را
    فوج ملك بينى طبايع يا قوى را
    افرشته اى تا پروراند آن گيا را
    در هر مكان آن لامكان يار ما را
    در هر مكان آن لامكان يار ما را



و اين كمترين در قصيده «ينبوع الحياه» گفته است:




  • و قد ملات اقطار الافاق كلها
    ملائكه الله قوى كل عالم
    قد اشتقوا من ملك كما من الوكه ش



  • ملائكه الله و الاقطار اطت
    قد اشتقوا من ملك كما من الوكه ش
    قد اشتقوا من ملك كما من الوكه ش



اما آن كه گفته ايم: «للنون خمس مراتب...» كتاب «نصوص الحكم بر فصوص الحكم»، و نيز مجموعه اى بنام «ده رساله فارسى» هر دو از آثار قلمى نگارنده اند، اين دو اثر مكرر به طبع رسيده اند. يكى ازرسائل «ده رساله فارسى» رساله اى «لوح و قلم» است. در شرح فص 58 «فصوص الحكم» و نيز در رساله «لوح و قلم» به تفصيل تام در «ن» بحث كرده ايم بحثى شيرين و دلنشين و شنيدنى و خواندنى و ماندنى، ولكن آن حقايق را بايد از دهن استادى دانا و توانا و حرف شنيده و راه پيموده فراگرفت. در كتاب «انشاء الدوائر » شيخ اكبر محيى الدين ابن العربى از «ن» بحث شده است. «ط ليدن، ص 55».


از عماء به عين مهمله، و غماء به غين معجمه نام برده ايم؛ دركتب و رسائل نگارنده از هر دو مكرر بحث شده است. در صفحات 74 و 128 و 152 و 247 و 311 و 319 مصباح الانس علامه ابن فارى (ط 1، رحلى) از



عماء و غماء بحث بميان آمده است.


حقائقى كه بر خمس اند بسيارند كه برخى را در عبارت فص آورده ايم؛ اكنون گوييم : از جمله محبت بر پنج قسم است، ابن فنارى در مصباح الانس (ص 1- چاپ سنگى-ص 94) گويد: «و لماكانت المحبه حكم المناسبه، و ما به الاتحاد بين المحب و المحبوب، و المناسبت منحصره فى خمسه اقسام، كانت قاسم المحبه ايضا خمسه... وجه الحصرفى الاقسام الخمسه ان هذه النسبه المسماه بالمحبه ان كانت ناشئه من عين ذات المحب و المحبوب بلا اعتبار معنى اوصفه زائده فهى مناسبه و محبه ذاتيه، و ان كانت ناشئه من الذات من حيث اعتبار معنى او صفه فاما ان يتعدى اثر ذلك المعنى او الصفه الى الغير و هى الفعليه كما بين الكاتب و مكتوبه، اولا فاما ان لايكون لذلك المعنى ثبات و دوام فى ما ظهر فيه فهى الحاليه كما يظهر فى حال الوجد بين شخصين و يخفى بانتهاء تلك الحاله، او يكون له دوام فاما ان يكون حكم المرتبه ظاهرا و غالبا حال تحقق النسبه الحبيه فهى المرتبيه كما بين مومن و مومن من جهه الايمان و منهم المتحابون فى الله، و الا فهى المحبه الصفاتيه كسائر التعلقات الحبيه...».


صدرالدين قونوى در اول تفسير سوره فاتحه قرآن به نام «اعجاز البيان فى تاويل ام القرآن» (ص 3 ط هند؛ و 99 ط مصر) فرمايد: «و الكتب الالهيه الكليه خسمه على عدد الحضرات الاول الاصليه...».


در كتاب مستطاب «خصائص فاطميه» (ط 1- چاپ سنگى رحلى- ص 350) آمده است كه: «هر يك از انگشتان خمسه متعلق به يكى از انوار خسمه دارد چنانچه در حديث است كه انگشت سبابه تعليق به جناب



ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله دارد، و وسطى به حضرت ولايت مآب- عليه السلام- و بنصر به حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام و خنضر به امام حسن- عليه السلام- و ابهام به جناب امام حسين عليه السلام، چنانچه ظهور انوار خمسه عليهم السلام از انامل شريفه آدم عليه السلام در بدو خلقت بدين نهج شد...».


در آخر اين موضوع به كريمه «اليه يصعد الكلم الطيب...» تمسك جسته ايم كه كلم طيب انسان آگاه بيدار و هوشيار الهى است و عمل صالح اين كلم طيب را بالا مى برد زيرا كه علم و عمل دو جوهر نورانى انسان سازند. شرح عين 61 كتاب ما « سرح العيون فى شرح العيون» در اين موضوع شريف كه علم و عمل جوهرند و مقوم ذات انسانند مطلوب است.


تا كنون در مديحه حضرت عصمه الله الكبرى فاطمه ى زهراء عليهاالسلام از دانشمندان بزرگ سخنور چند قصيده يا غزلى اهداء كرده ايم، اكنون شرح اين فصل را به نقل مرثيه آن بزرگوار از ديوان عالم هنرمند و سخندان برمند جناب ميرزا ابوالقاسم محمد نصير طرب شيرازى- رضوان الله عليه- (ص 633- ط تهران، با مقدمه و حواشى استاد جلال الدين همائى- رحمه الله عليه؛ و نيز به ابياتى به تازى سروده عالم جليل شيخ حبيب شعبان متوفى 1336 ه ق، از كتاب نفيس «شعراء الغرى» (ج 3- ص 6) خاتمه مى دهيم:


مرثيه ى حضرت صديقه ى طاهره فاطمه ى زهرا عليهاالسلام




  • وفات حضرت صديقه است و روز عزا
    بود بزرگ مصيبت اگر چه قتل حسين
    دريغ و درد كه نيلى ز ضرب سيلى شد
    ز تازيانه ى كين شد كبود بازويى
    چو گشت محسن صديقه سقط ازين ماتم
    درى بسوخت ز دست ستم كه بود از قدر
    رواست تا بابد چشم چرخ خون بارد
    چنان بخانه ى زهرا زدند آتش كين
    نسوختى عدوار خانه ى على را در
    شكست پهلوى پاك بتول و دخت رسول
    نگشت بسته گر آن روز بازوى حيدر
    اگر عدو نزدى سيلى آن زمان ببتول
    يقين كه آل عبا شافعان جرم ويند
    طرب چو مرثيه خوانى كند بر آل عبا



  • دلا بسوز كه شد تازه روز عاشورا
    بزرگتر نبود از شهادت زهرا
    رخى كه بود درخشان چو آفتاب سما
    كه بود بازوى او دستيار دست خدا
    خروش خاست ز سكان عالم بالا
    بر آستانه ى او جبرئيل حبهت سا
    از آن ستم كه رسيد از خسان بآل عبا
    كه زد زبانه ى او سر بدشت كرب و بلا
    يزيد را نبد اينگونه زهره و يارا
    كه از شكستن او شد شكسته خاطر ما
    نبود در غل و زنجير بسته زين عبا
    كجا طپانچه بزينب زدند قوم دغا
    طرب چو مرثيه خوانى كند بر آل عبا
    طرب چو مرثيه خوانى كند بر آل عبا



و اما ابيات تازى موعود، مولف رفيع القدر «شعراء الغرى» در بيوگرافى عالم جليل شيخ حبيب شعبان
رحمه الله عليه
گويد: (ج 3
ص 4): «له شعر كثير، و شعره جيد مقبول تعلوه مرونه و حسن انسجام، و اليك نموذجا منه يرثى به السيده فاطمه الزهراء عليهاالسلام، قوله من قصيده:




  • ضَّعائف لاتقوى قلوب ذوى الهوى
    و ما انا ممن يستلين فواده
    و لابالذى يشجيه دارس مربع
    ا ابكى لرسم دارس حكم البلى
    و اصفى و دادى للديار و اهلها
    و قد فرض الرحمن فى الذكر و دها
    و زوجها فوق السما من امينه
    و كان شهود العقد سكان عرشه
    فَّلم ترض الا ان يشفعها بمن
    حبيبه خير الرسل ما بين اهله
    و مهما لريح الجنه اشتاق شمها
    اذا هى فى المحراب قامت فنورها
    و انسيه حوراء فالحور كلها
    و ان نساءالعالمين اماوها
    فلم يك لولاها نصيب من العلى
    لقد خصها البارى بغر مناقب
    و كيف تحيط اللسن و صفا بكنه من
    و ما خفيت فضلا على كل مسلم
    و ما شيع الاصحاب سامى نعشها
    بلى جحد القوم النبى و اضمروا
    له دحرجوا مذكان حيا دبابهم
    فلما قضى ارتدوا و صدوا عن الهدى
    و حادوا عن النهج القويم ضلاله
    وحيدا من الانصار لاحمزه له
    و طاطا لاجبنا و لو شاء لانتضى
    و لكن حكم الله جار و انه
    فكابد ما لو بالجبال لهدها
    و شاهد بين القوم فاطمه حسرا



