در اين كه فاطمه دختر خاتم الانبياء صاحب عصمت بوده است - شرح فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة - نسخه متنی

حسن حسن زاده آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



تفخيم و تكريم رحم و صله آن، و مذمت قطع رحم، شامل اين رحم كه عالم طبيعت است نيز مى باشد. آرى عالم طبيعت هم مادرى و رحمى انسان ساز است چه اين كه انسان پس از فراغ از رحم مادر در اين رحم طبيعت پرورش مى يابد و به كمال نهايى انسانى خود مى رسد. انسان بيدار حق رحامت اين مادر را كه طبيعت است تباه نمى كند بدين معنى كه در مسير تكامل انسانى خود و تحصيل سعادت ابديش مى باشد. و اگر از زبان و قلم دانشمندان الهى نكوهشى به مردم نااهل طبيعى مى شنوى و مى خوانى، مقصود اين نيست كه نظام طبيعت مذموم است بلكه مرادشان نكوهش به كسانى است كه فقط در طبيعت متوغل اند و از ماوراى طبيعت غافل، و موت را فوت و تباهى مى دانند نه وفات بدان بيانى كه تقرير كرده ايم.


و به همين مثابت است نكوهشى كه در بيان و بنان انسانهاى ملكوتى از دنيا و اهل دنيا مى شنوى و مى خوانى؛ اين نكوهش راجع به غفلت آنان از آغاز و انجام است كه چون جانوران سرگرم به اصطبل و علف اند و دور از عز و شرف روحانى انسانى، و بسان درندگان آدم خوار و مردم آزارند كه از سيرت زشت آنان تعبير به دنياى مذموم مى كنند، فتبصر.


در آغاز كتاب «گشتى در حركت» (ص 8) در ضمن ابياتى از طبيعت يادى نموده ايم و او را بدين عبارات ستوده ايم:




  • بيا گشتى در اين دشت و چمن كن
    مكن اين نكته را از من فراموش
    طبيعت تار و پودش جنب و جوش است
    طبيعت مخزن اسرار هستى است
    طبيعت همچو تو باهوش و گويا است
    سكوت او بود راز نهانى
    چه گويم از افول و از فروغش
    طبيعت هست دائم در جهيدن
    طبيعت يكسره عشق و شعور است
    برو بر خوان اتينا طائعين را
    بيا اندر طبيعت بين خدا را
    در اين باغ طبيعت اى دل آگاه
    مرا شهر و ده و كوه و در و دشت
    در اين باغ دل آرا يك ورق نيست
    كه تار و پودش از آيات حق نيست



  • دماغ روح را تازه چو من كن
    مپندارى طبيعت هست خاموش
    خموش است و همى اندر خروش است
    بيان دفتر ادوار هستى است
    به راه خويشتن پويا و جويا است
    از اين رازش چه دانى و چه خوانى
    چه گويم از غروب و از بزوغش
    براى رتبه بهتر رسيدن
    طبيعت طلعت الله نور است
    جواب آسمانها و زمين را
    پديد آرنده ارض و سما را
    زهر شاخى شنو انى اناالله
    بروى دلستانم هست گلگشت
    كه تار و پودش از آيات حق نيست
    كه تار و پودش از آيات حق نيست



سپس در ذيل اين موضوع به مناسبت اشتقاق رحم از رحمن، به نقل حديث شريف اشتقاق تبرك جسته ايم؛ اين حديث بسيار عظيم الشان را در باب دوم كتاب «انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه» شرحى به اختصار كرده ايم، و نيز در رساله «كلمه عليا در توقيفيت اسماء» درباره اسماء و صفات الهى و توقيقيت اسماء، در هشت باب، مطالبى شريف تقرير و تحرير نموده ايم؛ و اكنون در اين مقام به برخى از مسائل مربوطه بدين موضوع اشارتى مى نماييم:


