از جمله عواملي كه در جدايي و كنارهگيري بعضي افراد و نيروها دخالت داشته و ميتواند مؤثر باشد (كه البته در بحث بعدي در ضمن بررسي جريانها به آن موارد بيشتر توجه نموده و مورد لحاظ قرار خواهيم داد) ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد:1. نبود بينش و تشخيص معيارها و مرزهاي حق و باطل.2. عدم تبعيت از ولايت.3. عدم رعايت قانون و قانونمداري و برنتابيدن قانون و عدالت.4. نبود عقلانيت در رقابتهاي سياسي و عدم استفاده از ظرفيتهاي موجود و افراط و تفريطهايي كه منجر به تنش و يا فرصتسوزي ميشود.5. نبود تحليل سياسي و عدم تشخيص مصلحتهاي اسلام و مسلمين و همين طور شهروندان در ايران اسلامي و ناآشنايي به ملاكها و معيارهاي آن.6. عدم اعتناء و توجه به ارزشهاي بنيادين در فرهنگ و هويت ديني مردم.7. تبري و برائت نجستن از بيگانگان يا نبود روحيه استكبارستيزي.8. اصرار بر مواضع غلط و حزبگراييهاي افراطي و گروهگراييهاي مذموم كه تشكيلات و گروه به عنوان محور و بت قرار گيرد.9. دنياطلبي و تطالب كه موجب سوءاستفاده از اموال عمومي و بيتالمال گرديد، و علاوه بر تضاد منافع، روحيه تفاخر و تبعيض را در بين مردم به ارمغان ميآورد.10. تحجر و جمود فكري كه چيزي غير از جهل و ظلمت و خواري براي مسلمانان فراهم نميكند و اجراي احكام اسلام را معطل گذاشته و سيطره غرب را ماندگار مينمايد.بدين ترتيب با اين چند مقوله كه ذكر گرديد ما ميتوانيم يك چشماندازي به دو سه دهه انقلاب داشته و به برخي از افراد كه در قالب جريانهايي مطرح گرديدند و همين طور به نيروهايي كه وارد جريانات انقلاب و صحنه سياسي شدند پرداخته و يك بررسي اجمالي در خصوص برخورد مديريت و رهبري انقلاب با آن جريانها به طور ضمني داشته باشيم: