شرح فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة - نسخه متنی

حسن حسن زاده آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



نيات و احوال پدر و مادر در نطفه اثر مى گذارد، و فراتر اين كه اوقات و هيئات حال انعقاد نطفه را نيز در احوال نطفه و سرنوشت آن تاثيرى شگفت است. منطق وحى قرآن كريم است كه نساوكم حرث لكم، و ديگر اين كه افرءيتم ما تحرثون ءانتم تزرعونه ام نحن الزرعون؛ نطفه بذر است و رحم زن بسان مزرعه است و صفات مزرعه را در پروراندن بذر تاثيرى چشمگير است چنان كه حاصل يك نوع بذر را در كشتزارهاى گوناگون تفاوت در رنگ و رو و طعم و بو و درشتى و خردى و مزه و بى مزگى و زبرى و نرمى و ديگر خواص آن نوع است.


چند بيتى از بند پانزدهم «دفتر دل» نگارنده، و همچنين نكته 848 از «كتاب هزار و يك نكته» اى داعى، و نيز چند سطرى از درس صد و نوزدهم «دروس معرفت نفس» اثر اين كمترى و هم ابياتى از «پند نامه فرزند» سروده داعى مناسب مى نمايد؛ اما از دفتر دل:




  • «كند احوال هر پيرى حكايت
    چو هر طفلى بود آغاز كارش
    هر آن خويى پدر يا مادرش راست
    غذاى كسب باب و شير مامش
    چو از پستان پاكت بود شيرت
    منى بذر و نساحرث و تو حارث
    اگر پاك است تخم و كشتزارت
    وگرنه حاصلت بر باد باشد
    نفخت فيه من روحى شنيدى
    كه اندر نطفه هم بابا و مادر
    تو سبحان الذى خلق الازواج
    دمد هر يك ز روح خويش دروى
    از اين ارواج طومارش شود طى»



  • ز اوصاف جوانيش برايت
    كتاب شرح حال روزگارش
    همان خو نطفه او را بيار است
    بريزد زهر يا شكر بكامش
    تويى فرخنده كيش پاك سيرت
    بجز تو حاصلت را كيست وارث
    هر آنچه كشته اى آيد بكارت
    ترا از دست تو فرياد باشد
    ولى اطوار نفخش را نديدى
    نمايد نفخ هر يك اى برادر
    بخوان در خلقت نطفه امشاج
    از اين ارواج طومارش شود طى»
    از اين ارواج طومارش شود طى»



اما نكته ياد شده: «فن سوم از تعليم اول قانون شيخ رئيس (ص 97 كتاب اول ط رحلى، و ص 304 ط وزيرى) چهار فصل در تربيت ولد است كه از چندين جهت حائز اهميت و لائق به اعتناء و اهتمام اند.


فصل دوم در تدبير رضاع و نقل است كه فرمايد: اما كيفيه ارضاعه و تغذيته فيجب ان يرضع ما امكن بلبن امه فانه اشبه الاغذيه بجوهر ما سلف من غذائه و هو فى الرحم اعنى طمث امه فانه بعينه هو المستحيل لبنا و هو اقبل لذلك و آلف له حتى انه قد صح بالتجربه ان القامه حلمه ثدى امه عظيم النفع جدا مفى دفع ما يوذيه... تا اين كه گويد:


و اما شرائط المرضع فسنذكرها و نبدا بشريطه سنها، فنقول: ان الاحسن ان يكون ما بين خمس و عشرين سنه الى خمس و ثلاثين سنه، فان هذا هو السن الشباب و سن الصحه و الكمال
الى قوله:


و اما فى اخلاقها فان تكون حسنه الاخلاق محمودتها بطيئه من الانفعالات النفسانيه الرديه من الغضب و الغم و الجبن و غير ذلك فان جميع ذلك يفسد المزاج و ربما اعدى بالرضاع، و لهذا نهى رسول الله صلى الله عليه و آله عن استظئار المجنونه...».


خوى دايه چون روى وى از مجراى شير در طفل اثر مى گذارد چه



بنيتش از آن شير است؛ بلكه خوى والدين و حتى احوال آنها در اوقات و نيات آنها بلكه احوال نفس اوقات در حال انعقاد نطفه و غذاى مادر در زمان حمل چون ديگر اوصاف روانى و جسمانى او همه را تاثيرى خاص در مزاج طفل است.


و حق سبحانه از مجراى وجود والدين نفخ روح مى كند كه كان هر سه نافخ روح اند، و روح از اين مجارى رنگ مى گيرد چون آب آسمان از واديها فافهم.


ما را در هر يك از اين مسائل، مبانى قويم و براهين اصيل قرآنى و روايى و طبى و فلسفى و عرفانى و نقل اشباه و نظائر است كه منجر به تحرير يكدوره كتاب مى شود. مجلس هشتاد و چهارم امالى شيخ صدوق را در اين مسائل اهميت بسزا است، و نكاتى در روانشناسى و تسريه احوال والدين به ولد، عائد نكته سنج مى گردد.


امام اميرالمومنين حضرت وصى على عليه السلام فرمود: «انظروا من ترضع اولادكم فان الولد يشب عليه». و امام محمد باقر علوم النبيين عليه السلام فرمود: «استرضع لولدك بلبن الحسان و اياك و القباح فان اللبن قد يعدى» و نيز فرمود: «عليكم بالوضاء من الظئوره فان اللبن يعدى» (وافى - ط 1 - ج 12 - ص 208).


اما از درس ياد شده دروس معرفت نفس اين كه «نتيجه تابع اخس مقدمتين است»، و به عبارت علامه حلى در جوهر نضيد: «ان النتيجه تتبع اخس المقدمتين لانها فرعهما فلا تقوى عليهما...» (ط 1 - ص 89) يعنى نتيجه فرع برم قدمتين است لذا قويتر از آنها نمى گردد، پس



دو قضيه كه يكى كلى باشد و ديگرى جزئى، نتيجه جزئى است؛ و يا يكى سالبه باشد و ديگرى موجبه، نتيجه سالبه است زيرا كلى اشرف از جزئى است چون كلى اضبط و انفع در علوم است؛ و نيز در نسب اربع، كلى اخص از جزئى است و اخص به علت اشتمالش بر امر زايد، اشرف از اعم است كه در اينجا جزئى است؛ و موجبه اشرف از سالبه است چون وجود اشرف از عدم است و همچنين در مواد صناعات خمس، اگر يك مقدمه مثلا از مقدمات برهان و ديگرى از مقدمات خطابه باشد، نتيجه خطابى است و هكذا.


يكى از بزرگان در زن خواسنن دو بيت به تازى دارد كه:




  • لاتخطبن سوى كريمه معشر
    اولست تنظر فى النتيجه انها
    تبع الاخس من المقدمتين



  • فالعرق دساس من الطرفى
    تبع الاخس من المقدمتين
    تبع الاخس من المقدمتين



و ترجمه آن به فارسى چنين است:




  • زن مگير جز كريمه قومى را
    مى نبينى كه در قياس، نتيجه
    تابع اخس مقدمتين است



  • كه عرق دساس از طرفين است
    تابع اخس مقدمتين است
    تابع اخس مقدمتين است



و اما چند بيتى از «پند نامه فرزند»:




  • «اى خوش آن جان پاك مرد و زنى
    پدر و مادرند آن بحرين
    اى خوش آن كودكى كز آغازش
    بعد از آن مهد ناز او باشد
    ز غذاى حلال مى نوشد
    خوى مادر ز شير پستانش
    مادر است صغرى و پدر كبرى
    رنگ گيرد از اين مقدمتين
    نفخ روح خداى خلقانا»



  • كه فروزد ز نور ايمانا
    طفل آن لولو است و مرجانا
    طيب و طاهر است زهدانا
    همچو زهدان پاك دامانا
    پاك و پاكيزه شير پستانا
    مى نشيند به طفل آسانا
    خود نتيجه است طفل ايشانا
    نفخ روح خداى خلقانا»
    نفخ روح خداى خلقانا»



پس از توجه به خلق ازواج انتقال حاصل شده است كه ازواج را مصاديق بيشمار است: از آن جمله عقل كل و نفس كل اند كه آن پدر است و اين مادر و همه كثرات عوالم از برنامه صنع الهى فرزندان اين پدر و مادرند، و همه ازواج به اختلاف مراتب و عوالمشان مظاهر اين دواند، در ديوان اين كمترين آمده است:




  • عقل كل والد و ام نفس كل و زين اب و ام
    آدم بوالعجب فرشى عرشى ولديست



  • آدم بوالعجب فرشى عرشى ولديست
    آدم بوالعجب فرشى عرشى ولديست



و از آن جمله ازواج، علم و عمل اند، علم روح است و عمل بدن و جسد او است لذا علم را نسبت به علم علو مكانت است و عمل را نسبت به علم علو مكان؛ و جناب رسول الله صلى الله عليه و آله فرموده است: «العلم امام العمل و العمل تابعه». علم مقوم روح انسان و مشخص اوست چنان كه لسان صدق اتحاد علم و عالم و معلوم بدان ناطق است. و ان شئت قلت: حركت قوه عاقله تعقل است كه تعقل نفس معقولات است و اين حركت اشتداد وجودى نفس است لذا انسان در حقيقت معجون افعال و احوال و نيات. سعى خود است. و عمل انسان يعنى هر فعلى از افعال انسان در ما بعد الطبيعه صورتى دارد كه پس از انتقال فاعل آن از اين نشاه در متن ذات او بر او ظاهر مى شود، و علم انسان مشخص روح او و عملش مشخص بدن
اخروى است؛ چنان كه الاعمال مستتبعه للملكات فى الدينا بوجه، و الملكات مستتبعه للاعمال فى الاخره بوجه.


