دفتر اول از كتاب مثنوى
پا واپس كشيدن خرگوش از شير چون نزديك چاه رسيد
چونك نزد چاه آمد شير ديد گفت پا واپس كشيدى تو چرا گفت كو پايم كه دست و پاى رفت رنگ رويم را نمي بينى چو زر حق چو سيما را معرف خوانده ست رنگ و بو غماز آمد چون جرس بانگ هر چيزى رساند زو خبر گفت پيغامبر به تمييز كسان رنگ رو از حال دل دارد نشان رنگ روى سرخ دارد بانگ شكر در من آمد آنك دست و پا برد آنك در هر چه در آيد بشكند در من آمد آنك از وى گشت مات اين خود اجزا اند كليات ازو تا جهان گه صابرست و گه شكور آفتابى كو بر آيد نارگون اختران تافته بر چار طاق ماه كو افزود ز اختر در جمال اين زمين با سكون با ادب اى بسا كه زين بلاى مر دريگ اى بسا كه زين بلاى مر دريگ كز ره آن خرگوش ماند و پا كشيد پاى را واپس مكش پيش اندر آ جان من لرزيد و دل از جاى رفت ز اندرون خود مي دهد رنگم خبر چشم عارف سوى سيما مانده ست از فرس آگه كند بانگ فرس تا بدانى بانگ خر از بانگ در مرء مخفى لدى طي اللسان رحمتم كن مهر من در دل نشان بانگ روى زرد دارد صبر و نكر رنگ رو و قوت و سيما برد هر درخت از بيخ و بن او بر كند آدمى و جانور جامد نبات زرد كرده رنگ و فاسد كرده بو بوستان گه حله پوشد گاه عور ساعتى ديگر شود او سرنگون لحظه لحظه مبتلاى احتراق شد ز رنج دق او همچون خيال اندر آرد زلزله ش در لرز تب گشته است اندر جهان او خرد و ريگ گشته است اندر جهان او خرد و ريگ