  • على هجرها حتى تموت به صبرا
    و ينفثن بالالحاظ فى عقله سحرا
    فيسقيه من اجفانه ادمعا حمرا
    عليه و دار بعد سكانها قفرا
    فيسلو فوادى ود فاطمه الزهرا
    و للمصطفى كانت مودتها اجرا
    على فزادت فوق مفخرها فخرا
    و كانت جنان الخلد منه لها مهرا
    تحب فاعطاها الشفاعه فى الاخرى
    يقبلها شوقا و يوسعها بشرا
    فينشق منها ذلك العطر و النشرا
    يزهرته يحكى لاهل السما الزهرا
    وصائفها يعددن خدمتها فخرا
    بها شرفت منهن من شرفت قدرا
    لانثى و لاكانت خديجه الكبرى
    تجلت وجلت ان يطيق لها حصرا
    احاطت بما ياتى و ما قد مضى خبرا
    فياليت شعرى كيف قد خفيت قبرا
    و ما ضرهم ان يغنموا الفضل و الاجرا
    له حين يقضى فى بقيته المكرا
    و قد نسبوا عند الوفات له الهجرا
    و هدوا على علم شريعته الغرا
    و قادوا عليا فى حمايله قهرا
    و لاجعفر الطيار فادرع الصبرا
    الحسام الذى من قبل فيه محا الكفرا
    لاصبر من فى الله يستعذب الصبرا
    و شاهد بين القوم فاطمه حسرا
    و شاهد بين القوم فاطمه حسرا



سپس مولف محترم كتاب مغتنم «شعراء الغرى» پس از نقل دوازده بيت ديگر از همين قصيده گويد: «و قوله يرثيها ايضا» يعنى قصيده ى ديگر عالم مرحوم مبرور شيخ حبيب شعبان، در رثاء حضرت عصمه الله الكبرى ام الائمه النجباء فاطمه ى زهراء صلوات الله و سلامه عليها گفته است:








  • سقاك الحيا الهطال يا معهد الالف
    فكم مر لى عيش حلا فيك طعمه
    بسطنا احاديث الهوى و انطوت لنا
    فشتتنا صرف الزمان و انه
    كان لم تدر ما بيننا اكوس الهوى
    و لم نقض ايام الصبا و بها الصبا
    ايا منزل الاحباب مالك موحشا
    تعفيت يا ربع الاحبه بعدهم
    رمتها سهام الدهر و هى صوائب
    شجاها فراق المصطفى و احتقارها
    و ما ورثوها من ابيها و اثبتوا
    فآبت وزند القيظ يقدح بالحشا
    و جاءت الى الكرار تشكوا هتضامها
    ابا حسن يا راسخ الحلم و الحجى
    و يا واحدا افنى الجموع و لم يزل
    نناراك ترانى و ابن تيم و صحبه
    و يلطم خدى نصب عينيك ناصب
    فتغضى و لاتنضى حسامك آخذا
    لمن اشتكى الا اليك و من به
    و قد اضرموا النيران فيه واسقطوا
    و ما برحت مظلومه ذات عله
    الى ان قضت مكسوره الضلع مسقطا
    كسا جسمها ثوب الضنا و بناتها
    و طافوا بها الشامات اسرى حواسرا
    و يخمشن بالايدى وجوها تقشرت
    لقد شمتت ارجاس آل اميه
    بها فلفرط الانس تضرب بالدف



