دفتر چهارم از كتاب مثنوى
اعتراض كردن معترضى بر رسول عليه السلام بر امير كردن آن هذيلي
يا رسول الله درين لشكر نگر زين درخت آن برگ زردش را مبين برگهاى زرد او خود كى تهيست برگ زرد ريش و آن موى سپيد برگهاى نو رسيده ى سبزفام برگ بي برگى نشان عارفيست آنك او گل عارضست ار نو خطست حرفهاى خط او كژمژ بود پاى پير از سرعت ار چه باز ماند گر مثل خواهى به جعفر در نگر بگذر از زر كين سخت شد محتجب ز اندرونم صدخموش خوش نفس خامشى بحرست و گفتن هم چو جو از اشارتهاى دريا سر متاب هم چنين پيوسته كرد آن بي ادب دست مي دادش سخن او بي خبر اين خبرها از نظر خود نايبست هر كه او اندر نظر موصول شد چونك با معشوق گشتى همنشين هر كه از طفلى گذشت و مرد شد هر كه از طفلى گذشت و مرد شد هست چندين پير و از وى پيشتر سيبهاى پخته ى او را بچين اين نشان پختگى و كامليست بهر عقل پخته مي آرد نويد شد نشان آنك آن ميوه ست خام زردى زر سرخ رويى صارفيست او به مكتب گاه مخبر نوخطست مزمن عقلست اگر تن مي دود يافت عقل او دو پر بر اوج راند داد حق بر جاى دست و پاش پر هم چو سيماب اين دلم شد مضطرب دست بر لب مي زند يعنى كه بس بحر مي جويد ترا جو را مجو ختم كن والله اعلم بالصواب پيش پيغامبر سخن زان سرد لب كه خبر هرزه بود پيش نظر بهر حاضر نيست بهر غايبست اين خبرها پيش او معزول شد دفع كن دلالگان را بعد ازين نامه و دلاله بر وى سرد شد نامه و دلاله بر وى سرد شد