معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 91 *****
اواخر عمر را با عواملى ديگر غير زن دوستى و شهوترانى توجيه كند .
و اينك در توجيه آن مى گوئيم: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم با بعضى از همسرانش به منظور كسب نيرو و به دست آوردن اقوام بيشتر و در نتيجه به خاطر جمع آورى يار و هوادار بيشتر ازدواج كرد و با بعضى ديگر به منظور جلب نمودن و دلجوئى و در نتيجه ايمن شدن از شر خويشاوند آن همسر ازدواج فرمود و با بعضى ديگر به اين انگيزه ازدواج كرد كه هزينه زندگيش را تكفل نمايد و به ديگران بياموزد كه در حفظ ارامل و پير زنان از فقر و مسكنت و بى كسى كوشا باشند ، و مؤمنين رفتار آن جناب را در بين خود سنتى قرار دهند و با بعضى ديگر به اين منظور ازدواج كرد كه با يك سنت جاهليت مبارزه نموده و عملا آن را باطل سازد كه ازدواجش با زينب دختر جحش به همين منظور بوده است ، چون او نخست همسر زيد بن حارثه پسر خوانده رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بود و زيد او را طلاق داد و از نظر رسوم جاهليت ازدواج با همسر پسر خوانده ممنوع بود ، چون پسر خوانده در نظر عرب جاهلى حكم پسر داشت، همانطور كه يك مرد نمى تواند همسر پسر صلبى خود را بگيرد ، از نظر اعراب ازدواج با همسر پسر خوانده نيز ممنوع بود ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم با زينب ازدواج كرد تا اين رسم غلط را بر اندازد ، و آياتى از قرآن در اين باب نازل گرديد .
و ازدواجش با سوده دختر زمعه به اين جهت بوده كه وى بعد از بازگشت از هجرت دوم از حبشه همسر خود را از دست داد و اقوام او همه كافر بودند و او اگر به ميان اقوامش بر مى گشت يا به قتلش مى رساندند و يا شكنجه اش مى كردند و يا بر گرويدن به كفر مجبورش مى كردند لذا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم براى حفظ او از اين مخاطر با او ازدواج نمود .
و ازدواجش با زينب دختر خزيمه اين بود كه همسر وى عبد الله بن جحش در جنگ احد كشته شد و او زنى بود كه در جاهليت به فقرا و مساكين بسيار انفاق و مهربانى مى كرد و به همين جهت يكى از بانوان آبرومند و سرشناس آن دوره بود و او را مادر مساكين ناميده بودند ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم خواست با ازدواج با وى آبروى او را حفظ كند( و فضيلت او را تقدير نمايد!)
و انگيزه ازدواجش با ام سلمه اين بود كه وى نام اصليش هند بود و قبلا همسر عبد الله بن ابى سلمه پسر عمه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و برادر شيرى آن جناب بود و اولين كسى بود كه به حبشه هجرت كرد ، زنى زاهده و فاضله و دين دار و خردمند بود ، بعد از آنكه همسرش از دنيا رفت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به اين جهت با او ازدواج كرد كه زنى پير و داراى ايتام بود و نمى توانست يتيمان خود را اداره كند .
و ازدواجش با صفيه دختر حى بن اخطب بزرگ يهوديان بنى النضير به اين علت صورت گرفت كه پدرش ابن اخطب در جنگ بنى النضير كشته شد و شوهرش در جنگ خيبر به دست مسلمانان به قتل رسيده بود و در همين جنگ در بين اسيران قرار گرفته بود ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم او را آزاد كرد و سپس به ازدواج خودش در آورد ، تا به اين وسيله هم او را از ذلت اسارت حفظ كرده باشد و هم داماد يهوديان شده باشد و يهود به اين خاطر دست از توطئه عليه او بردارند .