در حقيقت غذاى جسمانى معد نفس براى ساختن بدن دنيوى او است، و همچنين صور ملكات اعمال معد نفس براى ساختن بدن اخروى اوست؛ و اين ابدان در طول هم اند و تفاوتشان به كمال و نقص است؛ و وحدت صورت و هيئت اين ابدان در تمام مراحل و عوالم محفوظ است. بحيث لو رايته لقلت فلان، و ان شئت قلت كه اين ابدان طولى هر يك قالبى براى روح اعنى نفس انسانى است؛ ففى التفسير الصافى نقلا عن التهذيب و الكافى عن الامام الصادق عليه السلام: «فاذا قبضه الله تعالى صير تلك الروح فى قالب كقالبه فى الدنيا فياكلون و يشربون فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصوره التى كانت فى الدنيا». اين قالبها همان ابدان در طول يكديگرند نه جداى از يكديگر وگرنه تناسخ باطل لازم آيد فتدبر.


از اين اشارتى كه در طول اين ابدان و قوالب نموده ايم دانسته مى شود كه معاد انسانى هم جسمانى و هم روحانى است، و اين جسم را در اصطلاح حكمت متعاليه جسم دهرى مى نامند. در قصيده عائره «ينبوع الحياه» گفته ام:




  • معادك جسمانى ان كنت فاحصا
    فجسم هناليس بمعناه العنصرى
    رموز كنوز كل ما فى الشريعه
    و لابد فيها من صفاء السريره
    و متقعد صدق عند رب البريه



  • كما كان روحانيا ايضا بجمله
    بل الجسم دهرى فخده كدره
    فلا بد فيها من علوم غريزه
    و متقعد صدق عند رب البريه
    و متقعد صدق عند رب البريه



و ما رساله اى در معاد انسانى كه هم جسمانى و هم روحانى است تقرير و تحرير كرده ايم و آن را در جلد پنجم كتاب ما «هزار و يك كلمه» يك كلمه قرار داده ايم، و هم ان را در معاد «درر الاقلائد على غرر الفرائد» كه تعليقات ما بر شرح حكمت منظومه متاله سبزوارى است بتمامها نقل كرده ايم.


عارف بزرگوار سنائى عزنوى در اول باب پنجم «حديقه الحقائق» چه نيكو گفته است:




  • علم نر آمد و عمل ماده
    دين و دنيا بدين دو آماده



  • دين و دنيا بدين دو آماده
    دين و دنيا بدين دو آماده



سنائى ناظر به حديث ياد شده است كه «العلم امام العمل و العمل تابعه».


و نيز مطلبى مطلوب و كلامى كامل در «مصباح الانس» علامه ابن فنارى آمده است كه «ان للموثر درجه الذكوره، و للهيئه القابله درجه الانوثه، و للمرتبه درجه المحليه، و النتائج الاثار و التعينات...» (ط 1
ص 133).


از آن جمله ازواج آسمان و زمين اند، پيشينيان كواكب هفتگانه سيار را «كه قمر است و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشترى و زحل، و در فارسى به همين ترتيب ياد شده: ماه و تير و ناهيد و خورشيد و بهران و برجيس و كيوان» آباء سبعه مى گفتند، و عناصر اربعه را «كه خاك و آب و هوا و آتش اند» امهات اربعه؛ بدين نظر كه از تناكح آن آباء با اين امهات، مواليد ثلاثه كه نبات و حيوان و انسان اند پديد مى آيند، و يا معدن و نبات و حيوان كه انسان در حيوان مندرج باشد.





علاوه اين كه خود كواكب ياد شده برخى را مذكر و برخى را مونث مى نامند؛ حكيم رياضى و رصدى بزرگ جناب غلامحسين شيرازى جنپورى
رضوان الله عليه
در زيج بهادرى (ط هند - ص 663) فرمايد: «واضح باد كه احكاميان آنچه در عالم كون و فساد، مجددات حوادث را بسبب تاثيرات بروج و كواكب يافتند بروج و كواكب را به همان مجددات نسبت كردند. مثلا هر برجى كه در وقت طلوع آن بيشتر اوقات فرزند نرينه متولد شد آن را برج نر گفتند، و آن كه در آن ماده بيشتر متولد شد ماده قرار دادند، و بر اين قياس در جميع صفات».


