هان اي دختران جوان! - براي دختران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

براي دختران - نسخه متنی

علي اصغر ظهيري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


2- دو داستان

به اين داستان توجه كنيد

گروهي از مردم در زمان امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ، فرمان آن حضرت را زير پا نهادند و به عداوت و كينه توزي دست زدند. آنها به «خوارج» شهرت يافتند و سرانجامشان روبرو شدن با تيغ عدالت امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ بود.

حضرت پس از آنكه آنان را قلع و قم نمود؛ چند نفر از آنان توانستند جان سالم در ببرند. يكي از آنها «ابن ملجم مرادي» است. او پس از آنكه از معركه گريخت، به طور ناشناس و به همراه قبيله‎اي وارد شهر كوفه شد.
در اول ورودش به شهر چشمش به دختر زيبايي افتاد كه دل هر بيننده‎اي را سخت مجذوب خود مي‎نمود. او پس از پرسجو متوجه شد كه آن دختر «قطام» نام دارد.

از آنجا كه جمال ظاهري «قطام» بسيار زيبا بود «ابن ملجم» شيفتة او شده و سرانجام از او براي ازدواج خواستگاري كرد.

اين دختر زيبا صورت زشت سيرت، شرط پذيرش ازدواجش را مهرية سنگين قتل امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ قرار داد و همين امر سبب شد كه ابن ملجم در تصميم خود قاطع شده و دست به چنين امر خطرناكي بزند.

باري دختر جواني كه مانند قطام از شكل و شمايل ظاهري زيبايي برخوردار است، اما داراي دروني پست و خوي حيواني است، بايد مورد لعن تمام موجودات عالم قرار گرفته و از نظر آنها طرد شود.




  • پاكيزه روي را كه بــود پــاكــدامــني
    گر شهوت از خيال دمـاغت بـدر رود
    زنهــار گفتمت قـدم مــعصيت مــنه
    ورنه نزيبدت كه دم از معرفـت زنــي



  • تاريكي از وجود بــشويد به روشــني
    شاهد بود هر آنچه نظر بـروي افكني
    ورنه نزيبدت كه دم از معرفـت زنــي
    ورنه نزيبدت كه دم از معرفـت زنــي



كاش تمام دختران جوان اين مرز و بوم، در كنار رسيدگي به خود و خودنمايي و به رخ كشاندن جمال ظاهري خويش كمي نيز به وضع درون خود مي‎رسيدند و از وساوس شيطاني خود را در امان نمي‎ديدند.

كاش به جاي انتخاب الگوهاي كاذب، كه با نشر فرهنگ غرب تناسب زيادي دارد، از زنان دختران جوان اسلامي الگو مي‎گرفتند و قبل از هر چيز به تغذية‌ روحي و رسيدگي به جمال باطني خود همّت مي‎گماشتند.

و كاش با وجود الگوي با عظمت و ارزشمند اسلام، يعني فاطمه زهرا سلام الله عليها، از دختركان بوقلمون صفت غربي كه هر لحظه به شكلي در مي‎آيند، درس نمي‎گرفتند و رفتار و كردار و حركات خود را در آينة جمال آن حضرت برانداز مي‎نمودند.

دختران جوان كه افتخارشان خودنمايي و خودآرايي است، نبايد از اين حقيقت غافل شوند كه، آنان با انجام چنين كرداري خود را براي ساعاتي بعنوان آلت دست گروهي پست و عياش قرار داده و مايه خوشي آنان را فراهم آورده‎اند.

يك دختر مسلمان، يك جوان عقيده‎مند و بالاخره كسي كه به اين حقيقت رسيده است كه پايان اين زندگي دنيايي، سرانجام حساب و كتابي و پرسش و پاسخي هست، چون صدفي كه گوهري را در دل خود حفظ كرده است، به دنبال حفظ خود و ارزش شخصيتي خويش، كوشش مي‎كند و هرگز گوهر جمال و عفت ظاهري و باطني خود را براي فراهم آوردن لذت ديگران به خطر نمي‎اندازد.

هان اي دختران جوان!