بر مبناى قويم و اصيل وحدت شخصى صمدى وجود، محض وجود بحت به حيثى كه از ممازجت غير و از مخالطت سوى، مبرى باشد از آن كه مجال هيچ وجه اعتبارات حتى همين اعتبار عدم اعتبار نيز در آن نيست، و مشوب به هيچگونه لواحق اعتبارى نمى باشد و اصلا تركيب و كثرت در آن راه ندارد و انى مقام لااسم و لارسم است، زيرا كه اسم ذات ماخوذ با صفتى و نعتى است يعنى متن ذات و عين آن به اعتبار معنايى از معانى، خواه آن معانى از صفات جماليه باشند كه از آنها تعبير به نعوت



ثبوتيه نيز مى شود، و خواه از صفات جلاليه كه از آنها تعبير به نعوت سلبيه نيز مى شود.


و اسم بر دو قسم است: يكى اسم تكوينى عينى خارجى كه همان شانى از شئون ذات واجب الوجودى است كه كل يوم هو فى شان (الرحمن: 28)، و ديگر اسم اسم است كه لفظ است؛ و مرتبه عاليه اسم قرآنى و عرفانى اول است نه دوم، و علم ءادم الاسماء كلها (بقره: 31)، هر چند هر يك از اسم و اسم اسم را به حكم محكم شرع مطهر احكام خاصه است قل ادعوا الله و ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى (اسراء: 110).


آن اسمى كه موجب ارتقاء و اعتلاء گوهر انسان است كه تا كم كم بجايى مى رسد كه در ماده كائنات تصرف مى كند همان اسم عينى است كه چون انسان به حسب وجود و عين به هر اسمى از اسماى الهيه كه كلمات كن او هستند متصف شود سلطان آن اسم و خواص عينى او در او ظاهر مى شود كه همان اسم مى گردد، آنگاه ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد.


و بعباره اخرى: مطلب اهم، اتصاف و تخلق انسان به حقائق اسماء است كه دارايى واقعى انسان اين اتصاف و تخلق است و سعادت حقيقى اين است؛ آگاهى به لغات اقوام و السنه آنان هر چند فضل است ولى آنچه كه منشا آثار وجودى و موجب قدرت و قوت نفس ناطقه انسانى و سبب قرب او به جلال و جمال مطلق مى شود، مظهر اسماء شدن آنست كه حقائق وجوديه آنها صفات و ملكات نفس گردند وگرنه «گر انگشت سليمانى نباشد/ چه خاصيت دهد نقش نگينى». اگر تعليم اسماء در
كريمه و علم ءادم الاسماء كلها (بقره: 31) تعليم الفاظ و لغات باشد چگونه موجب تفاخر آدم و اعتلاى وى بر ملائكه خواهد بود؛ انسانى كه به لغت بيگانه آگاهى يافته است فوقش اين است كه از اين حيث به پايه يك راعى عامى اهل آن لغت رسيده باشد، و يا شايد اين حد هم صورت نپذيرد، لذا جناب طبرسى در مجمع البيان در تفسير «علم آدم الاسماء كلها» فرموده است: «اى علمه معانى الاسماء اذا الاسماء بلا معان لافائده فيها و لاوجه لاشاره الفضيله بها...».


بسيار مناسب و شايسته است كه به نقل حديث شريف اشتقاق، و به برخى از لطائف اشارات در بيان آن تمسك و تبرك جوييم:


در تفسير صافى جناب فيض
رضوان الله عليه- ضمن آيه كريمه انى جاعل فى الارض خليفه (بقره: 30) آمده است كه «قال على بن الحسين عليه السلام: حدثنى ابى عن ابيه عن رسول الله صلى الله عليه و آله قال: يا عباد الله ان آدم لما راى النور ساطعا من صلبه- اذ كان الله قا نقل اشباحنا من ذروه العرش الى ظهره- راى النور و لم يتبين الاشباح فقال: يا رب ما هذه الانوار ؟ فقال عزوجل: انوار اشباح نقلتهم من اشرف بقاع عرشى الى ظهرك و لذلك بينتها لى، فقال الله عزوجل: انظر يا آدم الى ذروه العرش فنظر آدم عليه السلام و وقع نور اشباحنا التى فى ظهره كما ينطبع وجه الانسان فى المرآه الصافى فراى اشباحنا فقال: ما هذه الاشباح يا رب ؟
قال الله: يا آدم هذه اشباح افضل خلائقى و برياتى:





هذا محمد و انا الحميد المحمود فى فعالى شققت له اسما من اسمى. و هذا على و انا العلى العظيم شققت له اسما من اسمى.