عرصه سخن ما در موضوع تذكير و تانيث كواكب و بروج از نظر احكام نجومى وسيع است، ولكن ورود در آن موجب اسهاب و اطناب و سبب خروج از هدف اصلى باب و كتاب مى شود؛ و سخن را به نقل ابياتى از دفتر سوم عارف رومى خاتمه مى دهيم:


حكمت حق در قضا و در قدر- كرده ما را عاشقان يكدگر




  • جمله اجزاى جهان زان حكم پيش
    هست هر جفتى ز عالم جفت خواه
    آسمان گويد زمين را مرحبا
    آسمان مرد و زمين زن در خرد
    چون نماند گرميش بفرستد او
    برج خاكى جزو ارضى را مدد
    برج بادى ابر سوى او برد
    برج آتش گرمى خورشيد ازو
    هست سرگردان فلك اندر زمن
    وين زمين كدبانوئيها مى كند
    پس زمين و چرخ را دان هوشمند
    گر نه از هم اين دو دلبر مى مزند
    بى زمين كى گل برويد و ارغوان
    بهر آن ميل است در ماه ز نر
    ميل اندر مرد و زن حق زان نهاد
    تا بقا يابد جهان زين اتحاد



  • جفت جفت وعاشقان جفت خويش
    راست همچون كهربا و برگ كاه
    با توام چون آهن و آهن ربا
    هرچه آن انداخت اين مى پرورد
    چون نماند تريش نم بدهد او
    برج آبى تريش اندر دهد
    تا بخارات و خم را بركشد
    همچو تابه سرخ ز آتش پشت و رو
    همچو مردان گهر مكسب بهر زن
    بر ولادات و رضا عش مى تند
    چون كار هوشمندان مى كند
    پس چرا چون جفت در هم مى خزند
    پس چه زايد زاب و تاب آسمان
    تا بود تكيل كار همديگر
    تا بقا يابد جهان زين اتحاد
    تا بقا يابد جهان زين اتحاد



نگارند در رساله «لوح و قلم» (ده رساله فارسى - ط 1 - ص 181) گفته است: «اگر تامل شود معلوم مى گردد كه هر عقلى قلم است و هر نفسى لوح. و همچنين هر مافوقى نسبت به مادونش كه آن واهب است و اين متهب، آن قلم و اين لوح است؛ معلم و متعلم آن قلم است و اين لوح؛ و هر فاعلى قلم و هر منفعلى لوح است؛ آدم قلم و حوا لوح است، آسمان قلم و زمين لوح است؛ امام اميراالمومنين على عليه السلام مظهر عقل كل، و سيده ى نساء عالمين فاطمه ى صديقه مظهر نفس كل است،و عقل و نفس قلم و لوح اند.


و از آن جمله ازواج وجود و ماهيت اند؛ فص اول فصوص فارابى در زيادت وجود بر ماهيت است، نگارنده فصوص فارابى را يك دوره كامل به فارسى شرح كرده است و آن را «نصوص الحكم بر فصوص الحكم» ناميده است و مكرر بطبع رسيده است و آن را در اثناى شرح كه در حدود چهار



سال به طول انجاميد بر جمعى از نفوس مستعده در آمل تدريس كرده است به تفصيلى كه در مقدمه آن بيان شده است؛ غرض اين كه در بيان مقصود از آن فص گفته ايم كه:


«اين فص در زيادت وجود بر ماهيت است، و اين مطلب بر ممشاى مشاء طريقى است كه منتهى مى شود به دو امر كه هر يك اساس اصيل حكمت است، و ديگر مسائل حكميه مطلقا متفرع بر آنست: يكى اثبات وجود واجب تعالى، و ديگر اثبات اين كه واجب تعالى انيت محض يعنى وجود صرف است».


عارف شمس مغربى در ازدواج وجود و ماهيت گفته است:




  • كاروان وجود گشت روان
    مجتمع گشت با وجود عدم
    چه عروسى است آنكه هستى حق
    هر كه او زين نكاح شد آگاه
    دو جهان را بكل بداد طلاق



  • جانب چين و هند و روم و عراق
    اجتماعى قرين بوس و عناق
    باشد او را گه نكاح صداق
    دو جهان را بكل بداد طلاق
    دو جهان را بكل بداد طلاق



و مرادش از عدم در بيت دوم ماهيت امكانى است چنان كه عارف رومى در مثنوى گويد:




  • ما عدمهاييم و هستيهانما
    تو وجود مطلق و هستى ما



  • تو وجود مطلق و هستى ما
    تو وجود مطلق و هستى ما



شرح عين دهم كتاب ما «سرح العيون فى شرح العيون» در اين مقام مطلوب است.


و از آن جمله ازواج، نر و ماده از هر جانور است. هر نوعى از انواع جانوران مطلقا چه برى و چه بحرى، و چه چرنده و چه پرنده و چه
خزنده، و چه جانورانى كه بچه مى زايند و چه جانورانى كه تخم مى نهند، زوج است ينى نر و ماده است.


