قصه ى سبحانى ما اعظم شانى گفتن ابويزيد قدس الله سره و اعتراض مريدان و جواب اين مر ايشان را نه به طريق گفت زبان بلك از راه عيان - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

قصه ى سبحانى ما اعظم شانى گفتن ابويزيد قدس الله سره و اعتراض مريدان و جواب اين مر ايشان را نه به طريق گفت زبان بلك از راه عيان





  • ور ببينى روى زشت آن هم توى
    او نه اينست و نه آن او ساده است
    چون رسيد اينجا سخن لب در ببست
    لب ببند ار چه فصاحت دست داد
    بركنار بامى اى مست مدام
    هر زمانى كه شدى تو كامران
    بر زمان خوش هراسان باش تو
    تا نيايد بر ولا ناگه بلا
    ترس جان در وقت شادى از زوال
    گر نمي بينى كنار بام راز
    هر نكالى ناگهان كان آمدست
    جز كنار بام خود نبود سقوط
    جز كنار بام خود نبود سقوط




  • ور ببينى عيسى و مريم توى
    نقش تو در پيش تو بنهاده است
    چون رسيد اينجا قلم درهم شكست
    دم مزن والله اعلم بالرشاد
    پست بنشين يا فرود آ والسلام
    آن دم خوش را كنار بام دان
    هم چو گنجش خفيه كن نه فاش تو
    ترس ترسان رو در آن مكمن هلا
    زان كنار بام غيبست ارتحال
    روح مي بيند كه هستش اهتزاز
    بر كنار كنگره ى شادى بدست
    اعتبار از قوم نوح و قوم لوط
    اعتبار از قوم نوح و قوم لوط



/ 1765