و هذه فاطمه و انا فاطر السماوات و الارض فاطم اعدائى من رحمتى يوم فصل قضائى، و فاطم اوليائى عما يعيرهم و يشينهم، فشققت لها اسما من اسمى.


و هذا الحسن و هذا الحسين و انا المحسن المجمل شققت اسميهما من اسمى.


هولاء خيار خليقتى و كرام بريتى بهم آخذ و بهم اعطى و بهم اعاقب و بهم اثيب، فتوسل بهم الى. يا آدم اذا دهتك داعيه فاجعلهم الى شفعاوك فانى آليت على نفسى قسما حقا الا اخيب بهم آملا و لاارد بهم سائلا فلذلك حين زلت منه الخطيئه دعا الله عزوجل بهم فتيب عليه و غفرت له».


ذيل حديث فوق كه در وصف انوار نامبرده فرمود: «بهم آخذ و بهم اعطى...» همين وصف درباره عقل نيز آمده است و آن اولين حديث اصول كافى جناب ثقه الاسلام كلينى قدس سره است، و همين حديث عقل، مفصل و مبسوط در ارشاد القلوب ديلمى- رضوان الله عليه- نيز روايت شده است (حديث اول باب پنجاه و سوم): «عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال: لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر ثم قال و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا هو احب الى منك و لا اكملتك الا فى احب، اماانى اياك آمر و اياك انهى و اياك اعاقب و اياك اثيب».





مقصود اين است كه اوصاف انسانهاى كامل در حديث اول، در اين حديث درباره عقل آمده است كه از تاليف اين دو حديث نتيجه حاصل مى گردد كه انسان كامل عقل است؛ و نتائج بسيار ديگرى كه براى مستنتج حقايق از ضم اين دو حديث مذكور حاصل مى گردد. لسان سفراى الهى همه رمز است، خداوند سبحان توفيق فهم اسرار و رموز آنان را مرحمت فرمايد.


شرح اين فصل را نيز به ذكر قصيده اى ديگر دلكش و نغز و خوش و غراء، از منشئات شاعر مفلق «حضورى»- رحمه الله عليه- كه در پايان فصل قبل از او نام برده ايم از همان كتاب ياد شده اعنى «نامه فرهنگيان تاليف محمد على مصاحبى نائينى متخلص به عبرت (ص 376) در مدح حضرت عصمه الله الكبرى فاطمه بنت رسول الله- صلوات الله عليهما- خاتمه مى دهيم:


فى مديحه الزهراء عليهاالسلام




  • چيست آن كوكب كه رشك بيضه ى بيضا بود
    طلعت زيباى او پنهان ز چشم و خلق را
    آفتاب آفتاب است و طلوع او بسى
    كوكبى باشد كه چون مهرش نمى باشد كسوف
    كوكبى باشد كه گردم شرمسار از وى اگر
    نور او پيدا بروز و شب بعكس آفتاب
    نيست تابان مهر ليكن مهر ازو گيرد ضيا
    كوكبى باشد كه بهر خدتش از افتخار
    هست آنسان كوكبى كو از سعادت وز شرف
    خلق را از وى بود ساز طرب برگ نشاط
    كوكبى باشد كه درج عزتش باشد مكان
    گرمسير او همى جوئى تو اندر يثرب است
    گر ندانى چيست اين رخشنده كوكب گويمت
    حضرت زهرا كه شرم آيد مرا گر گويمش
    فاطمه صديقه كبرى كه بر اصل وجود
    حورى انسيه و خيرالنساء باشد همى
    سايه طوبى نيفتد جز سر احباب او
    آتش دوزخ نسوزاند بجز اعداى او
    فخر كن بر صاحب خويش اى فدك روحى فداك
    با ولاى تو حضورى را چه پروا از جحيم
    هم زيمن مدحتت شايد اگر گويند خلق
    چون ز بهر مدح تو گرديده ايجاد حروف
    عاشقان را تاز مهجورى معشوقان بدهر
    تا بفروردين و نيسان دشت و كشت و باغ و راغ
    دشمنت گريان دلش بريان رخش چون زعفران
    دوستت خندان دلش شادان رخش حمرا بود