  • و يا جنه الفردوس دانيه القطف
    ليالى اصفى الود فيها لمن يصفى
    قلوب على ما فى الموده و العطف
    لمنتقد شمل الاحبه بالصرف
    و نحن نشاوى لانمل من الشرف
    تمر علينا و هى طيبه العرف
    بزهرته الارياح اودت بما تسفى
    فذكرتنى قبر البتوله اذ عفى
    بشجو الى ان جرعت غصص الحتف
    لدى كل رجس من صحابته جلف
    حديثا نفاه الله فى محكم الصحف
    تعثر بالاذيال مثنيه العطف
    و مدت اليه الطرف خاشعه الطرف
    اذا فرت الابطال رعبا من الزحف
    بصيحته فى الروع يغنى عن الالف
    يسوموننى ما لااطيق من الخسف
    العداوه لى بالضرب منى يستشف
    بحقى و منه اليوم قد صفرت كفى
    الوذ و هل لى بعد بيتك من كهف
    جنينى فواويلاه منهم و يا لهف
    تورقها البلوى و ظالمها مغف
    جنين لها بالضرب مسوده الكتف
    عنادا لها قد سلبوهن بالطف
    هواتف يذهلن الحمام عن الحتف
    عن الشمس اذا ما فى ظلال و لاسجف
    بها فلفرط الانس تضرب بالدف
    بها فلفرط الانس تضرب بالدف



در بيان اين كه حضرت فاطمه ى معصومه ليله القدر و يوم الله است



12- كانت فاطمه عليهاالسلام ليله القدر، و ليله القدر ذات مراتب كما ان جميع الحقائق الوجوديه كذلك، كل مرتبه دانيه منها رقيقه لعاليتها، و عاليتها حقيقه لرقيقتها، قوله سبحانه: (و لقد علمتم النشاه الاولى فلولا تذكرون) و فى الاثر الرضوى «قد علم اولوا الاباب ان ما هنا لك لايعلم الا بما هيهنا» و فى الاثر الصادقى «ان الله خلق الملك على مثاله ملكوته، و اسس ملكوته على مثال جبروته ليستدل بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته».


و اعلم ان منازل السير الحبى الوجودى فى القوس النزوليه معبره بالليل و الليالى، و فى القوس الصعوديه باليوم و الايام، فعصمه الله الكبرى فاطمه كما انها ليله القدر كذلك انها يوم الله، و الانسان الكامل فى العصر المحمدى وعاء حقائق القرآن؛ و ان شئت قلت: انه قرآن ناطق، فنزل احد عشر قرآنا ناطقا من تلك الليله المباركه التى هى ليله القدر و هى ام الائمه فافهم، ثم تدبر قوله سبحانه: (انا اعطينك الكوثر) قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «من عرفها حق معرفتها ادرك ليله القدر، و انما سميت فاطمه لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها».


و فى الاثر الصادقى: «من عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر»؛ و صوره تمامه فى تفسير فرات الكوفى هكذا:


«فرات قال حدثنا محمد بن القسم بن عبيد معنعنا عن ابى عبدالله عليه السلام قال: انا انزلناه فى ليله القدر- الليله فاطمه، و القدر الله، فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر. و انما سميت فاطمه لان الخلق فطموا عن معرفتها (او معرفتها، الشك من ابى القسم)- قوله: و ما ادريك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر- يعنى خير من الف مومن و هى ام المومنين- تنزل الملائكه و الروح فيها- و الملائكه المومنون الذين يملكون علم آل محمد صلى الله عليه و آله، و الروح القدس هى فاطمه- باذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر- يعنى حتى يخرج القائم».


و عن الصقر بن ابى دلف الكرخى قال: لما حمل المتوكل سيدنا اباالحسن العسكرى عليه السلام جئت اسال عن خبره- الى ان قال: ثم قلت يا سيدى حديث يروى عن النبى صلى الله عليه و آله لااعرف معناه، قال: و ما هو؟ فقلت: قوله: «لاتعادوا الايام فتعاديكم» ما معناه؟ فقال: نعم الايام نحن ما قامت السماوات و الارض- الخبر.


و انما فطم الخلق عن كنه معرفتها لان من ليس بذى العصمه يدرك العصمه مفهوما و لايدركها ذوقا، و هذا مثل ان العوام لايدركون حقيقه ملكه الاجتهاد و كنهها ذوقا، و لايعلمون شان من هو صاحب ملكه الاجتهاد بالذوق، و العمده فى المعرفه هى العلم الذوقى.