مناسب است كه در بيان سرى از اسرار تكوينى جانوران چه دريايى و چه صحرايى سخنى به ميان آيد و آن اين كه امام الكل فى الكل حضرت وصى، اميرالمومنين على عليه السلام فرموده است: «ليس شى ء تغيب اذناه الا و هو يبيض، و ليس شى ء تظهر اذناه الا و هو يلد» (عيون الاخبار ابن قتيبه دينورى، ج 2
ص 88).


يعنى هر جاندارى كه گوشهاى او برآمده نيست تخم مى گذارد، و هر جاندارى كه گوشهاى او برآمده است بچه مى زايد.


چنان كه مار و سوسمار و ماهى و مارماهى و باخه و اكثر پرندگان كه گوش آنها به سر آنها چسبيده است و لاله ندارند تخم مى نهند؛ و انسان و آهو و اسب و شتر و شير و شب پرده كه گوش آنها برآمده است و لاله دارد بچه مى آورند.


از خانمى بزرگوار كه نويسنده و دانش پژوه بوده است و با عزم و اراده و همتى شگفت در پى تحقيق اين موضوع مهم برآمده است يادى شود، و آن اين كه فاضل قاجار فرهاد ميزرا در كتاب شريف زنبيل (ط 1
ص 14) گويد:


«از مجلس امير كمال الدين حسين فنائى نقل شد: حضرت صادق عليه السلام از ام جابر پرسيد كه در چه كارى؟ عرض كرد كه مى خواهم تحقيق كنم از چرنده و پرنده كدام بيضه مى نهند و كدام بچه مى آورند؟
فرمود كه اجتياج به اين مقدار فكر نيست، بنويس كه گوش هر حيوانى



كه مرتفع است بچه مى آورد، و هر كدام كه منخفض است بيضه مى نهد ذلك تقدير العزيز العليم.


باز با آن كه پرنده است و گوش او منخفض و به سر او چسبيده بيضه مى نهد. سلحفات كه چرنده است چون بدين منوال است بيضه مى نهد؛ و گوش خفاش چون مرتفع است و به سر او چسبيده نيست بچه مى آورد».


محض آگاهى عرض مى شود كه جناب شيخ رئيس ابوعلى سينا در اول مقاله پنجم حيوان شفاء (ط 1- رحلى- چاپ سنگى- ص 403) فرموده است: «ليس شى ء مما له رجلان يلد حيوانا الا الانسان وحده» يعنى هيچ جاندار دو پا بچه نمى آورد مگر انسان فقط؛ بدين معنى كه حيوانات دو پا به جز انسان همه تخم مى نهند و تنها انسان است كه بچه مى آورد.


و دانسته شده است كه اين سخن به اطلاق درست نيست زيرا كه خفاش از جانداران دو پا است و بچه مى آورد.


اى عزيز بدان كه تشريعيات از متن تكوينيات برخاسته اند، و حال كه در بيان سرى از اسرار تكوينى جانوران سخن به ميان آمده است، بسيار مناسب است كه از سرى تشريعى نيز آگاهى حاصل گردد تا دانسته شود كه غذاى والدين و احوال و اوصاف و نيات و تخيلات هر يك را حتى اوقات انعقاد نطفه را بلكه آب و هوا و اقليم و سرزمين را در خوى و روى طفل تاثيرى بسيار بسزا است؛ غرض اين كه:


از معصوم عليه السلام سوال شده است هرگاه كسى تخم پرنده اى در اجمه- يعنى در بيشه- يافته است، و يا تخم پرنده آبى يافته است؛ و نمى داند



كه تخم پرنده حلال گوشت است تا خوردن آن جايز باشد، و يا تخم پرنده حرام گوشت است كه خوردن آن حرام باشد، به چه نشانه داند كه تخم حلال گوشت است يا حرام گوشت است؟
در جواب فرموده است: هر تخمى كه دو طرف آن يكسان است از حرام گوشت است، و اگر مثل تخم مرغ خانگى است كه يكطرف آن پهن است و جانب ديگر آن كشيده است- يعنى مخروطى است- آن تخم حيوان حلال گوشت است.


چند روايت در اين موضوع در جرء يازدهم وافى فيض از كافى و تهذيب و من لايحضر الفقيه نقل شده است (وافى- چاپ رحلى- ج 3- م 11- ص 15)، از آن جمله از كتاب كافى روايت شده است كه: «عن زراره قال قلت لابى جعفر عليه السلام: البيض فى الاجام؟
فقال: ما استوى طرفاه فلا تاكل، و ما اختلف طرفاه فكل».