  • بيضه ى بيضاى او را غره ى غرا بود
    روشنى ديدگان زان طلعت زيبا بود
    پيشتر از گردش نه گنبد مينا بود
    بلكه نور چهر مهر از ظل او بر پا بود
    گويمش خورشيد چهر و مشترى سيما بود
    كو گهى پيدا و گاه از ديده ناپيدا بود
    با جمالش مهر رخشان چون يكى حربا بود
    قوس كرده خم قد و بسته كمر جوزا بود
    خود سعادت بخش صد برجيس و صد شعرى بود
    حبذا زان كوكبى كاينسان فرح افزا بود
    كوكبى باشد كه برج عصمتش ماوا بود
    ور ظهور او همى خواهى تو در بطحى بود
    سيده دنيا بود هم سيده عقبا بود
    جبهه ى او نور بخش زهره ى زهرا بود
    هم نتيجه نيز هم صغرى و هم كبرى بود
    خاك پايش زينت رخساره حورا بود
    طوبى آنكس كو بزير سايه ى طوبى بود
    واى بر خصمش كه اندر ويل و اندر وا بود
    شاد زى كامروز و فردا غاصبت رسوا بود
    از جهنم مر ورا حاشا اگر پروا بود
    اين قصيده دلكش و نغز و خوش و غرا بود
    لاجرم نبود روى را غم الف يا يابود
    چشم گريان سينه ى بريان دل شيدا بود
    سبز و سرخ از سورى و اسپر غم و مينا بود
    دوستت خندان دلش شادان رخش حمرا بود
    دوستت خندان دلش شادان رخش حمرا بود



در اين كه فاطمه دختر خاتم الانبياء صاحب عصمت بوده است



7
كانت فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله ذات عصمه بلا دغدغه و وسوسه، و قد نص كبار العلماء كالمفيد و المرتضى و غيرهما بعصمتها عليهاالسلام بالايت و الروايات، و الحق معهم و المكابر محجوج مفلوج.


و كانت- صلوات الله عليها- جوهره قدسيه فى تعين انسى فهى انسيه حوراء و عصمه الله الكبرى.


و حقيقه العصمه انها قوه نوريه ملكوتيه تعصم صاحبها عن كل ما يشينه من رجس الذنوب و الادناس و السهو و النسيان و نحوها من الرذائل النفسانيه.


و من هو ذو العصمه مصون عن الزلل فى تلقى الوحى و سائر الالقاءات السبوحيه، و فى جميع شئونه العباديه و الخلقيه و الخلقيه و الروحانيه و غيرها من اول الامر، قوله سبحانه: و ءاتينه الحكم صبيا.


فاعلم ان العتره و فاطمه منهم معصومه كما نص به الوصى الامام على عليه السلام فى النهج «و كيف تعمهون و بينكم عتره نبيكم و هم ازمه الحق و اعلام الدين و السنه الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهيم العطاش».





و نطق ابن ابى الحديد المعتزلى فى شرحه بالصواب حيث قال: «فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سر عظيم، و ذلك انه امرالمكلفين بان يجروا العتره فى اجلالها و اعظامها و لانقياد لها و الطاعه لاوامرها مجرى القرآن».


