حكايت آن مداح كى از جهت ناموس شكر ممدوح مي كرد و بوى اندوه و غم اندرون او و خلاقت دلق ظاهر او مي نمود كى آن شكرها لافست و دروغ - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

حكايت آن مداح كى از جهت ناموس شكر ممدوح مي كرد و بوى اندوه و غم اندرون او و خلاقت دلق ظاهر او مي نمود كى آن شكرها لافست و دروغ





  • آن يكى با دلق آمد از عراق
    گفت آرى بد فراق الا سفر
    كه خليفه داد ده خلعت مرا
    شكرها و حمدها بر مي شمرد
    پس بگفتندش كه احوال نژند
    تن برهنه سر برهنه سوخته
    كو نشان شكر و حمد مير تو
    گر زبانت مدح آن شه مي تند
    در سخاى آن شه و سلطان جود
    گفت من ايثار كردم آنچ داد
    بستدم جمله عطاها از امير
    مال دادم بستدم عمر دراز
    پس بگفتندش مبارك مال رفت
    صد كراهت در درون تو چو خار
    كو نشان عشق و ايثار و رضا
    خود گرفتم مال گم شد ميل كو
    چشم تو گر بد سياه و جان فزا
    كو نشان پاك بازى اى ترش
    صد نشان باشد درون ايثار را
    مال در ايثار اگر گردد تلف
    مال در ايثار اگر گردد تلف




  • باز پرسيدند ياران از فراق
    بود بر من بس مبارك مژده ور
    كه قرينش باد صد مدح و ثنا
    تا كه شكر از حد و اندازه ببرد
    بر دروغ تو گواهى مي دهند
    شكر را دزديده يا آموخته
    بر سر و بر پاى بى توفير تو
    هفت اندامت شكايت مي كند
    مر ترا كفشى و شلوارى نبود
    مير تقصيرى نكرد از افتقاد
    بخش كردم بر يتيم و بر فقير
    در جزا زيرا كه بودم پاك باز
    چيست اندر باطنت اين دود نفت
    كى بود انده نشان ابتشار
    گر درستست آنچ گفتى ما مضى
    سيل اگر بگذشت جاى سيل كو
    گر نماند او جان فزا ازرق چرا
    بوى لاف كژ همي آيد خمش
    صد علامت هست نيكوكار را
    در درون صد زندگى آيد خلف
    در درون صد زندگى آيد خلف



/ 1765