2- دو داستان
به اين داستان توجه كنيد
گروهي از مردم در زمان امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ، فرمان آن حضرت را زير پا نهادند و به عداوت و كينه توزي دست زدند. آنها به «خوارج» شهرت يافتند و سرانجامشان روبرو شدن با تيغ عدالت امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ بود.حضرت پس از آنكه آنان را قلع و قم نمود؛ چند نفر از آنان توانستند جان سالم در ببرند. يكي از آنها «ابن ملجم مرادي» است. او پس از آنكه از معركه گريخت، به طور ناشناس و به همراه قبيلهاي وارد شهر كوفه شد.در اول ورودش به شهر چشمش به دختر زيبايي افتاد كه دل هر بينندهاي را سخت مجذوب خود مينمود. او پس از پرسجو متوجه شد كه آن دختر «قطام» نام دارد.از آنجا كه جمال ظاهري «قطام» بسيار زيبا بود «ابن ملجم» شيفتة او شده و سرانجام از او براي ازدواج خواستگاري كرد.اين دختر زيبا صورت زشت سيرت، شرط پذيرش ازدواجش را مهرية سنگين قتل امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ قرار داد و همين امر سبب شد كه ابن ملجم در تصميم خود قاطع شده و دست به چنين امر خطرناكي بزند.باري دختر جواني كه مانند قطام از شكل و شمايل ظاهري زيبايي برخوردار است، اما داراي دروني پست و خوي حيواني است، بايد مورد لعن تمام موجودات عالم قرار گرفته و از نظر آنها طرد شود.
پاكيزه روي را كه بــود پــاكــدامــني
گر شهوت از خيال دمـاغت بـدر رود
زنهــار گفتمت قـدم مــعصيت مــنه
ورنه نزيبدت كه دم از معرفـت زنــي
تاريكي از وجود بــشويد به روشــني
شاهد بود هر آنچه نظر بـروي افكني
ورنه نزيبدت كه دم از معرفـت زنــي
ورنه نزيبدت كه دم از معرفـت زنــي
هان اي دختران جوان!
بدانيد كه قيمت و ارزش گوهر جمال ظاهري شما، هنگامي افزايش مييابد كه آن را از معرض ديد و نگاه نامحرمان حفظ نموده و سخت در مالكيت آن بكوشيد؛ والّا اگر قرار باشد هر كسي از جمال و قيافه ما لذت ببرد و مانند آلتي در دست آنان مورد ملعبه قرار گيريم كه مالك خود نيستيم.پس بكوشيد و سخن مواظب باشيد. هرگز فريب وسوسههاي شيطاني را نخوريد و با تكيه بر فرامين معصومان ـ عليهم السّلام ـ خود را در زمرة بهترين دوستان آنان قرار دهيد.
به من ده گوش را اي دخــتر مــن
بكن پند مرا آويـــزه در گــــوش
اگــر خواهي بــيارايي رخــت را
بــگو مــشّاطة عصــمـت بــيايد
به گــيسو پيچ و خـم ده از دقـايق
بــكش بر ديــدهات سرمه ز آزرم
بــه كنج لــب بنه خـــال ادب را
با صابون حياء دست و رخت شـو
عزيــز جــان مـن، زنهــار زنهـار
مــشو با مــردم بي تــربيت يــار[1]
يــگـانـه دخــتـر نيك اخـتر مــن
مــبادا گــرددت روزي فــراموش
دهــي زينت جــمال فـرّخـت را
ز عفت بــر تو آرايــش نــمايــد
بكش وسـمه به ابــرو از حــقايق
بنه بــر عارضــت گلگونه از شرم
مــكن بر خود به خنده باز لـب را
بـزن آب از كمال و عقـل بــر رو
مــشو با مــردم بي تــربيت يــار[1]
مــشو با مــردم بي تــربيت يــار[1]
داستان
طبق نقل تاريخ نويسان، معاوية بن ابي سفيان، با واسطة بعضي از افراد دنيا پرست نامهاي به همسر امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ نوشت و او را در اين فكر فرو برد، تا امام ـ عليه السّلام ـ را به طرز مرموزي به شهادت برساند.همسر امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ دختري است از خاندان «اشعث بن قيس» بنام «جعده». امام ـ عليه السّلام ـ او را احترام ميكرد و با مهر و محبت با او برخورد مينمود؛ اما اين زن پست فطرت ملعون، سرانجام تسليم خواهشهاي نفساني خود گشت و اقدام به شهادت حضرت نمود.«معاويه» ضمن نامه خود به او نوشته بود: پسرم «يزيد» مدتهاست كه دل به تو بسته است و قصد ازدواج با تو را دارد. و در ادامه نامه نقشة قتل امام ـ عليه السّلام ـ را به او گوشزد نمود و قول ازدواجش را با پسرش يزيد مطرح كرد.«جعده» ابتدا دلش به لرزه افتاد و سخت دچار شك و ترديد شد، اما ديري نپائيد كه شك و ترديدش بر طرف شد و عزم خود را جزم نمود و شوهر خود، امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ را با زهر مسموم نمود.[2]باري، اين زن پليد هر چند از نظر ظاهر و جمال، زيبا باشد، چون از خيانت باطني و زشتي سيرت برخوردار است، هرگز نميتواند مورد محبت كسي قرار گيرد. حتي پس از وقوع شهادت امام حسن ـ عليه السّلام ـ، معاويه به قول خود عمل نكرد و در پاسخ «جعده» گفت: همسري كه شايستگي حسن ـ عليه السّلام ـ را نداشته باشد، شايستة پسر من (يزيد) هم نيست.از اين گذشته، اين زن پست و پليد، چون نقشهها و خيالات باطل خود را چون سرابي يافت، با مردي از خاندان «طلحه» ازدواج كرد و داراي فرزنداني شد، هر گاه بين فرزندان او و ساير افراد قبيله نزاعي در ميگرفت، به آنان ميگفتند: اي پسران آن زني كه شوهر خود را زهر خوراند.[3][1] . شعر از شاهين قرقاني.[2] . تاريخ سياسي اسلام، شكيب، س 322، به نقل از برگهاي سياهي از تاريخ، ص 75.[3] . بحارالانوار، ج 44، ص 148 به نقل از همان.