ثم قال: «فان قلت: فهذا القول منه يشعر بان العتره معصومه فما قول اصحابكم- يعنى بهم القائلين بمذهب الاعتزال- فى ذلك ؟ قلت: نص ابومحمد بن متويه فى كتاب الكفايه على ان عليا عليه السلام معصوم و ادله النصوص قد دلت على عصمته والقطع على باطنه و مغيبه، و ان ذلك امر اختص هو به دون غيره من الصحابه» فتدبر.


و اذا دريت ان بقيه النبوه و عقيله الرساله و وديعه المصطفى و زوجه ولى الله و كلمه الله التامه فاطمه عليهاالسلام ذات عصمه فلاباس بان تشهد فى فصول الاذان و الاقامه بعصمتها، و تقول مثلا: «اشهد ان فاطمه بنت رسول الله عصمه الله الكبرى» او نحوها.





ترجمه



بدون هيج دغدغه و وسوسه، حضرت فاطمه دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله داراى عصمت بوده است، علماى بزرگى مثل شيخ مفيد و علم الهدى سيد مرتضى به آيات و روايات نص بر عصمت آن جناب فرمودند و حق با آنان است، و شخص مكابر سخت محكوم و مغلوب است.


آن جناب صلوات عليها گوهرى قدسى در تعين و صورت انسى بوده است، پس آن حضرت انسيه ى حوراء و عصمت كبراى الهى است.


و حقيقت عصمت نيرويى نورى و ملكوتى است كه دارنده اش را از هرچه كه موجب عيب و زشتى انسان است- از قبيل پليدى گناهان و آلودگيهاى و سهو و نسيان و ديگر رذائل نفسانى- عاصم و حافظ است. و آن كسى كه صاحب عصمت است از لغزش در تلقى وحى و ديگر القاءات سبوحى آنسوئى مصون است، و در جميع شئون عبادى و خلقى و خلقى و روحانى و جز آنها از اول امر محفوظ است. خداى سبحان درباره يحيى پيغمبر فرمود: ما او را در حالى كه كودك بود حكم داده ايم.


پس بدان كه عترت رسول الله- يعنى اهل بيت قريب آن بزرگوار- كه حضرت فاطمه هم از آنان است معصوم اند، چنان كه جناب وصى امام على عليه السلام در نهج البلاغه فرموده است: چه گونه حيران و سرگردانيد و حال اين كه عترت پيغمبر شما كه ازمه حق و اعلام دين و السنه صدق اند در ميان شمايند ؟! پس ايشان را به نيكوترين منازل قرآن فرود آوريد، و مانند شتران تشنه كه به آبشخور وارد مى شوند به ايشان وارد شويد.


ابن ابى الحديد معتزلى را در شرح نهج البلاغه در بيان اين گفتار
امام عليه السلام سخنى به صواب است كه گفت: «سرى عظيم در اين عبارت «فانزلوهم باحسن منازل القرآن» است، زيرا كه آن بزرگوار- يعنى امام على عليه السلام- مكلفين را امر فرمود كه عترت را در اجلال و اعظامشان و در انقياد و طاعت اوامرشان بسان قرآن و همانند آن بدانند».


پس ابن ابى الحديد گفت: «اگر گويى كه اين فرموده آن حضرت- يعنى امام على عليه السلام- مشعر است به اين كه عترت معصوم اند، نظر اصحاب شما يعنى فرقه معتزله در اين امر كه عصمت عترت است چيست ؟»
در جواب اين سوال گفت: «نص گفتار ابومحمد بن متويه در كتاب كفايه اين است كه على عليه السلام معصوم بوده است و ادله نصوص دال بر عصمت اختصاص به او دارد و هيچ يك از صحابه را به اين منزلت و مقام عصمت نبوده است».