***** صفحه 92 *****
و سبب ازدواجش با جويريه كه نام اصليش برة و دختر حارث بزرگ يهوديان بنى المصطلق بود ، بدين جهت بود كه در جنگ بنى المصطلق مسلمانان دويست خانه وار از زنان و كودكان قبيله را اسير گرفته بودند ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم با جويريه ازدواج كرد تا با همه آنان خويشاوند شود ، مسلمانان چون اوضاع را چنين ديدند گفتند: همه اينها خويشاوندان رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلّم هستند و سزاوار نيست اسير شوند ، ناگزير همه را آزاد كردند و مردان بنى المصطلق نيز چون اين رفتار را بديدند تا آخرين نفر مسلمان شده و به مسلمين پيوستند و در نتيجه جمعيت بسيار زيادى به نيروى اسلام اضافه شد و اين عمل رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و آن عكس العمل قبيله بنى المصطلق اثر خوبى در دل عرب به جاى گذاشت .
و ازدواجش با ميمونه كه نامش بره و دختر حارث هلاليه بود ، به اين خاطر بود كه وى بعد از مرگ شوهر دومش ابى رهم پسر عبد العزى ، خود را به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بخشيد تا كنيز او باشد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم - در برابر اين اظهار محبت او را آزاد كرد و با او ازدواج نمود و اين بعد از نزول آيه اى بود كه در اين باره نازل شد .
و سبب ازدواجش با ام حبيبه( رمله) دختر ابى سفيان اين بود كه وقتى با همسرش عبيد الله بن جحش در دومين بار به حبشه مهاجرت نمود ، شوهرش در آنجا به دين نصرانيت در آمد و خود او در دين اسلام ثبات قدم به خرج داد و اين عملى است كه بايد از ناحيه اسلام قدردانى بشود ، از سوى ديگر پدرش از سر سخت ترين دشمنان اسلام بود و همواره براى جنگيدن با مسلمين لشكر جمع مى كرد ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم با او ازدواج كرد تا هم از عمل نيكش قدردانى شود  و هم پدر او دست از دشمنى با او بردارد و هم خود او از خطر  محفوظ بماند .
ازدواجش با حفصه دختر عمر نيز بدين جهت بود كه شوهر او خنيس بن خداقه در جنگ بدر كشته شد و او بيوه زن ماند .
و تنها همسرى كه در دختريش با آن جناب ازدواج كرد عايشه دختر ابى بكر بود.
بنا بر اين اگر در اين خصوصيات و در جهاتى كه از سيره آن جناب در اول و آخر عمرش در اول بحث آورديم و در زهدى كه آن جناب نسبت به دنيا و زينت دنيا داشت و حتى همسران خود را نيز بدان دعوت مى كرد دقت شود ، هيچ شكى باقى نمى ماند در اينكه ازدواجهاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نظير ازدواجهاى مردم نبوده ، به اضافه اينكه رفتار آن جناب با زنان و احياى حقوق از دست رفته آنان در قرون جاهليت و تجديد حرمت به باد رفته شان و احياى شخصيت اجتماعيشان ، دليل ديگرى است بر اينكه آن جناب زن را تنها يك وسيله براى شهوترانى مردان نمى دانسته و تمام همش اين بوده كه زنان را از ذلت و بردگى نجات داده و به مردان بفهماند كه زن نيز انسان است حتى در آخرين نفس عمرش نيز سفارش آنان را به مردان كرده و فرمود: " الصلوة الصلوة و ما ملكت ايمانكم لا تكلفوهم ما لا يطيقون! الله الله فى النساء فانهن عوان فى ايديكم...!"
و سيره اى كه آن جناب در رعايت عدالت بين زنان و حسن معاشرتشان و مراقبت حال آنان

***** صفحه 93 *****
داشت مختص به خود آن جناب بود. و اما اينكه چرا براى آنجناب بيش از چهار زن جايز بوده ، پاسخش اين است كه اين حكم مانند روزه وصال يعنى چند روز به يك افطار روزه گرفتن ، از مختصات آن جناب است و براى احدى از امت جايز نيست  و اين مساله براى همه امت روشن بود و به همين جهت دشمنانش مجال نداشتند كه به خاطر آن و به جهت تعدد زوجات بر آن جناب خرده بگيرند ، با اينكه همواره منتظر بودند از او عملى بر خلاف انتظار ببينند و آن را جار بزنند .
الميزان ج : 4  ص :  308

***** صفحه 94 *****


فصل ششم: فلسفه تشريع حکم ارث


فلسفه نابرابري سهم پسران و دختران در ارث
" يُوصِيكمُ اللَّهُ فى أَوْلَدِكمْ  لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظ الأُنثَيَينِ ... !"
" حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران دو برابر دختران ارث برند...!" (11/نسا)
سهم هر زنى فى الجمله نصف سهم مرد،  سهم مردها دو برابر سهم زنان است، علتش اين است كه اسلام مرد را از جهت تدبير امور زندگى كه ابزار آن عقل است قوى تر از زن مى داند و مخارج مرد را هم بيش از مخارج زن دانسته چون مخارج زن هم به عهده مرد است ، و بدين جهت فرموده:
" الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم!" (34/نسا)
كلمه " قوام" كه در اين آيه آمده از ماده قيام است ، كه به معناى اداره امر معاش است  و مراد از فضيلت مردان ، زيادتر بودن نيروى تعقل در مردان است ، چون حيات مرد ، تعقلى و حيات زن عاطفى و احساسى است  و ما اگر اين وضع خلقتى مرد و زن را و آن وضع تشريعى در تقسيم مسؤوليت اداره زندگى را به دقت در نظر بگيريم ، آنگاه با ثروت موجود در دنيا كه هر زمان از نسل حاضر به نسل آينده در انتقال است مقايسه كنيم ، مى بينيم اينكه اسلام تدبير و اداره دو ثلث ثروت دنيا را به عهده مردان  و تدبير يك ثلث آنرا به عهده زنان گذاشته  و در نتيجه تدبير تعقل را بر تدبير احساس برترى و تقدم داده ، صلاح امر مجتمع و سعادت زندگى بشر را در نظر گرفته است .
و از سوى ديگر كسرى در آمد زن را با فرمانى كه به مردان صادر نموده (كه رعايت عدالت را در حق آنان بكنند!) تلافى كرده است ، زيرا وقتى مردان در حق زنان در مال خود كه دو ثلث است رعايت عدالت را بكنند يك لقمه ، خود بخورند و لقمه اى به همسر خود بدهند ، پس زنان ، با مردان در آن دو ثلث شريك خواهند بود ، يك ثلث هم كه حق اختصاصى خود زنان است ، پس در حقيقت زنان از حيث مصرف و استفاده ، دو ثلث ثروت دنيا را مى برند .

***** صفحه 95 *****
و نتيجه اين تقسيم بندى حكيمانه و اين تشريع عجيب اين مى شود كه مرد و زن از نظر مالكيت و از نظر مصرف وضعى متعاكس دارند ، مرد دو ثلث ثروت دنيا را مالك و يك ثلث آنرا متصرف است و زن يك ثلث را مالك و دو ثلث را متصرف است  و در اين تقسيم بندى روح تعقل بر روح احساس و عواطف در مردان ترجيح داده شده ، چون تدبير امور مالى يعنى حفظ آن ، و تبديلش و سودكشى از مال ، سر و كارش با روح تعقل بيشتر است ، تا با روح عواطف رقيق و احساسات لطيف  و از سوى ديگر اينكه از مال چگونه استفاده شود  و چطور از آن بهره ورى گردد ، با عواطف و احساسات بيشتر سر و كار دارد تا با روح تعقل ، اين است رمز اينكه چرا اسلام در باب ارث و باب نفقات بين مردان و زنان فرق گذاشته است .