بدانيد كه قيمت و ارزش گوهر جمال ظاهري شما، هنگامي افزايش مي‎يابد كه آن را از معرض ديد و نگاه نامحرمان حفظ نموده و سخت در مالكيت آن بكوشيد؛ والّا اگر قرار باشد هر كسي از جمال و قيافه ما لذت ببرد و مانند آلتي در دست آنان مورد ملعبه قرار گيريم كه مالك خود نيستيم.
پس بكوشيد و سخن مواظب باشيد. هرگز فريب وسوسه‎هاي شيطاني را نخوريد و با تكيه بر فرامين معصومان ـ عليهم السّلام ـ خود را در زمرة بهترين دوستان آنان قرار دهيد.




  • به من ده گوش را اي دخــتر مــن
    بكن پند مرا آويـــزه در گــــوش
    اگــر خواهي بــيارايي رخــت را
    بــگو مــشّاطة عصــمـت بــيايد
    به گــيسو پيچ و خـم ده از دقـايق
    بــكش بر ديــده‎ات سرمه ز آزرم
    بــه كنج لــب بنه خـــال ادب را
    با صابون حياء دست و رخت شـو
    عزيــز جــان مـن، زنهــار زنهـار
    مــشو با مــردم بي تــربيت يــار[1]



  • يــگـانـه دخــتـر نيك اخـتر مــن
    مــبادا گــرددت روزي فــراموش
    دهــي زينت جــمال فـرّخـت را
    ز عفت بــر تو آرايــش نــمايــد
    بكش وسـمه به ابــرو از حــقايق
    بنه بــر عارضــت گلگونه از شرم
    مــكن بر خود به خنده باز لـب را
    بـزن آب از كمال و عقـل بــر رو
    مــشو با مــردم بي تــربيت يــار[1]
    مــشو با مــردم بي تــربيت يــار[1]



داستان

طبق نقل تاريخ نويسان، معاوية بن ابي سفيان، با واسطة بعضي از افراد دنيا پرست نامه‎اي به همسر امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ نوشت و او را در اين فكر فرو برد، تا امام ـ عليه السّلام ـ را به طرز مرموزي به شهادت برساند.

همسر امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ دختري است از خاندان «اشعث بن قيس» بنام «جعده». امام ـ عليه السّلام ـ او را احترام مي‎كرد و با مهر و محبت با او برخورد مي‎نمود؛ اما اين زن پست فطرت ملعون، سرانجام تسليم خواهشهاي نفساني خود گشت و اقدام به شهادت حضرت نمود.

«معاويه» ضمن نامه خود به او نوشته بود: پسرم «يزيد» مدتهاست كه دل به تو بسته است و قصد ازدواج با تو را دارد. و در ادامه نامه نقشة قتل امام ـ عليه السّلام ـ را به او گوشزد نمود و قول ازدواجش را با پسرش يزيد مطرح كرد.

«جعده» ابتدا دلش به لرزه افتاد و سخت دچار شك و ترديد شد، اما ديري نپائيد كه شك و ترديدش بر طرف شد و عزم خود را جزم نمود و شوهر خود، امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ را با زهر مسموم نمود.[2]

باري، اين زن پليد هر چند از نظر ظاهر و جمال، زيبا باشد، چون از خيانت باطني و زشتي سيرت برخوردار است، هرگز نمي‎تواند مورد محبت كسي قرار گيرد. حتي پس از وقوع شهادت امام حسن ـ عليه السّلام ـ، معاويه به قول خود عمل نكرد و در پاسخ «جعده» گفت: همسري كه شايستگي حسن ـ عليه السّلام ـ را نداشته باشد، شايستة پسر من (يزيد) هم نيست.

از اين گذشته، اين زن پست و پليد، چون نقشه‎ها و خيالات باطل خود را چون سرابي يافت، با مردي از خاندان «طلحه» ازدواج كرد و داراي فرزنداني شد، هر گاه بين فرزندان او و ساير افراد قبيله نزاعي در مي‎گرفت، به آنان مي‎گفتند: اي پسران آن زني كه شوهر خود را زهر خوراند.[3]


[1] . شعر از شاهين قرقاني.

[2] . تاريخ سياسي اسلام، شكيب، س 322، به نقل از برگهاي سياهي از تاريخ، ص 75.

[3] . بحارالانوار، ج 44، ص 148 به نقل از همان.


/ 27