دفتر چهارم از كتاب مثنوى
رقعه ى ديگر نوشتن آن غلام پيش شاه چون جواب آن رقعه ى اول نيافت
نيست غير نور آدم را خورش زين خورشها اندك اندك باز بر تا غذاى اصل را قابل شوى ژس آن نورست كين نان نان شدست چون خورى يكبار از ماكول نور عقل دو عقلست اول مكسبى از كتاب و اوستاد و فكر و ذكر عقل تو افزون شود بر ديگران لوح حافظ باشى اندر دور و گشت عقل ديگر بخشش يزدان بود چون ز سينه آب دانش جوش كرد ور ره نبعش بود بسته چه غم عقل تحصيلى مثال جويها راه آبش بسته شد شد بي نوا راه آبش بسته شد شد بي نوا از جز آن جان نيابد پرورش كين غذاى خر بود نه آن حر لقمه هاى نور را آكل شوى فيض آن جانست كين جان جان شدست خاك ريزى بر سر نان و تنور كه در آموزى چو در مكتب صبى از معانى وز علوم خوب و بكر ليك تو باشى ز حفظ آن گران لوح محفوظ اوست كو زين در گذشت چشمه ى آن در ميان جان بود نه شود گنده نه ديرينه نه زرد كو همي جوشد ز خانه دم به دم كان رود در خانه اى از كويها از درون خويشتن جو چشمه را از درون خويشتن جو چشمه را