بنا بر اين جا دارد كه ما مراد از فضيلت در جمله:" بما فضل الله ...!" را به همين زيادتر بودن روح تعقل مردان از زنان بدانيم ، نه زيادتر بودن زور بازوى مردان  و صلابت و خشونتشان در جنگ و در همه شؤون زندگى ، گو اينكه مردان اين مزيت را هم دارند  و يكى از فرق هايى كه بين زن و مرد هست بشمار مى رود  و بوسيله آن مرد از زن شناخته مى شود  و در مجتمع بشرى آثارى عظيم در باب دفاع و جنگ و حفظ اموال و تحمل اعمال شاقه و شدائد و محنت ها و نيز در ثبات و سكينت در هنگام هجوم ناملايمات بر آن مترتب مى گردد ، آثارى كه زندگى اجتماعى بدون آن تمام نمى شود  و زنان طبعا نمى توانند چنين آثارى از خود نشان دهند  و ليكن در آيه مورد بحث منظور از برترى نمى تواند اين باشد، بلكه همان برترى در تعقل است .
همچنانكه وجود امتيازاتى ديگر در زن كه مجتمع بشرى بى نياز از آن نيست باعث نمى شود كه ما زن را بخاطر آن برتر از مرد دانسته  و آن امتياز را ماده نقض بر آيه شريفه بگيريم و بگوئيم : اگر مردان در نيروى دفاع و حفظ اموال و ساير امتيازاتى كه بر شمرديم برتر از زنانند ، زنان هم در احساسات لطيف و عواطف رقيق برتر از مردانند ، هر چند كه مجتمع بدون آن پاى نمى گيرد ، چون عواطف نامبرده آثار مهمى در باب انس ،  محبت ،  سكونت دادن به دلها ،  رحمت و رأفت ،  تحمل بار سنگين تناسل ،  حامله شدن ،  وضع حمل كردن ،  حضانت ،  تربيت و پرستارى نسل و خدمت به خانه دارد  و زندگى بشر با خشونت و غلظتى كه در مردان است ،  با نبود لينت و رقت زنان پاى گير نمى شود ، اگر غضب مردان لازم است ، شهوت زنان هم مورد نياز است و اگر دفع واجب و ضرورى است ، جذب هم لازم و ضرورى است .
و سخن كوتاه اينكه تجهيز مرد به نيروى تعقل و دفاع  و تجهيز زن به عواطف و احساسات ، دو تجهيز متعادل است ، كه به وسيله آن دو كفه ترازوى زندگى در مجتمع كه مركب از مرد و زن است متعادل شده است ، و حاشا بر خداى سبحان از اينكه در كلامش از طريق حق منحرف ، و در حكمش مرتكب جور شود:

***** صفحه 96 *****
"ام يخافون ان يحيف الله عليهم - و يا مى ترسند از اينكه خداى تعالى عليه آنان سخنى بيجا بگويد و حكمى بجور براند!"(50/نور)
" و لا يظلم ربك احدا - و پروردگار تو بر احدى ظلم نمى كند!"(49/کهف)
آرى همين خداى تعالى است كه مى فرمايد:" بعضكم من بعض -  شما انسانها بعضى از بعض ديگريد!"(34/نسا) و بهمين التيام و بعضيت اشاره مى كند در آيه مورد بحث كه مى فرمايد:
" بما فضل الله بعضهم على بعض!" (34/نسا)و نيز مى فرمايد:
" و من آياته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون!
و من اياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون!"(20و21/روم)
خواننده عزيز اگر با دقت در مضمون اين دو آيه نظر كند در مى يابد كه چه بيان عجيبى دارد و چگونه انسان را( كه مراد از آن به قرينه مقابله ، مرد است،) با تعبير(بشرى منتشر در زمين شديد!" توصيف كرده ، كه منظور از انتشار كوشش در طلب معاش است ، كه تمامى اعمال آدمى در بدست آوردن لوازم زندگى و حتى در جنگ و غارتها به آن بر مى گردد  و اينگونه اعمال نيازمند به قوت و شدت است  و اگر انسان تنها اين قسم انتشار را مى داشت به دو فرد تقسيم مى شد ، يكى آنكه حمله مى كند ديگرى آنكه مى گريزد( كه معلوم است در كوتاهترين زمان نسلش منقرض مى شد!)
ليكن خداى سبحان دنبال توصيف انسان به صفت انتشار به مساله خلقت زنان پرداخت ، كه آنان را به جهازى مجهز فرمود كه وجود او را مايه تسكين مردان كرد و بين آنان و ايشان مودت و رحمت برقرار ساخت ، زنان با جمال و كرشمه خود و با مودت و رحمت خويش دل مردان را به سوى خود جذب كنند ، پس زنان ركن اول و عامل اصيل اجتماع انسانيند .
از اينجا است كه مى بينيم اسلام اجتماع منزلى كه همان ازدواج باشد را اصل در اين باب قرار داده ، فرمود:
" يا ايها الناس انا خلقنا كم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم !" (13/حجرات)
نخست به مساله مذكر و مؤنث بودن انسانها و به امر ازدواج و اجتماع كوچك منزلى توجه داده و سپس به مساله اجتماع بزرگ شعوبى و قبيله اى پرداخته است .
و از ذيل آيه چنين ظاهر مى شود كه تفضيل نامبرده در آيه:
" الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض ...!"(34/نسا)
تفضيل در مجهز شدن به جهازى است كه با آن امر حيات دنيوى يعنى معاش بشر بهتر نظام مى گيرد و حال مجتمع را به بهترين وجهى اصلاح مى كند ، نه اينكه مراد از آن كرامت واقعى و فضيلت حقيقى در اسلام يعنى قرب به خداى تعالى باشد ، چون از نظر
اسلام برترى هاى مادى و جسمى كه جز در زندگى مادى مورد استفاده قرار نمى گيرد و تا

***** صفحه 97 *****
وقتى كه وسيله بدست آوردن مقامات اخروى نشود هيچ اهميتى ندارد( و اگر از اين جهت مورد نظر قرار گيرد ديگر فرقى بين آن و امتيازات خاص زنان نيست ، آنهم وسيله است ، اين هم وسيله است ، همچنان كه اگر وسيله قرار نگيرد نه آن فضيلت است و نه اين!)
پس از همه آنچه تاكنون از نظر خوانندگان محترم گذشت اين معنا بدست آمد كه اگر مردان بر زنان برترى داده شده اند بخاطر روح تعقل است ، كه در مساله ارث هم باعث تفاوت در امر ارث و در مسائلى نظير آن مى شود ، ليكن منظور از اين برترى ، برترى واقعى نيست ، بلكه منظور زيادترى سهم مرد از سهم زن است ، و اما برترى واقعى كه به معناى كرامتى است كه اسلام به آن عنايت دارد ملاكش تقوا است ، در مرد باشد ، مرد برتر است ، در زن هم باشد ، زن برتر از مرد خواهد بود .
الميزان ج : 4  ص :  341
بحث علمى در هشت فصل درباره:
 تاريخ و فلسفه  قوانين ارث
1- ارث بردن از چه تاريخى آغاز شد.
گويا مساله ارث( يعنى اينكه بعضى از زنده ها اموال مردگان را تصاحب كنند،) از قديم ترين سنت هائى باشد كه در مجتمع بشرى باب شده است  و اين معنا در توان مدارك موجود تاريخى نيست ، كه نقطه آغاز آن را معين كند ، تاريخ هيچ امت و ملتى ، به آن دست نيافته است ، ليكن علاوه بر اينكه ارث بردن رسم بوده طبيعت امر هم همان را اقتضا دارد ، چون اگر طبيعت انسان اجتماعى را مورد دقت قرار دهيم ، خواهيم دانست كه مال و مخصوصا مال بى صاحب چيزى است كه انسان طبيعتا خواستار آن بوده و علاقمند است آن مال را در حوائج خود صرف كند  و اين حيازت مال ، مخصوصا مالى كه هيچ مانعى از حيازت آن نيست جزء عادات اوليه و قديمه بشر است .
     و نيز دقت در وضع طبيعى بشر ما را به اين حقيقت رهنمون مى شود ، كه بشر از روزى كه به تشكيل اجتماع دست زده چه اجتماع مدنى و چه جنگلى هيچگاه بى نياز از اعتبار قرب و ولايت نبوده( منظور ما از قرب و ولايت چيزى است كه از اعتبار اقربيت و اولويت نتيجه گيرى مى شود،) ساده تر بگويم كه از قديم ترين دوره ها بشر بعضى افراد را
بخود نزديكتر و دوست تر از ديگران مى دانسته  و اين احساس و اعتبار بوده كه او را

***** صفحه 98 *****
وادار مى كرده ، اجتماع كوچك و بزرگ و بزرگتر يعنى بيت - خانواده - بطن - دودمان - و عشيره و قبيله - و امثال آن را تشكيل دهد  و بنا بر اين در مجتمع بشرى هيچ چاره اى از نزديكى بعضى افراد به بعض ديگر نيست  و نه در دورترين دوران بشر و نه در امروز نمى توان انكار كرد كه فرزند نسبت به پدرش نزديك تر از ديگران است  و همچنين ارحام او بخاطر رحم  و دوستان او بخاطر صداقت ، و برده او بخاطر مولويت ، و همسرش بخاطر همسرى ، و رئيس به مرئوسش و حتى قوى به ضعيفش ارتباطى بيشتر دارد هر چند كه مجتمعات در تشخيص اين معنا اختلاف دارند ، اختلافى كه شايد نتوان آنرا ضبط كرد .
و لازمه اين دو امر اين است كه مساله ارث نيز از قديم ترين عهدهاى اجتماعى باشد.
2- تحول تدريجى سنت ارث
اين سنت مانند ساير سنت هاى جاريه در مجتمعات بشرى همواره رو به تحول و تغيير بوده و دست تطور و تكامل آن را بازيچه خود كرده است ، چيزى كه هست از آنجائى كه اين تحول در مجتمعات همجى و جنگلى نظام درستى نداشته ، بدست آوردن تحول منظم آن از تاريخ زندگى آنان بطورى كه انسان به تحقيق خود وثوق و اطمينان پيدا كند ممكن نيست  و كارى است بس مشكل .
آن مقدارى كه از وضع زندگى آنان براى انسان يقينى است ، اين است كه در آن مجتمعات زنان و افراد ناتوان از ارث محروم بوده اند ، و ارث در بين اقرباى ميت مخصوص اقويا بوده  و اين علتى جز اين نداشته كه مردم آن دوره ها با زنان و بردگان و اطفال صغير و ساير طبقات ضعيف اجتماع معامله حيوان مى كردند  و آنها را مانند حيوانات مسخر خود و اسباب وسائل زندگى خود مى دانستند ، عينا مانند اثاث خانه و بيل و كلنگشان ، تنها بخاطر سودى كه از آنها مى بردند به مقدار آن سود براى آنها ارزش قائل بودند و همانطور كه انسان از بيل و كلنگ خود استفاده مى كند ولى بيل و كلنگ از انسان استفاده نمى كند ، افراد ضعيف نامبرده نيز چنين وضعى را داشتند ، انسانها از وجود آنها استفاده مى كردند ولى آنان از انسان استفاده نمى كردند  و از حقوق اجتماعى كه مخصوص انسانها است بى بهره بودند .
و با اين حال تشخيص اينكه قوى در اين باب چه كسى است ؟ مختلف بود  و زمان به زمان فرق مى كرد ، مثلا در برهه اى از زمان مصداق قوى و برنده ارث رئيس طايفه و رئيس ايل بود  و زمانى ديگر ارث را مخصوص رئيس خانه  و برهه اى خاص شجاع ترين و خشن ترين قوم بود  و اين دگرگونگى تدريجى باعث مى شد كه جوهره ارث نيز دگرگونگى جوهرى يابد .