و المراد بالذوق فى اصطلاح العارف بالله ما يجده العالم على سبيل الوجدان و الكشف لاالبرهان و الكسب، و لاعلى طريق الاخذ بالايمان و
التقليد فان كلا منهما و ان كان معتبرا بحسب مرتبته لكنه لايلحق بمرتبه العلوم الكشفيه اذ ليس الخبر كالعيان.


و ايضا قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «سميتها فاطمه لان الله فطمها و فطم من احبها عن النار».


ترجمه



حضرت فاطمه- صلوات الله عليها- ليله القدر بوده است، و ليله القدر داراى مراتبى است چنان كه همه حقائق وجودى اين گونه اند كه داراى مراتب اند، هر مرتبه دانى رقيقه مرتبه عالى خود است، و هر مرتبه عالى حقيقت مرتبه دانى خود است، خداى سبحان فرموده است: شما نشئه اولى (آفرينش نخستين) ما را دانسته ايد پس چرا متذكر نمى گرديد (چرا به آفرينش نخستين ما بر نشاه اخرى استدلال نمى كنيد)؟
و از امام هشتم (حضرت امام رضا) عليه السلام روايت است كه فرموده است: همانا كه خردمندان دانسته اند كه آنچه در آنجاست (در ما فوق طبيعت و ماوراى آن است) دانسته نمى شود مگر بدانچه كه در اينجاست.


و از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: خداوند ملك را (عالم ملك را) بر مثال ملكوتش خلق فرموده است، و ملكوتش را بر مثال جبروتش تاسيس فرموده است تا به ملكش بر ملكوتش و به ملكوتش بر جبروتش استدلال شود.


و بدان كه از منازل سير حبى وجودى، در قوس نزولى به ليل و ليالى تعبير مى شود، و در قوس صعودى به يوم و ايام؛ لذا عصمه الله الكبرى حضرت فاطمه همانگونه كه ليله القدر است همچنين يوم الله است. و انسان كامل در عصر محمدى وعاء حقايق قرآن است، و اگر خواهى بگو كه انسان كامل در عصر محمدى قرآن ناطق است، پس يازده قرآن ناطق از اين ليله القدر مبارك حضرت عصمه الله فاطمه زهراء عليهاالسلام فرود آمده اند و آن جناب ام الائمه است (چنان كه انسان كامل كتاب الله است و حضرت
فاطمه عليهاالسلام ام الكتاب است)، سپس در قول خداوند سبحان تدبر نما كه به پيغمبر اكرم فرمود: ما تو را كوثر عطا كرده ايم.


رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس فاطمه را آن گونه كه حق معرفت بدو است بشناسد، ليله القدر را ادراك كرده است و همانا فاطمه ناميده شد است بدين لحاظ كه خلق از كنه معرفتش بريده شده اند- يعنى به كنه معرفت او نمى رسند-.


و در اثر است- ينى در خبر است- كه امام صادق عليه السلام فرموده است: هر كس فاطمه را انسان كه حق معرف اوست شناخت همانا كه ليله القدر را دراك كرده است. و صورت تمام خبر در تفسير فرات كوفى بدين گونه است:


«فرات گويد: محمدبن قسم بن عبيد به اسناد معنعن از ابى عبدالله- يعنى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام- ما را حديث كرده است كه آن جناب در تفسير سوره مباركه قدر) فرموده است: (انا انزلنه فى ليله القدر)- ليله فاطمه است و قدر الله است، كسى كه فاطمه را انسان كه حق معرفت اوست شناخت همانا كه ليله القدر را ادراك كرده است. و آن جناب يعنى- حضرت فاطمه- بدين علت فاطمه ناميده شده است كه خلق از معرفت او بريده شده اند (راوى در شك افتاد كه آيا امام صله ى فعل فطموا را با عن حرف جر استعمال كرده است- يعنى چه چيز تو را دانا گردانيد كه شب قدر چيست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است يعنى بهتر از هزار مومن است، و آن حضرت- يعنى عصمه الله الكبرى فاطمه- ام المومنين است- تنزل

/ 21