اكنون كه دانستى بقيه نبوت و عقيله رسالت و وديعه مصطفى و زوجه ولى الله و كلمه تامه الهى فاطمه عليهاالسلام صاحب عصمت است هيچ اشكالى ندارد كه در فصوص اذان و اقامه نمازت به عصمت آن جناب به اين عبارت «اشهد ان فطمه بنت رسول الله عصمه الله الكبرى» و يا مشابه آن شهادت دهى.


شرح



در كتب كلامى بحث از عصمت و تشاجر آراء در بيان آن به ميان آمده است؛ و علم الهدى سيد مرتضى- رضوان الله عليه- كتابى گرانقدر در اين امر به نام «تنزيه الانبياء» نوشته است؛ و جناب خواجه طوسى قدس سره در مساله ثالثه مقصد رابع تجريد الاعتقاد فرموده است: «و يجب فى النبى العصمه ليحصل الوثوق فيحصل الغرض، و لوجوب متابعته و ضدها و الانكار عليه...» (كشف المراد- ط 7- ص 471 بتصحيح الراقم و تعليقه عليه).


و اين متمسك بذيل ولايت را تعليقه اى بر آن در بيان عصمت بدين عبارت است:


«الحق ان السفير الالهى مويد بروح القدس معصوم فى جميع احواله و اطواره و شئونه قبل البعثه او بعدها، فالنبى معصوم فى تلقى الوحى و حفظه و ابلاغه كما انه معصوم فى افعاله مطلقا بالادله العقليه و النقليه فمن اسند اليه الخطا فهو مخطى، و من اسند اليه السهو فهو اولى به...»
و در اين رساله كريمه اعنى «فص حكمه عصمتيه فى كلمه فاطميه» خود عصمت را تقرير كرده ايم كه «و حقيقه العصمه انها قوه نوريه ملكوتيه...» بدين نظر كه حضرت فاطمه بنت رسول الله با اين كه داراى سمت وحى تشريعى نبوده است صاحب ملكه عصمت بوده است؛ و منافات ندارد كه انسانى را رتبت نبوت تشريعى نباشد و او را ملكه عصمت بوده باشد چنان كه در بيان فصل شانزدهم در فرق ميان نبوت تشريعى و نبوت انبائى گفته آيد.


عصمت در لغت به معنى منع است چه اين كه ملكه عصمت صاحب عصمت را از هرگونه ناپسند و ناروا حافظ و مانع و رادع است، حتى صاحب عصمت نيت گناه نمى كند، و غفلت و سهو و نسيان در او راه نمى يابد. قوله سبحانه: «سنقرئك فلا تنسى» ( سوره ى اعلى- آيه 7).


صاحب عصمت از كودكى و آغاز زندگى همه اقوال و آثار و افعال و احوالش حكم و حكيم است، قوله تعالى شانه: (و ءاتينه الحكم صبيا) (مريم: 12).


در تفسير شريف مجمع البيان آمده است كه: «ان الصبيان قالوا ليحيى اذهب بنا لنلعب فقال: ما للعب خلقنا، فانزل الله فيه: (و ءاتينه الحكم صبيا) يعنى كودكان به يحيى عليه السلام گفتند: بيا با ما براى بازى، فرمود: ما براى بازى آفريده نشده ايم؛ پس خداى سبحان درباره ان اين آيه كريمه را نازل فرموده است: (و ءاتينه الحكم صبيا).


سپس به بيان حضرت وصى امام اميرالمومنين على عليه السلام در نهج البلاغه بر عصمت عترت رسول الله صلى الله عليه و آله تمسك نموده ايم؛
و قول منصفانه ابن ابى الحديد را در شرح نهج البلاغه، و انصاف و اعتراف ابومحمد بن متويه در كتاب «كفايه» از قول ابن ابى الحديد در عصمت عترت نقل كرده ايم.


در نكته 748 كتاب هزار و يك نكته گفته ام: «ندانم كجا ديده ام در كتاب كه فخر رازى در هر مساله اى از مبدا تا معاد تشكيك نموده است و اعتراض كرده است كه او را امام المشككين خوانده اند ولى در عصمت سيده ى نساءالعالمين فاطمه بنت رسول الله تسليم محض بوده است كه آن
جناب بلا مدافع معصومه بوده است و در عصمت و طهارتش جاى شك و ترديد نيست».


در ذيل اين فصل، حضرت صديقه طاهره فاطمه معصومه عليهاالسلام را به «بقيه النبوه» ستوده ايم؛ اين تعبير ما درباره آن جناب چنانست كه در زيارت جامعه است: «السلام على الائمه الدعاه، و الساده الولاه، و الذاده الحماه، و اهل الذكر و اولى الامر، و بقيه الله، و خيرته...»؛ بديهى است كه بقيه هر چيز همان چيز است كه اوصاف و آثار و خواص او را دارد، و اهل بيت پيغمبر - عليهم السلام- را كه بقيه الله و بقيه النبوه مى گويند تعظيم و تجليل از آنان بدين لحاظ است كه چون وسايط فيض الهى هستند و متخلق به اخلاق الله مى باشند و سبب هدايت خلق اند، و باذن الله كار خدايى مى كنند، و مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله نشر حقائق و معارف قرآنى مى نمايند و كار پيغمبرى انجام مى دهند، كان آن بزرگواران بقيه الله و بقيه النبوه مى باشند فتبصر.


خداى سبحان در سوره هود قرآن از شعيب پيغمبر عليه الصلوه و السلام حكايت فرمود كه به قوم خود گفت: و يقوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشياءهم و لاتعثوا فى الارض مفسدين- بقيت الله خير لكم ان كنتم مومنين و ما انا عليكم بحفيظ...


جناب فيض- رضوان الله عليه- در تفسير شريف و منيف صافى در بيان همين آيه كريمه گويد: «فى الكافى عن الباقر عليه السلام انه صعد جبلا يشرف على اهل مدين حين اغلق دونه باب مدين و منع ان يخرج اليه بالاسواق فخاطبهم باعلى صوته يا اهل المدينه الظالم اهلها انا بقيه الله، يقول بقيه
الله خيركم ان كنتم مومنين و ما انا عليكم بحفيظ، قال و كان فيهم شيخ كبير فاتاهم فقال لهم: يا قوم هذه دعوه شعيب النبى والله لئن لم تخرجوا الى هذا الرجل بالاسواق لتوخذن من فوقكم و من تحت ارجلكم، الحديث»؛ و فى الاكمال عنه عليه السلام: اول ما ينطق به القائم حين خرج هذه الايه: بقيت الله خير لكم ان كنتم مومنين ثم يقول: انا بقيه الله و حجته و خليفته عليكم، فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقيه الله فى ارضه».


كامل حديث اول، و احاديث ديگر نيز در «نورالثقلين» در تفسير كريمه ياد شده نقل گرديده است (ج 2- ط 1- ص 390)؛ و در شرح زيارت احسائى- رحمه الله عليه- نيز اشارتى به برخى از مطالب و آيات و رواياتى شده است. و كوتاهى سخن، لب لباب مطلب در بيان بقيه الله و بقيه النبوه همانست كه تقرير و تحرير كرده ايم.


اما آن كه در پايان اين فصل گفته ايم: «و اذا دريت ان بقيه النبوه و عقيله الرساله... ذات عصمه فلا باس بان تشهد فى فصول الاذان و الاقامه بعصمتها و تقول مثلا...»، در پيرامون اين امر شايسته است كه كلمه اى از كتاب «هزار و يك كلمه»، و نكته اى از كتاب «هزار و يك نكته» تقديم بداريم؛
اما كلمه اين كه: «يكى از عزيزانم كه آزاد مردى است و در عرفان عملى داراى حظى وافر است و به القاءات سبوحى نايل است و به گفتن اين فصل «اشهد ان فاطمه بنت رسول الله عصمه الله الكبرى» در فصول اذان و اقامه نماز عامل، در اثناى فصول اقامه نماز مغرب شب يكشنبه دهم

/ 21