دفتر چهارم از كتاب مثنوى
دريافتن طبيبان الهى امراض دين و دل را در سيماى مريد و بيگانه و لحن گفتار او و رنگ چشم او و بى اين همه نيز از راه دل كى انهم جواسيس القلوب فجالسوهم بالصدق
اين طبيبان بدن دانش ورند تا ز قاروره همي بينند حال هم ز نبض و هم ز رنگ و هم ز دم پس طبيبان الهى در جهان هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ اين طبيبان نوآموزند خود كاملان از دور نامت بشنوند بلك پيش از زادن تو سالها بلك پيش از زادن تو سالها بر سقام تو ز تو واقف ترند كه ندانى تو از آن رو اعتلال بو برند از تو بهر گونه سقم چون ندانند از تو بي گفت دهان صد سقم بينند در تو بي درنگ كه بدين آياتشان حاجت بود تا به قعر باد و بودت در دوند ديده باشندت ترا با حالها ديده باشندت ترا با حالها