و از آن جمله از كتاب من لايحضره روايت شده است كه: «عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام عن بيض طير الماء؟ فقال: ما كان منه مثل بيض الدجاج - يعنى على خلقته- فكل».


تخم مار دراز و هر دو طرف آن يكسان است، و تخم باخه گرد است و از همه جانب يكسان است، و هر و حرام گوشت اند، و تخم كبك و كبوتر و گنجشك و مرغ خانگى مخروطى است كه يك طرف پهن و جانب ديگر آن كشيده است و اينها حلال گوشت اند.


پرنده تميزخوار تخم آن به خوبى مخروطى است؛ و پرنده حلال گوشتى كه مانند اردك از خوردن لجن خوددارى نمى كند، تخم آن اگرچه
مخروطى است و لكن در حد تخم پرندگان تميزخوار به خوبى مخروطى نيست.


اين مطلب را بدين نظر آورده ايم تا پدران و مادران بدانند كه غذاها را در خوى و روى فرزند اهميت بسيار بسزا است.


مرد و زن جفت همديگر بدانند كه نكاح براى انشاء صورت انسانى است، نه براى اطفاء شهوت حيوانى.


اى عزيز روايات تفسير بطون آيات قرآنى اند، بايد پيش از ازدواج به آداب و احكام جوامع روايى از قبيل بحارالانوار و وافى و وسائل الشيعه و مانند آنها آشنا و آگاه بوده باشى.


اينك بدين گفتارم توجه داشته باش: تمام صنايع آدميان از برى و بحرى و فضايى را دستورات و آدابى است كه دين حفظ و بقاء و دوام آنهااند، چنان كه اگر هر يك از آنها در كار خود به قدر يك ميكرون از دين و آيينش بدر رود و به خطا و ناروا حركت نمايد، در همان نخستين بار خطا و ناروايى تباه مى شود و نابود مى گردد، مثلا هواپيما از فضا سقوط مى كند، و كشتى در دريا غرق مى شود، و اتومبيل دچار حوادث گوناگون مى گردد، و آن چرخ خياطى خراب مى شود، و آن ساعت دست تو تباه مى گردد و از كارش باز مى ماند، و هكذا صنايع بيشمار ديگر، و اين همه صنايع گوناگون ساخته شخص جناب انسان است كه براى بهبودى و درستى هر يك از آنها دستورالعملى در كنارش نهاده است؛ خداى سبحان فرموده است: (والله خلقكم و ما تعملون) (صافات: 96) يعنى خداوند شما را و همه ساخته هاى شما را آفريده است چه اين كه نطفه ها در تحت
تدبير ملكوت به جايى رسيده اند كه عامل اين همه صنايع شگفت شده اند (فلينظر الانسن مم خلق- خلق من ماء دافق- يخرج من بين الصلب و الترآئب) (طارق: 7- 9 )؛ انصاف بده آيا مى شود صنايع شما را دين و آيين باشد، و خود شما كه مهمترين صنع الهى هستيد و اين همه صنايع شگفت گوناگون صنع شما است بى دين باشيد ما لكم كيف تحكمون؟!


تبصره: امام اميرالمومنين على وصى- عليه الصلوه و السلام- در ذيل خطبه 152 نهج البلاغه (ط تبريز- چاپ سنگى- ص 152) فرموده است: «و اعلم ان كل عمل نبات و كل نبات لاغنى به عن الماء و المياه مختلفه فما طاب سقيه طاب غرسه و حلت ثمرته، و ما خبث سقيه خبث غرسه و امرت ثمرته».


يعنى هر عملى نباتى است و نبات را از آب بى نيازى نيست، و آبها گوناگون اند آن نباتى كه آب وى پاكيزه است غرس وى پاك و ميوه اش شيرين شود، و آن كه آب وى بد است غرس وى بد و بارش تلخ است.


خداوند سبحان درباره دو كلمه طيبه اش حضرت مريم و ميوه اش حضرت عيسى روح الله- سلام الله عليهما- فرمود: (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا) (آل عمران: 37)؛ و نيز درباره دو بلد فرمايد: (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لايخرج الا نكدا) (اعراف: 58) فافهم و تدبر.


بدان كه احوال و اوضاعى كه در حصول مزاج نطفه انسانى مثلا كه محل قابل نفس ناطقه و پذيراى آنست به حصر و ضبط درنمى آيند، زيرا تفاوت ازمنه و اختلاف آفاق و اوضاع كواكب و احوال والدين و كيفيت اطعمه و اشربه و هزاران هزار عوامل ديگر در نحوه كيفيت مزاج نطفه
دخيل اند، و آن نطفه كذائى در چنان اوضاع و احوال مطابق طبيعت و جبلت خود منعقد مى شود و به وفق آن، قابليت گرفتن عطايا و هبات بارى تعالى پيدا مى كند.


شيخ بزرگوار ابن سينا فرمايد: «و قد ينفعل البدن عن هيئه نفسانيه غير الذى ذكرناها مثل تصورات النفسانيه فانها تثير امورا طبيعيه كما قد يعرض ان يكون المولود مشابها لمن يتخيل صورته عند المجامعه و يقرب لونه من لون ما يلزمه البصر عند الانزل؛ و هذه اشياء ربما اشماز عن قبولها قوم لم يقفوا على احوال غامضه من احوال الوجود، و اما الذين لهم غوص فى المعرفه فلا ينكرونها انكار ما لايجوز وجوده؛ و من هذا القبيل حركه الدم من المستعد لها اذا اكثر تامله و نظره فى الاشياء الحمر...» (كليات قانون- ط ناصرى- ص 195).


ابن بابويه رحمه الله از ابوسعيد خدرى از رسول الله صلى الله عليه و آله آدابى در موضوع نكاح، و امورى چند در تاثير اوقات و اوضاع و احوال والدين به خوى و روى فرزند، روايت كرده است كه هر يك سرى از اسرار طبيعت است، از آن جمله اين كه ابوسعيد خدرى گويد:


اوصى رسول الله صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليه السلام فقال: يا على... وامنع العروس فى اسبوعها من الالبان و الخل و الكزبره و التفاح الحامض من هذه الاربعه الاشياء.


فقال على عليه السلام: يا رسول الله و لاى شى ء امنعها من هذه الاشياء الاربعه؟
قال: لان الرحم تعقم و تبرد من هذه الاربعه الاشياء عن الولد، و الحصير فى ناحيه البيت خير من امرئه لاتلد.


فقال على عليه السلام: يا رسول الله فما بال الخل تمنع منه؟
قال: اذا حاضت على الخل لم تطهر ابدا طهرا بتمام. و الكزبره (الكسفره- خ) تثير الحيض فى بطنها و تشتد عليها الولاده، و التفاح الحامض يقطع حيضها فيصير داء عليها.


ثم قال: يا على... لاتتكلم عند الجماع فانه ان قضى بينكما ولد لايومن من ان يكون اخرس. و لاينظرن احدكم الى فرج امراته و ليغض بصره عند الجماع فان النظر الى الفرج يورث العمى فى الولد.


يا على لاتجامع امراتك بشهوه امراه غيرك فانى اخشى ان قضى بينكما ولد ان يكون مخنثا مونثا مخبلا.


يا على لاتجامع امراتك من قيام فان ذلك من فعل الحمير، و ان قضى بينكما ولد كان بوالا فى الفراش كالحمير البواله فى كل مكان.


يعنى عروس را در هفته نخستين از خوردن شيرها و سركه و گشنيز و سيب ترش باز دار زيرا كه زهدان از اين چار، سرد و نازاينده گردد؛ و بوريا در گوشه خانه به از زن نازاينده است. اگر عروس بر سركه خوردگى خون حيض بيند هيچگاه به خوبى از آن پاك نگردد؛ و گشنيز آن خون را در درونش بشوراند و زايمان را بر وى دشوار گرداند، و سيب ترش آن را از آمدن باز بدارد و بيمارى بر وى گردد.


در گاه جماع سخن مگو مبادا كه فرزند گنگ و لال گردد. و به عورت زن نگاه نكن كه سبب نابينائى فرزند شود. و با شهوت زن ديگرى در خاطرت، با زنت جماع مكن كه فرزند مخنث آيد. و ايستاده با زنت جماع مكن كه از كار خران است و اگر فرزندى آيد در فراش كميز ميزنده شود.


تبصره: عالم عارف شهير صدرالدين قونوى در پايان اصل دوازده از فصل اول باب كشف سر كلى رساله گرانقدرش به نام «مفتاح غيب الجمع و الوجود» پس از تمهيد پنج اصل فرمايد: «ثم للنكاحات ايضا تراكيب من هذه الاصول و تداخل و مزج، و الظاهر اثره فى المولود كان ما كان انما هو لاغلبها حكما فيه و اقواها نسبه به من حيث الناكح و من حيث النكاح كما لوح النبى صلى الله عليه و آله به فى عله التذكير فى المولود و التانيث بحسب غلبه ماء الرجل ماء المراه و سبقه و علوه و بالعكس، و هنا اسرار يطول ذكرها و يحرم كشفها...».


و شارح نحرير متبحر آن: علامه ابن فنارى در پايان شرح آن فرموده است: «- و هاهنا اسرار يطول ذكرها و يحرم كشفها-: من جملتها- والله اعلم- ما ذكره الاطباء ان تعين حليه المولود من شكله و اخلاقه تابع لتخيل الوالدين حال الانعلاق بحسب المقاومه بين تخيليهما، و لهم فى ذلك حكايات و تجارب فيرتبون عليه قاعده هى من اراد ان يكون ولده على شكل مخصوص فليصوره على صحيفه و ليضعها فى مقابله (بمقابلته) حين مواقعته ليكون ناظرا اليها وقت الانعلاق.


