كژ وزيدن باد بر سليمان عليه السلام به سبب زلت او - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

كژ وزيدن باد بر سليمان عليه السلام به سبب زلت او





  • باد بر تخت سليمان رفت كژ
    باد هم گفت اى سيلمان كژ مرو
    اين ترازو بهر اين بنهاد حق
    از ترازو كم كنى من كم كنم
    هم چنين تاج سليمان ميل كرد
    گفت تا جا كژ مشو بر فرق من
    راست مي كرد او به دست آن تاج را
    هشت بارش راست كرد و گشت كژ
    گفت اگر صد ره كنى تو راست من
    پس سليمان اندرونه راست كرد
    بعد از آن تاجش همان دم راست شد
    بعد از آنش كژ همى كرد او به قصد
    هشت كرت كژ بكرد آن مهترش
    تاج ناطق گشت كاى شه ناز كن
    نيست دستورى كزين من بگذرم
    بر دهانم نه تو دست خود ببند
    پس ترا هر غم كه پيش آيد ز درد
    ظن مبر بر ديگرى اى دوستكام
    گاه جنگش با رسول و مطبخى
    هم چو فرعونى كه موسى هشته بود
    هم چو فرعونى كه موسى هشته بود




  • پس سليمان گفت بادا كژ مغژ
    ور روى كژ از كژم خشمين مشو
    تا رود انصاف ما را در سبق
    تا تو با من روشنى من روشنم
    روز روشن را برو چون ليل كرد
    آفتابا كم مشو از شرق من
    باز كژ مي شد برو تاج اى فتى
    گفت تاجا چيست آخر كژ مغژ
    كژ شوم چون كژ روى اى متمن
    دل بر آن شهوت كه بودش كرد سرد
    آنچنان كه تاج را مي خواست شد
    تاج او مي گشت تارك جو به قصد
    راست مي شد تاج بر فرق سرش
    چون فشاندى پر ز گل پرواز كن
    پرده هاى غيب اين برهم درم
    مر دهانم را ز گفت ناپسند
    بر كسى تهمت منه بر خويش گرد
    آن مكن كه مي سگاليد آن غلام
    گاه خشمش با شهنشاه سخى
    طفلكان خلق را سر مي ربود
    طفلكان خلق را سر مي ربود



/ 1765