و چون اين سنت هاى جاريه نمى توانست خواسته و قريحه فطرت بشر را تضمين كند ، يعنى سعادت او را ضمانت نمايد ، قهرا دستخوش تغييرها و دگرگونى ها گرديد ، حتى اين

***** صفحه 99 *****
سنت در ملل متمدنى كه قوانين در بينشان حاكم بوده است  و يا حداقل سنت هائى معتاد و ملى در بينشان حكم قانون را داشته ، از اين دگرگونگى دور نمانده است ، نظير قوانين جارى در روم و يونان و هيچ قانون ارثى كه تا به امروز بين امتها داير بوده به قدر قانون ارث اسلام عمر نكرده ، قانون ارثى اسلام از اولين روزى كه ظهور يافت تا به امروز كه نزديك چهارده قرن است عمر كرده است .
3- وراثت در بين امتهاى متمدن تاريخي
يكى از مختصات اجتماعى امت روم اين است كه روميها براى بيت - دودمان - بخودى خود استقلال مدنى قائل بودند ، استقلالى كه بيت را از مجتمع عمومى جدا مى ساخت و او و افراد او را از نفوذ حكومت در بسيارى از احكامش حفظ مى كرد ساده تر بگويم آنچنان براى بيت استقلال قائل بودند كه حكومت حاكم بر اجتماع نمى توانست بسيارى از احكام كه مربوط به حقوق اجتماعى بود در مورد افراد آن بيت اجرا كند بلكه به اعتقاد روميان بيت خودش در امر و نهى و جزا و عقوبت و امثال آن مستقل بود .
و رئيس دودمان، معبود اهل خود يعنى زن و فرزند و بردگان خودش بود  و تنها او بود كه مى توانست مالك باشد و مادام كه او زنده بود غير او كسى حق مالكيت نداشت  و نيز او ولى اهل بيت خود  و قيم در امور آنان بود و اختيارش بطور مطلق در آنان نافذ بود  و خود او كه گفتيم معبود خانواده خويش بود ، خودش رب البيت سابق را مى پرستيد  و اگر اين خانواده مالى مى داشتند ، بعد از مردنشان تنها رئيس بيت وارث آنها مى شد ، مثلا اگر فرزند اين خانواده با اجازه رب البيت مالى بدست آورده  و سپس از دنيا مى رفت  و يا دخترى از خانواده از راه ازدواج - البته با اجازه رب البيت - مالى را بدست آورده بود  و از دنيا مى رفت و يا يكى از اقارب مالى به همان طور كه گفتيم اكتساب مى كرد و بعد مى مرد ، همه اين اموال به ارث به رب البيت مى رسيد ، چون مقتضاى ربوبيت و مالكيت مطلق او همين بود كه بيت و اهل بيت و مال بيت را مالك شود .
و چون رب البيت از دنيا مى رفت يكى از پسران و يا برادرانش كسى كه اهليت ربوبيت را مى داشت و ساير فرزندان او را به وراثت مى شناختند وارث او مى شد  و اختيار همه فرزندان را بدست مى گرفت ، مگر آنكه يكى از فرزندان ازدواج مى كرد  و از بيت جدا مى شد و بيتى جديد را تاسيس مى كرد ، كه در اينصورت او رب بيت جديد مى شد و اگر همه در بيت پدر باقى مى ماندند نسبتشان به وارث كه مثلا يكى از برادران ايشان بود همان نسبتى بود كه با پدر داشتند ، يعنى همگى تحت قيمومت و ولايت مطلقه برادر قرار مى گرفتند .