و من اراد ان يكون ولده على خلق مخصوص او صفه مخصوصه من علم او عمل او غيرهما فليتخيله وقت الانعلاق، و ليتخيل ايضا التذكير والتانيث حينئذ من يريدهما؛ و كل هذا مبنى على ان كل ما ظهر فى الوجود العينى فانما هو ظل حاك و مثال محاك لما سبق تعينه فى الحضرات الروحانيه و المثاليه و العلميه المعنويه... (ط 1- ص 192)
بلكه جناب شيخ رئيس پيش از قونوى و ابن فنارى، همين معنى
لطيف تاثير و تاثر احوال و اوضاع مذكور در خلق و خلق طفل را در كليات قانون افاده فرموده است چنان كه پيشترك بدان اشارتى نموده ايم؛ و شرح عين هشتم و چهل و هفتم كتاب ما «سرح العيون فى شرح العيون» را در اين مسائل اهميت بسزا است.


و از جمله ازواج، روح و بدن اند. اين دو به مثابت آسمان و زمين اند؛ و ان شئت قلت كه روح و بدن به منزلت عقل و نفس اند، پس اى عزيز اقرا و ارقه. شرح عين هشتم كتاب ما «سرح العيون فى شرح العيون» در تاثر هر يك از نفس و بدن از ديگرى حائز مطالبى است.


تبصره: «روح و بدن دو چيز ممتاز و منحاز از يكديگر نيستند تا يك شخص انسان از آن دو تاليف و تركيب شده باشد، بلكه در حقيقت بدن مرتبه نازله نفس و تجسد آن و مظهر كمالات و قواى آن در عالم شهادت است، چنان كه مطلب صحيح و قويم جسمانيه الحدوث بودن نفس بر اين امر اصيل لسان صادق است. شرح عين هفتم كتاب ما «سرح العيون فى شرح العيون» در اين مطلب مهم است كه بدن مرتبه نازله نفس است؛ و شرح عين نهم آن در اين امراهم اعنى در تكون جوهر نفس است كه نفس جسمانيه الحدوث است نه روحانيه الحدوث».


جناب شيخ رئيس در شفاء فرمايد: و يشبه ان يتولد الروح من نطفه الذكر، و البدن من نطفه الانثى (شفاء- ط 1، رحلى چاپ سنگى- ص 513) اين گفتار استوار شيخ از چندين بعد علمى، سزاوار تفكر و تدبر و شايان تحسين و آفرين است، يك بعد علمى آن اين كه تعبير تولد روح از نطفه نص صريح در جسمانيه الحدوث بودن نفس دارد؛ و ديگر اين كه اشاره به
الرجال قوامون على النساء دارد؛ و ديگر اين كه مرد مظهر عقل و زن مظهر نفس است فتدبر.


و از جمله ازواج همه رستنيهااند- يعنى آنچه را زمين مى روياند ازواج اند- قوله سبحانه: (و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم و بث فيها من كل دابه و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم) (لقمان- 11) مثل درخت خرما كه مانند زن نياز به لقاح دارد، و بادها بارور كننده اى كه شاخه ها و گلها را به مى رسانند و تلقيح مى كنند. و در خبر است كه عمه خود نخله را اكرام كنيد كه از زيادى گل آدم آفريده شده است.


المحاسن عن بعض اصحابنا من اهل الرى يرفعه الى ابى عبدالله عليه السلام قال: سئل عن خلق النخل بديا مما هو؟ فقال: ان الله تبارك و تعالى لما خلق آدم من الطينه التى خلقه منها فضل منها فضله فخلق منها نخلتين ذكرا و انثى، فمن اجل ذلك انها خلقت من طين آدم تحتاج الانثى الى اللقاح كما تحتاج المراه الى اللقاح و يكون منه جيدوردى، و دقيق و غليظ، و ذكر و انثى، و والد و عقيم؛ ثم قال: انها كانت عجوه فامر الله آدم عليه السلام ان ينزل بهامعه حين اخرج من الجنه فغرسها بمكه فما كان من نسلها فهى العجوه، و ما كان من نواها فهو سائر النخل الذى فى مشارق الارض و مغاربها. (بحار- ط 1- ج 14- ص 840).


به نقل چند سطرى از افادات استاد عزيزم معلم عصر حضرت علامه شعرانى- روحى فداه، و رفع الله درجاته- در اثر گرانقدرش به نام «راه سعادت» تبرك مى جويم:


«چند آيه اى كه بايد مورد اعجاب علماى طبيعى شود:


/ 21