و همچنين گاه مى شد كه پسر خوانده رب البيت وارث او مى شد ، چون پسر خواندن يعنى كودكى بيگانه را پسر خود ناميدن رسمى بود داير در بين مردم آن روز ، همچنان كه در

***** صفحه 100 *****
بين عرب جاهليت اين رسم رواج داشت و اما زنان يعنى همسر رب البيت ، و دخترانش و مادرش ، به هيچ وجه ارث او را نمى بردند و اين بدان جهت بود كه نمى خواستند اموال بيت به خانه بيگانگان يعنى داماد بيت منتقل شود و اصولا اين انتقال را قبول نداشتند ، يعنى جواز انتقال ثروت از بيتى به بيت ديگر را قائل نبودند .
و شايد اين همان مطلبى است كه چه بسا بعضى از دانشمندان گفته اند : روميان قائل به ملكيت اشتراكى و اجتماعى بودند و ملكيت فردى را معتبر نمى دانستند و من خيال مى كنم منشا اين نقل همان باشد كه ما گفتيم ، نه ملكيت اشتراكى ، چون اقوام همجى و متوحش هم از قديم ترين زمانها با اشتراك ضديت داشتند ، يعنى نمى گذاشتند طوائفى ديگر صحرانشين در چراگاه و زمين هاى آباد و سر سبز آنان با ايشان شركت داشته باشند ، و از آنها تا پاى جان حمايت مى كردند و در دفاع از آنها با كسانى كه طمع به آنها بسته بودند مى جنگيدند و اين نوع ملكيت نوعى عمومى و اجتماعى بود كه مالك در آن شخص معينى نبود ، بلكه هيات اجتماعى بود.
و البته اين ملكيت منافاتى با اين معنا نداشت كه هر فردى از مجتمع نيز مالك قسمتى از اين ملك عمومى باشد و آن را به خود اختصاص داده باشد .
و اين نوع ملكيت نوعى است صحيح و معتبر ، چيزى كه هست اقوام وحشى نامبرده نمى توانستند آنطور كه بايد و بطور صحيح امر آن را تعديل نموده ، به وجه بهترى از آن سود بگيرند ، اسلام نيز آن را به بيانى كه در سابق گذشت محترم شمرده است .
و در قرآن كريم فرموده: " خلق لكم ما فى الارض جميعا !"(29/بقره) پس مجتمع انسانى در صورتى كه مجتمعى اسلامى باشد و در تحت ذمه اسلام قرار داشته باشد مالك ثروت زمين است ، البته مالك به آن معنايى كه گذشت و در مرحله اى پائين تر مجتمع اسلامى مالك ثروتى است كه در دست دارد و به همين جهت اسلام ارث بردن كافر از مسلمان را جايز نمى داند .
و براى اين نظريه آثار نمونه هايى در پاره اى از ملت هاى حاضر دنيا هست ، مى بينيم كه به اجانب اجازه نمى دهند اراضى و اموال غير منقوله وطنشان  و امثال آن را تملك كنند .
و از همين كه در روم قديم بيت براى خود استقلال و تماميتى داشت ، اين عادتى كه گفتيم در طوائف و ممالك مستقل جارى بود ، در آنان نيز جريان يافت .
و نتيجه استقرار اين عادت و يا بگو اين سنت در بيوت روم ، بضميمه اين سنت كه با محارم خود ازدواج نمى كردند ، باعث شد كه قرابت در بين آنان دو جور بشود ، يك قسم از قرابت خويشاوندى طبيعى ، كه ملاك آن اشتراك در خون بود و همين باعث مى شد ازدواج در بين محارم ممنوع  و در غير محارم جايز باشد  و دوم قرابت رسمى و قانونى ، كه لازمه اش ارث بردن و نفقه و ولديت و غيره و عدم اينها بود .
در نتيجه فرزندان نسبت به رب البيت و در بين خود ، هم قرابت طبيعى داشتند  و هم قرابت رسمى  و اما زنان تنها قرابت طبيعى داشتند نه رسمى ، به همين جهت زن از پدر خود و نيز از فرزند و برادر و شوهر و از هيچ كس ديگر ارث نمى برد ، اين بود سنت روم قديم .

/ 16